.زیارت استاد به مشهد مقدس نامهای را مرحوم عارف بالله سید هاشم حداد برای آیه الله سید محمدحسین طهرانی مینویسد و چنین مینگارد:
«ثمّ یتوجّه الیکم السّید الجلیل العلامه السید عبدالکریم حفظه الله، الامل ان تتوجهوا الیه فأنّه اهل لذلک.» (مطلع انوار 2/144)
«به سوی شما (ایران) میآید سید جلیل علامه سید عبدالکریم که خداوند ایشان را حفظ کند امید است به او توجه کنید که او اهلیت برای توجه کردن به او دارد.»
نامه دیگری که به خط آقای حدّاد نیست برای آقا سید محمد حسین تهرانی نوشته شده که متن آن به این صورت است:
«چون حضرت آقای جلیل القدر و سیّد رأس الفخر آقای آسید عبدالکریم کشمیری به مشورت آقای حدّاد عازم و متوجّه ارض اقدس (رضوی) میباشند و چون ایشان با حضرت آقای حدّاد مأنوس بودهاند ... به دستور ایشان (حدّاد) نامه نوشته شد.» (مطلع انوار 2/141)
2. 24000 حیّ قیّوم
یکی از تلامذه نقل کردند: جلسه اول که در قبرستان نو خدمت استاد رسیدم عرض کردم چه ذکری بگویم؟ فرمودند: یاحیّ یاقیّوم، پرسیدم: چند تا بگویم؟ فرمودند: نصف من بگو 12000، پس معلوم شد که ایشان 24000 یاحیّ یاقیّوم میگویند.
3. رعایت ادب
آقای کشمیری فرمودند: در صحن امیرالمؤمنین (ع) در رواق حیاط نشسته بودم، یک پاکت سیگار جلوی من بود. عربی گفت: یکی از سیگارها را بردارم، با دست اشاره کردم بردار، بعد از اینکه برداشت پو ل قابل توجهی جای سیگار گذاشت و رفت.
استاد فرمودند: فهمیدم که او میخواسته پولها را به من بدهد ولی با رعایت ادب دادند، سیگار گرفت و مبلغ زیادی آنجا گذاشت.
4. مقدمات دیدن امام زمان (ع)
یکی از علمای اخلاق ایران برای استاد نقل کردند: در مشهد در قسمت بالا سر حضرت مشغول زیارت جامعه بودم شخصی آمد و حرفهای خیلی خوبی میزد و سنخیت داشت سبس رفت آمدم در رواق سیدی دیدم که عمامه عجیب و قیافه خاصی داشت و به من نگاه میکرد (احتمالاً مکاشفه بوده)
به ذهنم آمد که این حضرت بقیه الله نیست نگاه کردم و دیدم خبری نیست .استاد فرمود: رویت امام زمان یک مقدماتی میخواهد و همینطوری امکانپذیر نیست .اولی حضرت خضر (یا یکی از اولیاء بوده است).
5. پنیر کوپنی آوردند
اوایل انقلاب بعضی خوراکیها مانند پنیر، روغن، قند، برنج و مانند اینها کوپنی شده بود و استاد هیچ اطلاعی از این نوع مسائل نداشتند و اصلاً اهل خرید نبودند تا آگاهی از کوپن داشته باشند.
یک نفر از اهل دانش روزی منزل استاد آمد به عنوان زیارت و اینکه از استاد استفاده ببرد.
ایشان ساکت بود و آن اهل دانش گفت: پنیر کوپنی فلان دکان آوردند و برنج کوپنی در فلان خیابان و دکان بقالّی آوردند. استاد که هیچ از مسائل کوپنی اطلاعی نداشتند در سکوت بودند مقداری که آن شخص نشست رو به استاد کرد و گفت: آقا استفاده کردیم و بعد از منزل خارج شد.
6. فرزندان استاد
1- سید محمود 2- اشرف السادات 3- بهجت السادات 4- اقدس السادات 5- زهراء السادات 6- سید علی
7- سید حسن
7. نتیجه نارضایتی
شبی با یک نفر از تلامذه در تهران، منزل یکی از ارادتمندان استاد بودیم. میزبان از زیارت خانه خدا برگشته بود و مهمانی چند هم داشت اما استاد حالِ شلوغی را نداشت و فرمود: جای خلوتی برویم میزبان در حیاط منزل فرشی انداخت و پذیرایی مختصری شد. قبل از شام خوردن بود که صحبت یکی از اهل دانش که نسبت نزدیک با استاد داشت شد. فرمودند: ایشان مرا خیلی اذیت کردند و از آن شخص ناراضی بودند.
13 سال پس از فوت استادبه نقل صحیح از اقوام آن اهل دانش ،شنیدم با داشتن داماد و عروس و نوه، همسر دیگری گرفت و زوجهاش قریب 6- 5 سال از او جدا زندگی میکند و یکی از دامادهای این شخص هم دخترش را طلاق داد. این است نتیجه نارضایتی اولیا از افراد.
