ایت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه

مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی فرزند مرحوم حاج ملا فتحعلی همدانی در سال 1320 هجری قمری مطابق با 1281 هجری شمسی در شهر همدان و در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود. پدر ایشان مرحوم حاج ملافتحعلی همدانی از علما و فضلای همدان بود. البته زادگاه ایشان شیراز بود، ولی بعدها برای تبلیغ و برنامه های مذهبی مأموریت پیدا کرد و به همدان آمد و در آنجا رحل اقامت افکند.

از همان کودکی آثار عظمت روحی و استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده می‌گردید و با وجود ناراحتیهای جسمانی که تا دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند.

آیت الله انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر وسلوک خود را چنین بیان فرموده‌اند: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می‌دانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص وارسته‌ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته‌اند و او هم در وسط ساکت نشسته بود، پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه‌ای می‌باشند اما این تکلیف شرعی من می‌باشد که آنان را ارشاد کنم و تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک إلی الله به صورتی که عرفا میگفتند گشتم، پس از سکوت من مشاهده کردم که آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمی‌گوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:« عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. »من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس می‌کردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است، عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم، نیمه‌های شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم که گوینده‌ای به من می‌گوید:« شخص عارف در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان».


به خود نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده ‌است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم. در قم شروع به حاشیه زندن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه کافی علمایی که حاشیه زده‌اند وجود دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را دیدم « در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از کاسه‌های بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه:« ذلک فضل الله یوتیه من یشاء؛این فضل خداست که به هر که خواهد می‌دهد. مائده/56. »

نوشته شده بود وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود، وجود خود را شعله‌ای از آتش دیدم، « یک بار آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس می کردم مرگم نزدیک است. می سوختم و دیگر امیدی به ماندن نداشتم. مطمئن بودم دوام نمی آورم می سوختم، می سوختم ... ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آن گاه قلبم آرام شد و حرارتش فروکش کرد. »

اجازه اجتهاد
شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتکار و همتی والا در همان سنین جوانی یعنی در سن 24 سالگی موفق به دریافت درجه اجتهاد شد.

بعد از این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تایید می گردد به تشویق بعضی از بزرگان به قم سفر می کند و در درس مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی حاضر می‌شود و بعد از آشنایی و ارتباطی که بین این دو بزرگوار برقرار می گردد، با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان می فرماید شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تایید می کند ولی آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار می‌ماند. آقای حائری ایشان را به خدمت سید ابوالحسن اصفهانی نیز می‌فرستد و ایشان برگه را با تجلیل امضاء می کند.

هم چنین برگه اجتهاد آقای انصاری به تائید بزرگانی مانند آیت الله محمد تقی خوانساری و آیت الله قمی بروجردی می رسد. سابقه آشنایی آقای انصاری با بزرگانی نظیر امام خمینی ، آیت الله آخوند ملاعلی معصومی و آیت الله سید محمد تقی خوانساری در همان حوزه درسی شیخ عبدالکریم حائری بود و هم مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانی بود.

یک دستورالعمل اخلاقی
فرزند وی "احمد انصاری" در خاطره‌ای از پدرش می‌گوید: یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستوالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود: تو با خانمت بدرفتاری می کنی، برو اخلاقت رو درست کن ! حجاب تو این است.

آن شخص می‌گفت : وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟! خم شدم دستش رو بوسیدم ، تعجب کرد و پرسید این کار رو کی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی که می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقمند می‌شود و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند و خدمت آقا می‌رسند.

یک روز یک بازاری خدمتشان آمد و گفت یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم . می فرمایند: برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران کن.

وفات
سرانجام این عالم ربانی بعد از ظهر جمعه در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379 ه.ق. در سن 59 سالگی به ملکوت اعلی پیوست.

ایت الله سید حسین قاضی (حکایت کوتاه از زندگی )