8. این بزرگ میشود
یکی از صبیههای استاد فرمود: من 8 ساله بودم دیدم نوری در صورتم آمد به علی ملا گفتم: ملّا خدا را دیدم. گفت: یعنی چه؟ گفتم: قسم میخورم که خدا را دیدم. نوری در صورتم آمد. علی ملا مرا پیش پدرم برد. پدرم گفت: این حرفی که میزند درست میگوید. این بزرگ میشود هرچه میبیند و میگوید و خواب ببیند درست میشود. استاد فرمود: بله، ولی مرا از گفتن و گرفتن استخاره نهی کرد. و الان ایشان بعد از وفات استاد به استخاره گرفتن شهرت دارد و محل مراجعه دیگران شده است و یکی از استخارههای ایشان سهتا سهتا میگیرد که فرمود: استاد در قرآنی در عراق برایم نوشته بود.
9. از ازدواج ناراضی بود
از یکی از محارم استاد درباره ازدواج ایشان که بعدها به طلاق انجامید سؤال شد آیا استاد از اول راضی بودند؟ فرمود: پانزده ساله بودم که عمویم بچه نداشت و به پدرم فشار آوردند که من بچه ندارم و همسرم خواهرزادهای دارد با این دختر ازدواج کند و پدرم قبول نمیکرد و مادرم هم تا آخر قبول نکرد. عمویم بسیار اصرار کرد که من از تو یکچیز خواستم رد میکنی. پدرم دلش سوخت که بچه ندارد مجبور شد و به رویدربایستی قرار گرفت و بعداز سالها که بچهها بزرگ شدند از شوهرم جدا شدم چون مرد مناسبی برای زندگی نبود.
10.میل به چایی
صبیه استاد فرمود: پدرم چای و قهوه و سیگار مصرف میکردند لذا کمخوراک بودند. یک وقتی از نجف به کربلا منزل ما آمدند و برایشان چایی آوردم دومی را آوردم فرمودند: دیگر بس است چون سیوسه تا استکان (کوچک) چایی (تا این زمان) خوردم.
گفتم: خاک بر سرم چطور این همه چایی خوردید؟!
11.دزد چوبش را خورد
وقتی رفتم منزل استاد، فرمودند: دزدی تسبیح و ساعت و انگشتر و وسایل موروثی و هدیهای از بزرگان و اساتید که نزد ما بود را دزدید.
استاد دزد را میشناخت اما ابراز نمیکرد. استاد به بنده گفتند :دزد یکی از اقوام که جوانی زنداری که دستش دراز و از عراق آمده و ساکن قم شده بود است. البته وی چوبش را خورد و از کار دزدیاش پشیمان شد.
12.خاک کربلا
استاد میفرمود: هرکس نیم وجب خاک و زمینی در کربلا داشته باشد یک قصر بزرگی در بهشت دارد.
13.شیطانی در خانه
هنگامی که استاد در نجف بودند میفرمودند: زمانی میآید که هر خانهای یک شیطان در آن است. صبیه استاد میگوید: ما باورمان نمیشد، یعنی چه. الان میبینیم که مانند ماهواره و ... همان شیطانها هستند.
14.مسجد کوفه
استاد در نجف میفرمود: روزی میآید که مسجد کوفه را میزنند و خراب میشود یک دیوار مسجد کوفه خراب میشود. چند سال قبل این اتفاق افتاد و دیوار افتاد.
15.امیرالمؤمنین (ع) اذیت میشود
استاد میفرمود: امیرالمؤمنین (ع) اذیت میشود یک اذیت بزرگ به امیرالمؤمنین (ع) میرسانند، کفر میشود. صبیه استاد فرمودند: بمبی که قبلاً گذاشته بودند (نزدیک حرم و عدهای کشته شدند).
16.پیوستگی وادیالسلام و کربلا
استاد میفرمود: وادیالسلام با وادی کربلا به همدیگر میرسد. سالهای قبل یک وادی درست کردند برای کشته شدگان جنگ ایران و عراق که این وادیالسلام کربلا با یک خیابان دو طرفه به وادیالسلام نجف وصل شده است.
17.خیابانی در وسط وادیالسلام نجف
وقتی استاد ایران آمدند بعد از چند سال به او خبر دادند که حکومت بعثی وسط وادیالسلام نجف خیابان انداخته و قبور زیادی آثارشان از بین رفته است استاد فرمود: قبر آقای قاضی کجا قرار گرفته؟ گفتند: بسیار فاصله دارد و از اینکه قبرآقای قاضی خیابان نشده بودشکر کردند.
18.خانههای کوفه و نجف
استاد در نجف میفرمودند: روزی میآید که کوفه و نجف خانههایشان به هم وصل میشود؛ امروزه همینطور شده است.
19.جنگ
استاد میفرمود: روزی میآید که جنگ میشود و خیلی خون ریخته میشود؛ این گفته در جنگ ایران و عراق بوقوع پیوست.
20.تعبیر خواب
وقتی استاد میخواستند از نجف به ایران بیایند بزرگان از حکومت صدامی آمدند نزد ایشان و گفتند: شما چرا میروید؟ کسی شما را اذیت کرده است؟
فرمود: من اینجا حالم خوب است اما پسرم به ایران رفت میخواهم بروم.
یکی از آنها گفت: خوابی دیدم. فرمود: چه خوابی؟ گفت: در آسمان دیدم که یک شمشیری مال حضرت علی (ع) است دو شاخه ذوالفقار دارد.
فرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان ذهوقاً میدانی یعنی چه؟ این بلای صدام است. شمشیر علی میزند، حال چه وقت میشود نمیدانم، امّا میزند.
اطرافیان استاد گفتند: الان ایشان را دستگیر میکنند.
21.اسم من زهرا است
خداوند بعد از فرزند بزرگ استاد آقاسید محمود، چهار دختر به استاد عنایت کردند. چون خبر ولادت دختر چهارم را به استاد دادند فرمود: خدا را شکر اما در دلش اذیت شده بود که باز هم دختر است یعنی خطور کرده بود.
استاد در خواب دیدند حضرت ایستاده است و مشغول وضو است و ایشان هم وضو میگیرد. پس سلام کرد، حضرت زهرا جواب ندادند. علت را پرسید، حضرت فرمود: من به شما دختر دادم اسم من زهرا (و اسم او زهراست) چطور اذیت شدی؟
صبح که شد استاد رفت حرم امیرالمؤمنین (ع) و بعد از آن رفت یک آینه کوچک و پارچهای خرید آورد منزل و دیگر این دختر را دوست داشت و دعوایش نمیکرد.
22.این آقا چه کاره است؟
سه نفر خدمت استاد بودند که شخصی منزل استاد آمد و سلام کرد و ایشان فقط جواب سلام را داد اما هیچ توجه و نگاهی به او نمیکرد و حرفی با او نزد. وقتی رفت مرحوم شیخ هادی مروی پرسید: آقا من توقع نداشتم شما با این آقا هیچ حرفی نزنید؟
استاد فرمود: من به شما چیزی نمیگویم، شما بروید بپرسید این آدم کیست؟ من نمیتوانم بگویم. نمیتوانم به چشمش نگاه کنم نمیتوانم با او حرف بزنم. شما بروید بپرسید این آقا چکاره است؟ بعد از آن، تحقیق کردند دیدند این شخص خیلی وضعش خراب است.
23.مداومت بر ذکر
یکی از صبیّههای استاد فرمودند: پدرم همیشه ذکر میگفت، درخیابان آیتالکرسی میخواند به گونه ای که از سر خیابان همسایهها میفهمیدند. من میگفتم خدایا چقدر پدرم ذکر میگوید، ما گیج میشدیم، دائم در منزل ذکر میگفت.
24.آینده پسرم
و باز ایشان فرمودند: پدرم مرا دوست میداشت به مادرم میگفت بگذارید خودش و بچههایش بیایند و شلوغ هم کنند عیبی ندارد با بچههایش مراعات کن.
یک روز پدرم به پسر کوچکم سیدحسین نگاه کرد من داشتم شیر درست میکردم، دیدم یک نگاهی به این پسرم کرد. گفتم: خدایا چه شده اتفاقی افتاده که پدرم اینطور او را نگاه میکند. پس به من فرمود: چیزی به تو بگویم قدرش را بدان او یک پسر مظلوم، با خدا و با ایمان میشود. جایش در بهشت است، خیلی مواظبش باش!!
بله پسرم الان در حرم امام حسین خادم است و شخصی آرام و بیسروصدا و باخداست از بچگی روزه میگرفت. از رفتن به جنگ عراق با ایران طفره میرفت و میگفت اگر بمیرم به کسی تیر نمیزنم چند بار صدامیان آمدند و او را گرفتند، فرار کرد. او دارای زن و فرزند است و به فرموده پدرم عاقبتش خوب است.
25.شال استاد آتش نگرفت
صبیه استاد فرمود: ماه محرم بود و ما مجلس روضه رفته بودیم، وقتی برگشتیم همه ما چادرهایمان را در اتاق دیگر آویزان کرده بودیم و من و فرزند دوسالهام نزد پدرم نشسته بودیم که ناگهان دیدیم از اتاق دود میآید.
شالی که پدرم به کمرش میبست در چمدانی در اتاق بود. بر اثر آتش اتاق سیاه شد و همه چیزسوخت. رختخواب و چادر و همه چیز سوخت (تا آتشنشانی آمد و آتش را خاموش کرد).
مردم جیغ میزدند و صلوات میفرستادند چون شال پدرم نسوخت و آنرا بعنوان تبرّک گرفتند تکهتکه کردند بردند. چمدانی که درونش شال پدرم بود را گرفتند روی سرشان گذاشتند و میگفتند چه معجزهای که همه چیز سوخت مگر شال ایشان، مردم متعجب شده بودند. پدرم میگفت: چرا شالم را تکهتکه کردند و بردند؟
26.سادگی زندگی
صبیه استاد گفت: پدرم ساده بود همیشه به مادرم (در نجف) میفرمود: باید در اتاقم گلیم باشد نه فرش، مادرم میگفت: عیب است. میفرمود: من سادگی را میخواهم مادرم میگفت: مردم خانهمان میآیند ولی ایشان قبول نمیکرد. میفرمود: منزل باید ساده باشد.
27.تابلوی طلائی رنگ
وقتی استاد در نجف زندگی میکردند همسر ایشان به ایران آمده بودند و در برگشت تابلویی را آوردند که رنگ طلائی داشت. وقتی استاد آمدند در اطاق و تابلو را دیدند فرمودند: طلا میگذاری اینرا بردار. هرچه همسرشان میگفت: این طلا نیست رنگش همانند طلا است قبول نمیکرد و میفرمود: این را بردار، چون دوست داشت منزل ساده ساده باشد.