خلاصه اي از زندگي عارف رباني آيت ا... سيد حسين قاضي طباطبائي(حشره الله مع اوليائه)
نه در اختر حركت بود و نه در قطب سكون                  گر نبودي به جهان خاك نشيناني چند
مرحوم آيت ا... سيد حسين قاضي طباطبائي تبريزي به سال 1317 قمري ـ در تبريز ـ در يكي از خانواده هاي علمي و روحاني كه در كتب تاريخي و رجال مورد اعتنا قرار گرفته و با نظر عظمت و بزرگي ياد شده اند و از بزرگترين طايفه از سادات علوي ديده به جهان گشودند. ايشان با 33 واسطه به مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (علیهم السلام) مي رسد. والد ماجد ايشان،مرحوم«آيت الله سيد احمد قاضي طباطبائي»است كه از جمله علماي آذربايجان و از هم دوره هاي آيات عظامی چون مرحوم «حجت كوه كمره اي»(مدفون در مدرسه حجتيه قم) و مرحوم ـ عارف بالله ـ حاج«ميرزا جواد ملكي تبريزي»(متولي 11 ذيحجه 1343 قمري در قم و مدفون در قبرستان شيخان قم) كه ايشان از اساتيد تأثيرگذار مرحوم«امام خميني»(ره) بوده اند و شخص مرحوم حاج ميرزا جوادآقا از تلامذه مستقيم حضرت سيد العرفا مرحوم«ملاحسينقلي درجزيني همداني» مدفون در صحن مطهر حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) در كربلا مي باشند و مرحوم همداني از شاگردان برجسته استاد حاج«ملاهادي سبزواري» مدفون در سبزوار مي باشند.  از ايشان هم فرزند عارف كم نظير و نمونه يعني«آيت الله سيد احمد قاضي طباطبائي»و«سيد علي قاضي طباطبائي»متوفي 1366 قمري در نجف اشرف و مدفون در قبرستان وادي السلام پا به عرصه وجود گذاردند كه بركات وجودي ايشان همچنان بعد از وفات هم ادامه دارد. آيت ا... سيد حسين قاضي طباطبائي در چنين خانداني متولد گشته و مقدمات را در تبريز،ابتدائاً از والد خود و اساتيد آن زمان چون حاج«ميرزا علي اصغر ملكي»و مرحوم«آيت الله سيد ابوالحسن انگجي»و ... فرا گرفته و سپس براي ادامه تحصيل و تكميل آن عازم حوزه هزار ساله نجف اشرف گرديده و تحت نظر آيت الحق عموي خود حاج«ميرزا علي قاضي طباطبائي»قرار گرفته و علاوه بر حضور مستمر در جلسات بحث و درس اخلاق ايشان در دروس اعاظم آن روز نجف اشرف چون آيت ا...«شيخ احمد كاشف الغطاء (ره)»و مرحوم«ايرواني(ره) »و مرحوم«سيد ابوالحسن تراب خوانساري(ره)»و مرحوم«ميرزاي نائيني(ره)»و مرحوم«ضياء الدين عراقي(ره)»و مرحوم«محمدحسين غروي»معروف به كمپاني و مرحوم«سيد ابوالحسن اصفهاني(ره)»و ... شركت و بهره مند گرديده و از اغلب آنان داراي اجازه مي باشند.پس از گذراندن نجف اشرف به ایران مراجعت و به مشهد مقدس مشرف و چند سالي در جوار حضرت ثامن الحجج (سلام الله علیه) از محضر آيات عظام حاج«آقا سید حسين قمي (ره)»و مرحوم«ميرزا محمد كفائي خراساني(ره)»و مرحوم«ميرزا مهدي اصفهاني»استفاده شايان برده و در سال 1354 قمري به حوزه نوپاي علميه قم وارد و اين شهر دارالمؤمنين را براي همه عمر به عنوان وطن اختيار نموده و تا پايان حيات پر بركت خود در اين شهر زيستند . در قم اگرچه از نظر علمي در حد بالائي بودند ولي براي حفظ حرمت و تكريم و تعظيم در دروس آيات عظام مرحوم آيت الله حاج«شيخ عبدالكريم حايري يزدي» (موسس حوزه علميه قم) ـ زيرا قبل از تشرف ايشان به قم به دعوت بزرگان قم،ايشان در اراك بودند و مشغول تدريس و امام خميني هم در معيت ايشان از اراك به قم آمدند و از شاگردان ايشان بودند ـ و نيز دروس مرحوم آيت ا...«سيد محمد حجت كوه كمره اي»و پس از وفات ايشان در مباحثات آيت ا...«سيد حسين طباطبائي بروجردي»ـ كه مرجع مطلق بودند ـ شركت و در تعليم و تربيت علمي طلاب و به ويژه برجستگي هاي اخلاقي اهل علم نقش بارزي ايفا كردند. زماني مرحوم آقاي بروجردي براي نظم بخشيدن به حوزه قم عده اي را مكلف به رسيدگي به امور طلاب،چه از نظر علمي و چه اخلاقي كردند از جمله مرحوم آقاي قاضي(ره) و مرحوم امام خميني(ره) و مرحوم سلطاني(ره) و... .مرحوم بروجردي(ره) در تقريب حوزه قم نقش استثنائي داشتند،زيرا در بدو تأسيس به دست آقاي حايري(ره)، همزماني تأسيس با سلطنت رضاشاه بود و رضاشاه خيلي با حوزه موافقت نداشت و مايل به گسترش آن نبود به ويژه پس از مسافرت به تركيه و ملاقات با كمال پاشا آتاتورك و برگشت به ايران ،عمامه از سر روحانيون و چادر را از سر بانوان برداشت و ممنوع كرد،ليكن تدابير زيباي مرحوم حايري توانست حوزه را نجات دهد و حوزه كم كم ريشه دوانيد و قوي شد به حدي كه مي توان ادعا كرد بر حوزه هزار ساله نجف تفوق يافت و سبقت گرفت.
مرحوم آقاي«ميرزا احمد مجتهدي تهراني (ره)»به من فرمود:مرحوم آقاي سيد حسين قاضي والد شما از ممتحمين من بود.ایشان پس از امتحان مطلبي در گوشم در باب تزكيه و تقوي، كه لازمه هر عالمي است گفت كه من در تمام عمر آويزه گوش خود قرار دادم. من مُصر شدم كه چه فرمودند؟ نگفت. از مرحوم آقاي قاضي (ره) كرامات بسيار ظاهر گشته و بحمدالله بسياري از افراد شاهد اين كرامات، در قید حياتند و من حقير به عنوان فرزند شايد كمتر از سايرين مطلع باشم. يكي از خصوصيات مرحوم آقاي قاضي كتمان سر و انزواي ايشان بود. آقاي«حسن زاده آملي»(حفظه ا...)در جائي نوشته بودند: بعد از وفات آقاي قاضي خدمت علامه طباطبائي(ره) رسيدم و پس از گفتن تسليت از مراتب ايشان پرسيدم.مرحوم علامه فرمودند: ايشان از هيچ يك از بزرگان قم كمتر نبودند؛ ليكن ايشان و بيت ايشان اهل انزوا و دوری از شهرت و معرض از دنيا بودند. من حقير زود از جمع خانواده جدا شده و به دنبال كسب و كار راهي تهران شدم كه اينك تأسف آن روزگار را دارم و مي فهمم كه طول عمر همراه حسن عمل مفيد است. دل بي تفكر و عبادت، به پوچي مي رسد. اگر حقيقت در دل انسان نشست،در همه اعمال انسان ظهور و بروز مي كند افسوس كه در دنيا زمين و منابع آن و دريا و منابع آن و بالاتر، همه چيز را شناختيم،قلب خود را نشناختيم. انسان اگر مومن واقعي شد قلبش نوراني مي شود و قلب نوراني داراي فضيلت است انسان را از كجروي باز مي دارد. قبل از اينكه چشم ببيند، دل مي بيند. پناه بر خدا اگر قلب اغفال شود. قلب انسان وقتي اميخته با قرآن شد قرآني مي بيند و صعود مي كند. مرحوم آقاي قاضي(ره) در دروس حوزوي هم كه داشتند، پايه دروس ايشان زهد و فضيلت و تقوي و تزكيه بود و در همه اعمال ايشان هم ظاهر بود و معتقد بودند اگر انسان تمام مدارج علمي را طي كند اما اهل تقوي و تزكيه نباشد، هم به خود ظلم مي كند هم به جامعه.
مال و منصب،ساز و برگ گمرهان دنيوي است مرد راه آخرت را ساز و برگي ديگر است
مرحوم آقاي قاضي در ساده زيستي شهره بود. خانه اي كوچك و تقريباً مخروبه با فرش هاي كهنه. ايشان بسيار كم غذا مي خوردند. در ميهماني ها كه بسيار دعوت مي شدند به ناهار يا شام، هيچگاه نمي پذيرفتند. شبها بسيار كم مي خوابيدند ثلث آخر شب را هميشه بيدار بودند چون در منزل مسكونيمان در قم جاي وسيعي نداشتيم و كل جمع خانواده در يك اتاق مي خوابيديم ايشان اعمال عبادي خود را اغلب در تاريكي شب و بدون هيچ صدائي انجام مي دادند كه مبادا ما را ناراحت كنند. من حقير در تهران زندگي مي كردم. يخچال كوچكي براي ايشان به قم بردم که با كراهت ايشان مواجه شدم بالاخره يخچال را به برق وصل كردم. 15 روز بعد به قم رفتم ديدم هيچ شي اي در يخچال نيست، حتي ليوان آبي. بعد از ظهري در منزل استراحت كرده بودند از جا برخاسته از من آبي طلب كردند معمولاً اينكار را نمي كردند و خودشان حوائج خود را انجام مي دادند. من ليوان آب را در يخچال گذاشته بودم دادم نوشيدند و فرمودند همان آب شير كافي بود؛ اصولاً هميشه خلاف هواي نفس عمل مي كردند.
ما در قم مستأجر بوديم و منازل زيادي عوض كرده بوديم. روزي كه جنازه مرحوم آيت ا... سيد محمد تقي خوانساري(ره) را كه در همدان فوت شده بودند به قم مي آوردند،ما اثاث كشي داشتيم مرحوم آقاي قاضي به والده گفتند اثاثيه را باز نكن؛ آمدند بين اثاثه منزل که چندان هم نبود- چند تكه فرش و رختخواب و سري ظروف و غیره- ايستادند به نماز . دو ركعت نماز خوانده پس از آن دست به دعا گشودند عرض كردند: خدايا از اثاث كشي خسته شدم! اين آخرين اثاث كشي شد همان منزل را به 14 هزار تومان ابتیاع قسطي نمودند.