28.یخچال
در نجف مردم یخچال میخریدند و توی خانههایشان بود و آب سرد میخوردند. استاد حاضر نمیشد یخچال خریده شودبه همسرش میفرمود:مردم ازگرسنگی میمیرند،یخچال بخریم.
از قضا همسرشان یواشکی یخچالی خرید ودر اتاقی گذاشت که استاد متوجه نشود. روزی برسید: این آب سرد را از کجا آوردی؟ گفت: از یخ است. روزی استاد فرمود: در این اطاق را باز کنید و ببینم تویش چیست و الّا در را میشکنم. چون در اطاق را باز کردند ویخچال را دیدند فرمودند: تو یخچال به خانه میآوری ودرحالیکه مردم از گرسنگی میمیرند؟
29.عکس سوخت
یکی از صبیههای استاد میخواست از استاد عکس بگیرد ایشان قبول نمیکرد. یکروز در صحن کربلا استاد نماز میخواندند صبیه استاد از دور عکسی از ایشان گرفت بعد متوجه شد که به خاطر نارضایتی پدر عکس سوخت و صبیه گریه کرد.
30.تلویزیون سوخت
استاد از نجف رفتند به بغداد منزل یکی از اقوام. جوان در منزل میخواست تلویزیون روشن کند مادرش به او میگفت: اگر آقای کشمیری ببیند تلویزیون میسوزد. جوان سمج بود و میگفت: میخواهم ببینم و تجربه کنم که این راست است که تلویزیون میسوزد؟ و حرف مادر را گوش نکرد و تلویزیون را روشن کرد.
استاد سؤال کردند این چیست؟ گفتند: تلویزیون، فرمود: تلویزیون چیست؟ گفتند: همهچیز در آن دیده میشود (آنهم برنامههای زمان صدام و بعثیها) ایشان ناراحت شدند و سر را به پایین آوردند. بعد تلویزیون سوخت. جوان افتاد روی پای استاد و پای ایشان را میبوسید و میگفت: میخواستم بفهمم اینکه میگویند اولیاء قدرت دارنددرست است ؟و از آنروز، از اینرو به آنرو شدند.
* توضیح آنکه استاد، مادر و خواهر و برادرش در بغداد بودند. ایشان برای صلهرحم به بغداد مسافرت میکردند.
31.شوخطبعی استاد
وقتی استاد از حرم نجف آمدند، مادرشان که حدود هفتادوپنج سال داشت را دیدند که صورتش باز است. فرمود: چرا صورتت باز است ؟گفتند: پیرزنم خودش باز میشود.
فرمود: میخواهی چشمت معلوم گردد و دیگران نگاهت کنند و بگویند این پیرزن جوان بود چقدر خوشگل بود اگر خواستی، نیمه صورت، یک چشمت معلوم باشد!!
32.از متاع بازار خبری نداشت
صبیّه استاد گفت: شب جمعهای پدرم از نجف به کربلا آمدند و به من سر زدند. رفت دکان عطاری شکر بخرد، پول را بلد نبود. مقداری پول به عطار داد و یک کیلو شکر خرید. همینطور ایستاده بوده، چون از متاع بازار خبر نداشت، عطار به او گفت: دیگر چه میخواهید؟ فرمود: بقیه پول را میخواهم. عطار خجالت کشید به او بگوید پول بقیهای ندارد.
آن بقّال ما را میشناخت به من گفت من از پدرتان خجالت کشیدم، چه آقایی دارید.
33.امیرالمؤمنین (ع) خانه شما آمد
صبیه استاد فرمود: شبی پدرم در کربلا به خانهمان آمد صبح همه زنهای همسایه به من گفتند: دیشب امیرالمؤمنین (ع) خانه شما بود. گفتم: نه پدرم بود. گفتند: چه نوری داشت مدام ذکر میگفت. گفتم: پدرم همینطور است راه میرود یاسین و آیتالکرسی میخواند.
34.اذکار قبل از طلوع آفتاب
صبیه استاد فرمود: این اذکار از پدرم بعد از نماز صبح وقبل از طلوع آفتاب میباشد. 100 مرتبه استغفار، 100 مرتبه صلوات، 100 مرتبه لاالهالّا هو الحق المبین، 70 بار یا فتّاح، 70 بار یاحیّ یاقیّوم، لاالهالّاانت سبحانک انّی کنت من الظّالمین، 3 مرتبه رب اشرحلی صدری و یسّرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. یاحیّ لاالهالّاانت یاحیّ قبل کلّ حیّ یاحیّ بعد کلّ حیّ، 3 مرتبه بسمالله الرحمان قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع المک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر (آلعمران: 26)یاهویامن هویا من لیس الا هوصل علی محمدوآل محمد.یامن یکفی کل شی ولایکفی کل شی-رب لاتذرنی فردا انی عاجزاذلیلا-ربنا انزل علینا مائده من السمالتکون لنا عیدا.
35.اذکار شب جمعه
2- و برای شب جمعه استاد میفرمود: لاالهالّاالله و من کل هم و غم ماشاء الله و لکل نعمه الحمد لله و لکل رخاء شکراً لله خواند و همچنین 10 مرتبه یا دائم الفضل علی البریّه یا باسط الیدین بالعطیّه یا صاحب المواهب السنیّه صل علی محمّد و آله خیر الوری سجیّه واغفر لنا یا ذالعُلی فی هذه العشیّه.