يك روز بعد از ظهر كه هوا نسبتاً گرم بود و ايشان در استراحت بودند درب منزل را زدند؛ آن وقت هنوز اف اف نبود. من خواستم بروم.فرمودند: بگذار خودم بروم،آقاي آملي برنج فرستاده اند. همين كه رفتند درب را گشودند ملاحظه كردند مرحوم حاج ميرزا هاشم آملي از علماي بزرگ و از همدوره اي هاي ايشان در نجف بودند رسمشان بود بين علما برنج توزيع مي كردند 4 گوني برنج با فرغان ارسال نموده بودند. ايشان از قبول آن امساك كردند و به آورنده گفتند به حضرت آقا سلام برسانيد و بگوئيد من هيچ گاه در منزل برنج با گوني نخريده ام يك كيلو بيشتر نمي خرم. روز بعد رفته بودن ديدن مرحوم آقاي آملي لاريجاني(ره) باندازه يك كيلو از آن برنجها را از آقاي آملي گرفته بودند كه خاطرشان آزاده نشود. خانه دل را از هر خواهشي جاروب كرده بودند. بسيارند عالماني كه با الفاظ مفاهيم را انباشته اند، بحاث خوبي هستند اما و اما! عالمي بايد که با خشیت باشد، انما يخش ا... من عباده العما، چقدر قرآن خوان داريم كه قرآن حضم اوست و چه بزرگان داريم كه نمي دانند عالم چه خبر است. قلب ما بت خانه است همه چيز را مي پرستيم جز خدا ! كارهاي خوبمان را براي خوشنامي خود مي كنيم يا براي خدا؟ كار بايد خالص براي خدا باشد، نه براي خلق، نه براي نفس. مرحوم آقاي قاضي استخاره هاي عجيبي داشتند. اغلب ضمير افراد را به ايشان بيان مي كردند عصرهاي جمعه در منزلشان ذكر مصيبتي و روضه اي بود كه سابقه صد ساله داشت. من حقير مي خواستم در تهران خانه اي ابتياع كنم 60 متري به قيمت 17 هزار تومان. آنچه داشتم از كتاب و فرش و ... نصف آن پول فراهم شد ترسيدم نتوانم بقيه را تدارك كنم شب شنبه رفتم قم. روضه تمام شده بود مرحوم علامه طباطبائي و مرحوم حاج شيخ مرتضي حايري(ره) و ايشان مشغول نماز مغرب بودند.پس از نماز و دست بوسي عرض كردم براي من استخاره اي لازم شده، نه قرآن گشودند و نه حرفي زدند بعد بلافاصله فرمودند: پسرم خانه خريدن استخاره نمي خواهد. من بسيار تعجب كردم زيرا با احدي در اين رابطه صحبت نكرده بودم.
در خيابان ارم قم كاسبي بود كه اهل تدين و بسيار سالم بود از مرضي در دل خود رنج مي برد و از مداوا مأيوس شده بود روزي مرحوم آقا به مغازه او مي رود و مي گويد تو بيماري چرا تا كنون بمن نگفته اي كاسب مي گويد مگر شما طبيب هستيد چرا بايد دردم را به شما بگويم و شما را ناراحت كنم بعلاوه من شما را نمي شناختم كه دردم را بگويم اجمالاً آن كاسب شرح مفصلي از درد خود را به آقاي قاضي بيان مي كند و آقاي قاضي روز بعد آبي از منزلشان مي آورند و به كاسب مي گويد بخور به تدريج انشاء ا... خوب مي شوي. تدریجاً حال آن كاسب رو به بهبودي رفت و كاملاً از آن درد و رنج خلاص شد.
طبيبي بود در تهران كه قبلاً در قم مطب داشت و با مرحوم آقاي قاضي رابطه خانوادگي داشت بنام دكتر نادر مسيحا.اغلب به روضه مرحوم آقاي قاضي هم مادامي كه در قم بود مي آمد شب شنبه اي پس از روضه آمد به منزل آقاي قاضي اغلب آن ساعت كسي نمي ماند همه مي رفتند. مرحوم آقاي قاضي تنها بود من هم در شرف خداحافظي براي آمدن به تهران بودم مرحوم آقاي دكتر مسيحا گفت به سرفه و سينه درد شديدي مبتلا شده ام نه معالجات طبي اثر مي كند نه مداواي غذائي و طب سنتي، خسته ام كرده؛آمده ام فقط مرا دعا كنيد ايشان از بطري آب بزرگي به اندازه يك استكان ريختند و ذكر و دعايي خواندند و دادند به مرحوم دكتر مسيحا. ايشان با اعتقادي که به حالات خوش آقای قاضي داشتند ميل كردند و از همان لحظه درد و سرفه از بين رفت.
اين حقير در زمان حيات پدر به علل سياسي سه بار بازداشت شدم يك بار در قزل قلعه بودم و علت آن هم ملاقات با مرحوم آقای خميني(ره) در قم كه گروهي از دانشجويان را برده بودم به منزل ايشان و راجع به استخلاص مرحوم آيت ا... طالقاني و ديگر زندانيان، صحبت هائي با ايشان و سپس با آيت الله شريعتمداري كرده بودم. نزديک صحن حضرت معصومه(س) نزديك غروب براي زيارت مي رفتم آقاي كامكار رئيس آگاهي شهرباني دست مرا گرفت و مرا به اتومبيلي هدايت كرد و بازداشت شدم.بازجوئي مفصلي انجام داد. روز بعد مرا فرستادند تهران نزد يكی از روسای ساواك سرهنگ مولوي و سپس زندان قزل قلعه. در زندان با مرحوم شيخ فضل ا... محلاتي مرحوم آيت ا... شيخ محمد تهراني حاج شيخ مهدي دولابي و مرحوم حجه الاسلام گلسرخي و آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي حاج شيخ علي اصغر مرواريد و ... مرحوم پدرم به اتفاق مرحوم حجه الاسلام حاج ميرزا حسن مقدس(ره) كه از منسوبين و امام جماعت مسجد اعظم قلهك شدند به ديدنم آمدند راه ندادند بعد مطلع شدم مرحوم پدر نقشه زندان را در ذهن تصوير كرده متوسل به بعضي از اولياي دين شده و ادعيه و ختم هايي هم گرفته بودند زيرا من برخلاف پرونده سنگيني كه داشتم زود خلاص شدم. بعدها متوجه شدم يك ختم قرآن براي والده حضرت ولي عصر(عج) و يك ختم قرآن هم براي شيعيان بي وارث اميرالمومنين از جمله اينها بود.