36.اذکار شب قبل از خواب
3- قبل از خواب فرمودند: آیهالکرسی، سوره حمد، سوره توحید، سوره فیل، سوره همزه، سوره زلزله.
یا من یکفی کل شی و لا یکفی کل شی- رب لا تذرنی فردآً إنّی عاجزاً ذلیلاً- ربنا انزل علینا مائده من السماء لتکون لنا عیداً، یا هو یا من هو یا من لیس الّا هو صل علی محمد و آل محمد.
37.روز جمعه
فرمودند: روز جمعه برای رزق 200 مرتبه یا غنی یا مغنی. (یا الغنی مغنی)
38.شرح احوال آقای کشمیری
همسر آقای کشمیری در تاریخ 29 بهمن فرمودند: در نجف وضع زندگی از نظر اقتصادی ضعیف بود .اول ازدواج بالاخانه خانه پدرش زندگی میکردیم آن خانه پرجمعیت بود. بعد پدرم از شیراز پول فرستاد و خانهای خریدیم.
از دکان و مغازهها قرض میگرفتیم و سر ماه از شهریه آقا قرض را به دکاندار ادا میکردیم و شهریه هم کم بود. حاج نصرالله خلخالی که نماینده مراجع بود میگفت اگر احتیاجی برای چیزی شدبه ما بگویید. آقا به کسی رو نمیزد.
39.عاشق نجف
وقتی استاد از نجف به ایران آمدند ملاقاتی با امام خمینی داشتند در این ملاقات مطالبی گفته شد از جمله امام خمینی فرمود: شما مسجد، درس و مدرسه هرچه میخواهید دستور میدهم برایتان مهیا کنند استاد در جواب گفتند: من میخواهم بروم نجف کاری به این مسائل ندارم.
40.حاج آقا مصطفی
حاج آقا مصطفی جهت تعلق خاطری که به مسائل معنوی و عرفانی داشت با افرادی که داعیه این امور داشتند نشست و برخاست میکرد. یکی از این افراد شخصی به نام مجلسی که مقیم کاظمین بود و ظاهری صوفیانه داشت بود که حاج آقا مصطفی نزد وی میرفت و سه شبانهروز پیشش بود.
یکی دیگر از این افراد آقای کشمیری بود که فردی ظاهرالصلاح به اصطلاح اهل سیر و سلوک و عرفان و معنویات به شمار میآمد اگر چه حاج آقا مصطفی از این افراد خوشش میآمد و به دیدارشان میرفت منتهی به جهت شخصیت کتوم و تودار ایشان من نتوانستم پی ببرم که به قصد آموختن و یادگیری نزدشان میرفت یا مقاصد دیگری داشت.(صفحه 146- 147 مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
41.بی توجهی استاد به دنیا
در بی توجهی استاد به دنیا همسر محترمه ایشان فرمودند:
الف) وقتی خرید یک خط تلفن برای منزل احتیاج بود به آقا می گفتم،ایشان موافقت نمی کرد.گفتم:از خارج شهر زنگ می زنند،باید بروم خانه همسایه؛ ایشان قبول نکردند.من یواشکی تلفن خریدم،بعدها ایشان متوجه شدند.
ب) وقتی به آقا گفتم:زمستان سرما است باچراغ علاءالدین نفتی، گرم نمی شویم،می خواهیم گاز کشی کنیم تا راحت باشیم؛فرمود: نه!! ولی من گاز کشی کردم،بعد از یک سال ایشان متوجه گاز کشی منزل شدند.
42.کوچه
استاد در نجف توی کوچه می رفتند.بچه ای مشغول بازی بود وچیزی به طرف ایشان پرت کردوبه ایشان اصابت کرد.مادر بچه آن جا بود.استاد فرمود:من ناراحت شدم وبه مادرش گفتم:مواظب بچه ات باش مادرش خندیدوگفت :همین که هست.
به خانه برگشتم.لحظاتی بعد سرو صدای گریه شنیدم.پرسیدم چیست؟گفتند یک کامیون روی بچه رفته و او را کشته است.
یکی از نزدیکانم به من گفت:مردم کرامت دارند مریض شفا می دهند. تو ناراحت می شوی که این اتفاق بیفتد؟
علت را از استاد جویا شدند فرمود:من از بچگی اینطور بودم که کسی مرا اذیت می کرد نتیجه اش را می دید.
43.مجنون
استاد فرمودند:یک دعوای خانوادگی در نجف شده بود.مرا برای وساطت آنجا بردند.
چون به خانه رفتم و نشستم غذا و وسایل پذیرایی آوردند.من به آنها گفتم:نمی خورم. صاحب خانه گفت:چرا؟ گفتم :من برای این قضیه آمدم که شما با فلانی آشتی کنید و رفع کدورت بشود.اگر این مساله انجام شود غذا می خورم.آنها گفتند:آشتی وصلح می کنیم و قول دادند.غذا خوردم واز خانه بیرون آمدم. بعد متوجه شدم آن شخص زیر قولش زده است.زمانی در حرم برای استخاره نزدم آمد. به او گفتم:برای چه زیر قولت زدی؟آن شخص جواب ناصوابی به من داد.دیدم حرف زدن فایده ای ندارد .به او گفتم:بیشتر از چه چیزی می ترسی؟گفت :از جنون.گفتم:همان شود.یک دفعه عقل از سرش پرید ودیوانه شد.