باز در سال 1343 من گرفتار ساواك و زندان شدم در زندان قصر تهران در محبس در خدمت آيت ا... طالقاني و ديگر همفكران و همسنگران بودم. مرحوم پدرم به اتفاق مرحوم علامه طباطبائي(ره) و مرحوم حاج شيخ حسن مقدس(ره)جهت ديدار به زندان آمدند زندان قصر داراي دو درب بود يكي وارد راهرو مي شد پس از تفتيش از درب ديگر وارد محوطه زندان. همزمان عده اي از طلاب قم جهت ديدار با آقاي طالقاني(ره) آمده بودند يكي از طلاب مقداري اعلاميه مرحوم امام را حامل بود كه اگر مي گرفتند او را زنداني و آزار مي دادند. مرحوم آقاي قاضي (ره) متوجه مي شوند و به آن طلبه جوان مي گويند: بده بمن. وی امساک میکند و می گوید مخاطرات بدی دارد ونمی دهد و می گوید آقا شما نمی دانید درصورت گرفتن چه بلائی سرآدم می آورند. مرحوم علامه طباطبائی (ره) از موضوع مطلع شدن به آن طلبه می گویند وقتی آقا می گوید بده شما بده به بقیه امرکاری نداشته باش آن طلبه هم با اکراه میدهد. تک تک وارد زندان می شوند همه را تفتیش بدنی می نمایند واجازه ورود می دهند به مرحوم والد یعنی آقای قاضی میرسند میگویند بفرمائید حتی به عبای ایشاندست هم نمی زنند. بعد ملاقات در پشت میله های زندان صورت میگیرد و مرحوم قاضی و مرحوم طباطبائی از اینکه آقایان طالقانی و ..... را هم دیده اند و صحبت های مفصلی هم کرده بودند بسیارخوشحال بودند. من که آزاد شدم و بقم آمدم و ازقضیه مطلع شدم هرچه سوال وکاوش کردم چیزی عایدم نشد. پیگیری بیشتر نکردم چون میدانستم که مرحوم آقا کاری انجام داده که نمی خواهد بگوید اصرارنکردم.
مرحوم حاج سید احمد خمینی نقل میکردند در زایمان اول همسرم ازبیمارستان در قم اطلاع دادند که فوراً بروم به بیمارستان همسرم یا فرزند یکی به هنگام زایمان زنده خواهد بود! با عجله و سرعت ازخانه خارج شدم وسیله ای برای رفتن به بیمارستان پیدا نکردم لاجرم به سرعت به سمت خیابان آذر قم بحرکت در آمدم.نزدیک حرم مطهرحضرت معصومه (ع) در نزدیکی سه راه موزه مغازه کفاشی بود که مختص روحانیون بود،دیدم مرحوم قاضی نشسته اند سلام کردم با انگشت اشاره کردند که بروم کنارشان صندلی خالی بود بنشینم. بلافاصله مرحوم قاضی فرودندخیلی خسته به نظر میرسی چرا؟ داستان را بایشان نقل کردم فوراً از جیب خود کاغذی در آوردند و چیزی نوشتند و فرمودند این را بگذار زیر بغل خانم و از قول من به بچه خطاب کن که: اذیت نکن راحت بیا. لیکن این کاغذ را نخوان بستند و بمن دادند. رفتم طبق گفته ایشان عمل کردم بفاصله اندکی همسرم به سلامت فارغ شد مادر سالم بچه هم سالم. پزشکان متوجه ماجرا شدند احاطه ام کردند و با اصرارو اجبار کاغذ را گشودیم و دیدم نوشته اند «بسم ا... الرحمن الرحیم» این قصه را ایشان در جماران و در حیات امام در بیرون اطاقی که امام دیدارهایشان بودند نقل کردند. آقای جنتی امام جمعه تهران هم حضورداشتند بلافاصله آقای جنتی گفتند این از آن بسم ا... ها ئی که ما روزی چند بار می گوییم نیست، عمیق تر است و برازنده آن که آنرا نوشت.
حجت الاسلام و المسلمین آقای علامی امام جماعت کانون توحید تهران نقلهای گوناگونی از کرامات ایشان نقل می کند که کلاً جالب وشنیدنی است. من به یکفقره آن اکتفا می کنم ایشان نقل کردند من و خانواده ام در کوچه ارک در کوچه باریکی که بطرف کوچه آقا زاده میرفت منزلمان بود. هر روز نزدیک غروب جغدی می آمد و بالای دیوار خانه می نشست و می خواند خانواده من در رنج و عذاب بودنند زیرا جغد به شومی شهرت یافته بود بمن اصرار می کردند خانه را عوض کنم ومن هم بهیچ عنوان امکان آن را نداشتم رفتم خدمت مرحوم قاضی و داستان را گفتم ایشان دعائی را انشاء کردند و گفتند بروید منزل عصر هنگام این پرنده آمد آن دعا را وسط حیاط بخوانید و بحیوان بگوئید: قاضی گفت برو برنگرد. من خوشحال عصر کاری را که ایشان فرموده بود کردم و برای همیشه از آمدن آن پرنده خلاص شدم.