ازاستاد پرسیده شد این قضیه از چه کاربردی بود که فرمودید شد؟فرمود:حالی بر من آمد و این کار به فعل حق انجام گرفت.
44.گریه تاسف
استاد فرمودند:در نجف عالمی بسیار بزرگ بود که با ما نسبت نزدیک داشت.اودارای پسرانی بود که یکی ازآنها با پدرش مخالف بودوگاهی در جمع حرفهای ناصوابی به پدرش می گفت.وقتی این پسر می خواست فوت کند خیلی گریه می کرد.به او گفتند برای چه چیزی گریه می کنی؟می گفت:انما یخشی الله من عباده العلما:از بندگان خدا تنها دانایان از خداوند هراس دارند(فاطر:28)
کنایه از این که من عالم نشدم و چه اشتباهاتی نسبت به پدر روحانی خود کردم.وبه کار خودش تاسف می خورد ولی افسوس که آنوقت تاسف فایده ای نداشت.
45.نا صواب
اینکه از بعضی در یکی از همایش های شیراز(سالن سینا و صدرا،اردیبهشت 91) نقل شده است که آیت الله بهجت روزی صبحانه منزل آیت الله کشمیری رفتند و به همسر ایشان فرمودند:حضرت معصومه از شما گله دارد که 3 ماه به حرم نرفتید و بعد از اینکه از منزل استاد رفتند؛آیت الله کشمیری فرمودند:منظور ایشان من هم بودم.در طی تماس تلفنی با همسر استاد،ایشان این مطلب را نا درست اعلام داشتند.
46.آقا ناراحت شد
روزی حضرت استاد نشسته بودندو یک مرتبه فرمودند:فلانی (اسم شخص را بردند)خدا بگویم چه کارت کند.
*توضیح آنکه :این شخص از محبین استاد بوده وبه منزل ایشان رفت و آمد می نمودوسمتی هم داشت.گاه گاهی برخی اهل منصب که دارای نفوس سنگین بودند و خواسته های مجازی داشتند را به عنوان زیارت خدمت استاد آورده وبرای ایشان مزاحمت ایجاد می نمود.
47.دستور تشرف
استاد در نجف به سیدی از اهل علم برای تشرف خدمت امام زمان (عج)این دستور را فرمودند:زیارت آل یاسین نسخه شیخ محمد بن جعفر مشهدی متوفی 595در کتاب مزار کبیر که قبل از خواندن 12رکعت نماز(6نماز 2رکعتی)وبعد صلوات دارد را یک اربعین بخواند.
ابتدای زیارت آل یاسین این است:"سلام علی آل یاسین ذلک هو الفضل المبین"وآخرش نیزاین است: "معک معک معک سمعی و رضایی"
*توضیح آنکه:این زیارت با 12 رکعت نماز و صلوات را استاد صداقت با ترجمه در سال 1388توسط انتشارات مرزبان چاپ کرده اند.
48.لطیف گفته
جوان عربی در لباس روحانیت نزد استاد آمدند و از جمله حرفهای ایشان این بود که خدمت آیت اله بهجت رفته از من پرسیدند:درس چه می خوانی؟
عرض کردم مقدمات(یعنی کتاب جامع المقدمات)
فرمودند:بر توباد بر موخرات.
استاد چون این جواب را شنیدندفرمودند:لطیف گفته است.
49.جوان باید کارکند
شخصی در تهران به حضرت استاد خانهای تقدیم میدارد و دوست دارد که ایشان قبول کنند. پسر کوچک ایشان وقت ازدواجش رسیده بود و خانهای نداشتند، به پدرشان میگویند:« شما بگیرید! من میروم درون این خانه زندگی میکنم.» استاد به فرزندشان میفرمایند:« تو جوانی، برو کار کن؛ من این خانه را قبول نمیکنم، تا صاحبخانه بتواند آن را بفروشد و به چند نفر مستحق بدهد.»
50.انگشتر برده شده
روزی موقع اذان، استاد (در نجف) برای وضو گرفتن میروند و انگشترشان را درون اطاق میگذارند.
وقتی برمیگردند، مشاهده میکنند که انگشترشان مفقود شده است.
مهمانی درون اطاق بود و خجالت میکشد که نکند استاد به ایشان ظنین شده باشد.
استاد میفرمایند:« نگران نباش! از اهل آنها، (موکّلین اذکار یا مؤمنان از جن) آن را بردند و بعد برمیگردانند.
51.درسهای آیت الله کشمیری (نجف قبل از سال 1359شمسی)؛با نقل قول ازصبیّه استاد:
1- طمع نداشته باشید، چرا فلانی خانه دارد من ندارم؟
2- زندگی ما ساده بود، روی زیلو مینشستیم، خوراکمان هم ساده بود.
3- ایشان لباس ساده میپوشیدند و هیچ وقت چند عبا نداشتند.
4- میفرمود:« یعنی چه که آدم چند کفش بخرد و داشته باشد؟»
5- مهریه تان باید کم باشد، تا داماد توان پرداخت داشته باشد.
6- خواستگار برای دخترها میآمد، میپرسید آیا نماز میخواند؟
7- با فامیل خوب بودند.
8- میفرمود:« چه انسان دارد یا ندارد؟ زندگی را باید تحمّل کرد.»
9- وقتی، کسی در خانه بود و صدایم کمی بلند شد، فرمودند: «فلانی بیا» رفتم، فرمود:« چرا صدایت بلند است؟ نامحرم در خانه است.»
10-در خانه مبل و تلفن نداشتیم و ایشان این چیزها را قبول نمیکردند.
11-میفرمود:« اول همسایه؛ اگر همسایه ات گرسنه است، اول به او بده بعد خودت بخور.»
12- هیچ وقت دو نوع خوراک درست نکنید، (قناعت را سیره کنید) اگر مهمان دارید به خاطر مهمان دو نوع غذا خوب است.
13- روزی درب یخچال را باز کردند ، دیدند وسیله خوراکی برای سالم ماندن درون آن است؛ به مادرم گفتند: «میترسی گرسنه بمانی که یخچال پُر است؟ پس مردم گرسنه بمانند؟»
*توضیح آن که استاد عیال وار بودند و همسر محترمه ایشان، در زندگی مدیریت کامل داشتند.
14- میفرمود: اگر انسان به عیادت مریضی برود، برای هر قدمی که برمیدارد 80 گناه از او پاک میکنند و 80 خوبی برای او مینویسند.
15- در نجف اشرف خانه مان زیر زمین داشت، پدرم برای دعا و نماز و ذکر به آن جا میرفت و مشغول میشد.
16- ما از دیدن پدرمان سیر نشدیم.
17- زمانی، میل خرما پیدا کرده بودند، شخصی درب منزل آمد و خرمایی داد و رفت و معلوم نشد چه کسی بود.
18- وقتی بعد از خواندن نماز از مسجد بازار بزرگ برمیگشتند، مخصوصاً در تابستان که هوا گرم تر بود و بسیار عرق میریختند. اگر کسی میخواست او را سوار ماشین کند، قبول نمیکرد و پیاده به منزل میآمدند.
19- پدرم اهل دنیا نبود و نوعاً به حرم امیرالمؤمنین (ع) میرفت و در کنج صحن مینشست.
20- مردم برای سؤال و استخاره نزد ایشان میرفتند و قبول نمیکرد کسی دستش را ببوسد، اما به زور دستش را میبوسیدند.
21- گاهی در رکوع 33 مرتبه سبحان الله و در سجده 30 مرتبه سبحان الله میگفتند.
22- صبح ها با اذان (خود) ما را بیدار میکردند.
23- نمازش را طول میداد و میفرمود:« در نماز جلوی خدا ایستاده اید و این نماز خواندن (بیمبالات و حضور) کمر را میشکند.
24- از صبح تا شب چقدر حرف میزنید، نمیخواهید حق خدا را ادا کنید؟
25- ده دقیقه نماز میخوانید، درست بخوانید.
26- به خدا با قلب سلیم سلام دهید، فکرتان را جای دیگر نگذارید.
52.وحدت کرمانشاهی
یکی از شعرای معاصر مشغول به چاپ دیوان عمان سامانی(متوفی 1322ه ق )بود که متوجه شد آخر کتاب مقداری جای خالی می ماند؛به حضرت استاد عرضه داشت چه اشعاری را اضافه کنم؟ فرمود:شما دیوان وحدت کرمانشاهی متوفی 1311ه ق(مدفون در قبرستان ابن بابویه شهر ری )را درج کنید.(این دیوان دارای 51 غزل عرفانی می باشد)
53.بعلیٍ علیه السلام
حضرت استاد به یکی از سالکین الی الله درباره نحوه گفتن ذکر بعلیٍ علیه السلام فرمودند:بعلیٍ بعلیٍ گفته شود ،ذاکر گرم تر می شود(یعنی "باء"علامت قسم و معیت است که جذبه می آورد.)
شبهای قدر ،وقتی خداوند را به 14 معصوم قسم می دهیم همه را به وسیله حرف "باء"تکرار می کنیم.بعلیٍ ،بفاطمة ،بالحسن....
54. هفده روز سفر
زمانی یک نفر از اهل دانش از سادات که مدتی به حضور استاد مشرّف میشد؛ با گروهی از شهر خودش پیاده حدود 17 روز به مشهد مقدس سفر کردند.
وقتی این مطلب را به استاد عرض کردند، فرمودند: این چه کاری است!! تلمیذی گفت: در ذهنم خطور کرد که حتماً علتی دارد که استاد رأی مثبت ندادند.
بعد که آن اهل دانش را ملاقات کردم و شرح سفر هفده روزه را برایم تعریف کرد، متوجه شدم کلام استاد دقیق بوده است که سفر او و همراهانشان گرچه زیارتی بوده است امّا مسائل جانبی و جزئی بسیار داشته که از کیفیت کمی برخوردار بودند.
55. افسوس
یکی از علمای مازندران که چند سالی است از قم به شهرستان خود اقامت دائمی کرده است، گفته بود که من در قم بودم آقا سید عبدالکریم کشمیری را ندیدم، و از این عدم ملاقات بسیار افسوس میخورد.
56. حساسیّت
عربی منزل استاد آمد و ایشان همسرشان را به نام زینب صدا کردند. عرب گفت: نه، بگو مادر محمود، مادر علی؛ استاد دوباره همسرشان را به نام صدا زدند چون بعضی عربها بخاطر تعصّب قومی حساسیّت دارند و زنهایشان را به کنیه و لقب صدا میزنند.