جمعی بودند که در ایام جوانی پیاده به جمکران میرفتند مسیر پیاده سبز و خرم و با صفا بود آنهم در فصل بهار که گندمها ساقه شان بلند بود و طراوتی داشت. از جمله این عزیزان مرحوم آیت ا... حاج سید احمد زنجانی مجسمه زهد و تقوی بود و یکی مرحوم حاج شیخ مرتضی حایری که ایشان هم زبانزد خاص و عام بود و یکی مرحوم علامه طباطبائی زاید الوصف یکی هم مرحوم ابوی آقای قاضی بودند. مرحوم آیت ا... حاج شیخ حسن تیلی که از اصحاب سر مرحوم آیت ا... حجت کوهکمری بود بمن فرمودند: روزی بهار بود و هوا بسیار مطبوع من تصمیم گرفتم با آقای قاضی (ره) به جمکران بروم با این نیت که از هوای بهارو سبزه زار و غیره لذتی برده باشم خیلی در خیال زیارت ونماز و دعا بسر نمی بردم رفتیم به اتفاق از زیر ریل قطار رد شدیم هوا بسیار منقلب و تیره و تار شد رعد وبرق و زوزه سگان و یکباره رگبار شدیدی هم باریدن گرفت. جاده خاکی بود و سریعاً تبدیل به گل شد همه درسختی قرارگرفتیم ناگهان یک اتومبیل جیپ آمد بجزمن همه را سوارکرد وحرکت کرد.من ماندم تنها در بیابان ومورد هجوم سگان وحشی وبارندگی شدید. بهر صورت باجان کندن خودم را به منزل رساندم و لباسهایم کلاً خیس وگلی بودند و تعویض نمودم فهمیدم چون من بقصد تفریح حرکت کردم این بلابه سرم آمد آنان که با قصد زیباتری رفتند ازاین ماجرا مصون ماندند.
درجمکران حدود 60سال قبل می خواستند چاه آبی حفرنمایند چون آب نبود. من حقیر یادم هستند کوچک بودم به مسجد میرفتیم حوض سر بسته کوچکی در کنار ساختمان متروکه قدیمی مسجد به صورت مسقف وجود داشت که برای وضو گرفتن از آن آب بهره می گرفتیم. کرمهای ریز مانند خاک شیر در آب فراوان بود برای اینکه این کر مها به سرو صورتمان نرسد آب را از یک لنگه جوراب عبور می دادیم و... ازمرحوم قاضی(ره) برای محل چاه استفسار شد. مرحوم قاضی مکان فعلی که چاه درآن قرار دارد نشان دادند. شرکتی که بایستی چاه آب را حفرمی کرد از تهران بود و با مشکل رفت و آمد به جمکران. بگمانم صاحب شرکت هم زرتشتی بود آمدند با وسایل زمین شناسی محلی را که آقای قاضی نشان داده بود بررسی کردند و گفتند اینجا صلاح نیست به سنگ می خوریم جای دیگری از فضای مسجد را که خاکی و فاصله بیش ازصد متر داشت را برگزیدند و قرار هم بر این بود که شرکت به احترام مسجد جمکران نیمی از پول حفر چاه را ببخشد. قضیه را به مرحوم قاضی گفتند، مرحوم قاضی فرمودند نه همان جائی را که نشان دادم ارجح است. با شرکت که صحبت شد شرکتی ها گفتند ما همانطور که آقا گفتند چاه را حفر می کنیم،حتما با سنگ برخورد کرده،آبی به دست نمی آید و آن تخفیف را هم معذوریم زیرا این به خواست ما نیست،خواست شماست.اجمالا مدیریت آنزمان مسجد به احترام آقای قاضی(ره)،که کمی از روحیات ایشان را می دانست،قبول کرد و محلی را که آقای قاضی(ره) انتخاب کرده بودند حفر کرد بر خلاف انتظار در گودی کمتر از حد انتظار به آب رسید و موتور و سوله گذاری هم انجام شد مدتها آن آب در آن محیط کم آب تأثیر داشت برای روستای جمکران هم مفید بود. اینک هم فعال است نا گفته نماند شرکت حفر کننده تخفیف را داد.
آقا زاده علامه طباطبائی مهندس عبدالباقی طباطبائی، داماد مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری (ره) و با جناق مرحوم آقای سید مصطفی خمینی (ره) نقل کردند: من بدرد پای عجیبی مبتلا شدم و به بستر افتادم پایم از حرکت ماند و معالجات موثر واقع نشد حتی صحبت از قطع پا هم مطرح بود به خانم گفتم برو پیش آقای قاضی بگو عبدالباقی می گوید: من مرتب خدمت شما می رسیدم اکنون به خاطر درد پا، که نزدیک به فلج شده هستم، در منزل بستری هستم عیادتی ازمن بفرمائید.مرحوم قاضی آمدند عیادت من فرمودند:پسر عمو چرا اینطور شدی قضیه را نقل کردم لیوان آبی خواستند؛ آوردند و به ایشان دادند دعائی خواندند و قدری خوردند و دادند به من و فرمودند: قدری بخور سه بار این عمل را تکرار کردند من آب را که خوردم حس کردم پایم رامیتوانم تکان دهم اجمالاً مرحوم قاضی به من فرمودند: من برای عیادت شما به زودی می آیم خود شما باید درب منزل را باز کنی من روحیه خوبی پیدا کردم ولی در دل گفتم مگر ممکن است چون به حالات ایشان وقوف داشتم دلگرم شدم و ایشان رفتند پای من کم کم بهبودی حاصل کرد و ایشان چند روز بعد به منزلم آمدند درب منزل را من باز نکردم ولی درب اطاق را گشودم و چندین قدم در حضورشان زدم دعائی کردند و رفتند و فرمودند آمده بود بلائی بخیر گذشت. ا – وارثون– )

ناگفته هایی از ایت الله کشمیری رحمه الله علیه

.زیارت استاد به مشهد مقدس

نامه­ای را مرحوم عارف بالله سید هاشم حداد برای آیه الله سید محمدحسین طهرانی می­نویسد و چنین می­نگارد: 

«ثمّ یتوجّه الیکم السّید الجلیل العلامه السید عبدالکریم حفظه الله، الامل ان تتوجهوا الیه فأنّه اهل لذلک.» (مطلع انوار 2/144)

«به سوی شما (ایران) می­آید سید جلیل علامه سید عبدالکریم که خداوند ایشان را حفظ کند امید است به او توجه کنید که او اهلیت برای توجه کردن به او دارد.»
نامه دیگری که به خط آقای حدّاد نیست برای آقا سید محمد حسین تهرانی نوشته شده که متن آن به این صورت است:
«چون حضرت آقای جلیل القدر و سیّد رأس الفخر آقای آسید عبدالکریم کشمیری به مشورت آقای حدّاد عازم و متوجّه ارض اقدس (رضوی) می­باشند و چون ایشان با حضرت آقای حدّاد مأنوس بوده­اند ... به دستور ایشان (حدّاد) نامه نوشته شد.» (مطلع انوار 2/141)
 
2.  24000 حیّ قیّوم
یکی از تلامذه نقل کردند: جلسه اول که در قبرستان نو خدمت استاد رسیدم عرض کردم چه ذکری بگویم؟ فرمودند: یاحیّ یاقیّوم، پرسیدم: چند تا بگویم؟ فرمودند: نصف من بگو 12000، پس معلوم شد که ایشان 24000 یاحیّ یاقیّوم می­گویند.
 