استاد خواستند با تکرار، این نوع تعصّب و حساسیّت او از بین برود.
57. استخاره به دستخط استاد
سوره حمد 10 مرتبه یا 3 مرتبه خوانده و سپس 10 مرتبه سوره قدر خوانده شود سپس سه بار این دعا گفته شود: اللّهمّ إنّی أستخیرک لعلمک بعاقبه الأمور و استشیرک لحُسن ظنّی بک فی المامول و المحذور و اللّهمّ ان کان هذا الامر الفلانی ممّا قد نیطت بالبرکه اعجازه و بوادیه و حُفّت بالکرامه أیامه و لیالیه فخر لی فیه اللّهمّ فیه خیره تردّ شموسه ذولولاً و تقعض ایامه سروراً اللّهمّ فإمّا امر فأتمر و إمّا نهی فانتهی اللّهمّ إنّی استخیرک برحمتک خیره فی عافیه. پس نیت استخاره را در نظر میگیری آنگاه یک قبضه تسبیح را میگیری و دوتا دوتا میشمری اگر یکی آمد پس نیک است و اگر دوتا آمد بد است.
این استخاره را علامه مجلسی در بحارالانوار 88/248 از منهاج الصّلاح علامه حلّی نقل کرده است.
58. علت عدم پذیرش
اوایلی که استاد از نجف به قم تشریف آوردند (سال 1359 به بعد) یکی از آقازادههای قم که پدرش در نجف با استاد آشنا بودند و پدر زن او هم از قبل توصیف استاد را از آقا سید مهدی فرزند عارف بالله حمید علی آقا قاضی شنیده بود،به حضوراستاد مشرّف شدند و تقاضای شاگردی در سیر و سلوک کردند امّا استاد ایشان را نمیپذیرفت و او چند بار آمد و گریه کرد.
چون تقاضا بر تقاضا میرسد موج آن دریا به اینجا میرسد
سپس استاد پذیرفتند.
و چند سالی توفیق نصیب او شد و به اوراد و ریاضت مشغول شد و لکن پس از آنکه برای درس و کار مشغول کارهای دانشگاهی و پزشکی شدند ، سیر و سلوک را رها کردند. رمز در عدم پذیرش اولیه همین بود که استاد آخر کار او را میدید و لکن به سیره جدشان عمل کردند.
59.با توسل رسید
آقای منصوری کرمانی گفتند: سالها دنبال مرشد می گشتم و خدمت بعضی بزرگان رسیدم.مدت زیادی طول کشید تا بالاخره توفیق شرفیابی خدمت عارف بالله استاد سید عبد الکریم کشمیری نصیبم شد.
سال 1377شمسی در سفری که در تهران عازم کرمان بودم ،قم پیاده شدم ،خداخدا می کردم پس از زیارت حضرت معصومه ع خدمت آقای کشمیری برسم.
از درب خیابان مرعشی وارد حرم شدم ،سلام دادم و پس از زیارت با حالتی بغض آلود و بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد.
به لحاظ عدم توفیق زیارت استاد و مشکلات شخصی زندگی ام با حالت قهر از حرم خارج شدم ،که چرا توسلات ودرخواستهایم بی پاسخ می ماند.
درحین خارج شدن با طلبه خراسانی روبرو شدم و از او نشانه منزل استاد را خواستم.ایشان اول امتناع کرد ولی درآخر، آن طرف پل آهنچی (کوچه آبشار)را نشانی دادند.
آن زمان هنوز سوهان فروشیها تخریب نشده بود . گفتم:پل آهنچی کجاست؟آقایی از داخل سوهان فروشی گفت:دنبال منزل آقای کشمیری می گردی؟گفتم:آری. گفت:بیا داخل مغازه.سپس سوهان تعارفم کرد وبرای ناهار دعوتم نمود.بعد از آن ،صفاییه کوچه آبشار را آدرس داد و گفت:ایشان در حال سکوت می باشندو فقط مدتی قبل با پسر مرحوم سیبویه گفتگو کردند.بعید می دانم که جواب بدهند.
عازم منزل استاد شدم و با آدرسی که داشتم درب خانه ایشان را زدم .طلبه ای آمد و گفت:آقا حال مساعدی ندارند ،تشریف ببرید.
چند لحظه بعد برگشت و گفت:آقا اذن دادند .وارد منزل شدم ،تابستان بود.تخت چوبی سیار ساده ای که رویش فرش و تشکی انداخته بودنددر آنجا بود ،و ایشان با همان لباس استراحت درنهایت سادگی روی آن دراز کشیده بودند و معلوم بود که از بیماری تنگی نفس (آسم)برخوردار بودند.
با گرمی ولطف مرا پذیرفتند و مسایل مختلفی پیرامون عرفان ریشه ای و مسایل شخصی ام مطرح کردم وجواب دادند.شاید این پرسش وپاسخ 15دقیقه طول کشید.درباره شخصیت ابن عربی نیز از ایشان سوال کردم.
برخوردشان بسیار متعادل بود، نه مانند افرادی که او را تکفیر می کردند و نه مثل کسانی که برای او در طول تاریخ همتایی نمی دانند نظر خود را فرمودند.