3.  رعایت ادب
آقای کشمیری فرمودند: در صحن امیرالمؤمنین (ع) در رواق حیاط نشسته بودم، یک پاکت سیگار جلوی من بود. عربی گفت: یکی از سیگارها را بردارم، با دست اشاره کردم بردار، بعد از اینکه برداشت پو ل قابل توجهی جای سیگار گذاشت و رفت.
استاد فرمودند: فهمیدم که او می­خواسته پولها را به من بدهد ولی با رعایت ادب دادند، سیگار گرفت و مبلغ زیادی آنجا گذاشت.
 
4.   مقدمات دیدن امام زمان (ع)
یکی از علمای اخلاق ایران برای استاد نقل کردند: در مشهد در قسمت بالا سر حضرت مشغول زیارت جامعه بودم شخصی آمد و حرفهای خیلی خوبی می­زد و سنخیت داشت سبس رفت  آمدم در رواق سیدی دیدم که عمامه عجیب و قیافه خاصی داشت و به من نگاه می­کرد (احتمالاً مکاشفه بوده)
به ذهنم آمد که این حضرت بقیه الله نیست نگاه کردم و دیدم خبری نیست .استاد فرمود: رویت امام زمان یک مقدماتی می­خواهد و همینطوری امکان­پذیر نیست .اولی حضرت خضر (یا یکی از اولیاء بوده است).
 
5. پنیر کوپنی آوردند
اوایل انقلاب بعضی خوراکی­ها مانند پنیر، روغن، قند، برنج و مانند اینها کوپنی شده بود و استاد هیچ اطلاعی از این نوع مسائل نداشتند و اصلاً اهل خرید نبودند تا آگاهی از کوپن داشته باشند.
یک نفر از اهل دانش روزی منزل استاد آمد به عنوان زیارت و اینکه از استاد استفاده ببرد.
ایشان ساکت بود و آن اهل دانش گفت: پنیر کوپنی فلان دکان آوردند و برنج کوپنی در فلان خیابان و دکان بقالّی آوردند. استاد که هیچ از مسائل کوپنی اطلاعی نداشتند در سکوت بودند مقداری که آن شخص نشست رو به استاد کرد و گفت: آقا استفاده کردیم و بعد از منزل خارج شد.
 
6.  فرزندان استاد
1- سید محمود 2- اشرف السادات 3- بهجت السادات 4- اقدس السادات 5- زهراء السادات 6- سید علی
 7- سید حسن
 
7. نتیجه نارضایتی
شبی با یک نفر از تلامذه در تهران، منزل یکی از ارادتمندان استاد بودیم. میزبان از زیارت خانه خدا برگشته بود و مهمانی چند هم داشت اما استاد حالِ شلوغی را نداشت و فرمود: جای خلوتی برویم میزبان در حیاط منزل فرشی انداخت و پذیرایی مختصری شد. قبل از شام خوردن بود که صحبت یکی از اهل دانش که نسبت نزدیک با استاد داشت شد. فرمودند: ایشان مرا خیلی اذیت کردند و از آن شخص ناراضی بودند.
13 سال پس از فوت استادبه نقل صحیح از اقوام آن اهل دانش ،شنیدم با داشتن داماد و عروس و نوه، همسر دیگری گرفت و زوجه­اش قریب 6- 5 سال از او جدا زندگی می­کند و یکی از دامادهای این شخص هم دخترش را طلاق داد. این است نتیجه نارضایتی اولیا از افراد.
 
8. این بزرگ می­شود
یکی از صبیه­های استاد فرمود: من 8 ساله بودم دیدم نوری در صورتم آمد به علی ملا گفتم: ملّا خدا را دیدم. گفت: یعنی چه؟ گفتم: قسم می­­خورم که خدا را دیدم. نوری در صورتم آمد. علی ملا مرا پیش پدرم برد. پدرم گفت: این حرفی که می­زند درست می­گوید. این بزرگ می­شود هرچه می­بیند و می­گوید و خواب ببیند درست می­شود. استاد فرمود: بله، ولی مرا از گفتن و گرفتن استخاره نهی کرد. و الان ایشان بعد از وفات استاد به استخاره گرفتن شهرت دارد و محل مراجعه دیگران شده است و یکی از استخاره­های ایشان سه­تا سه­تا می­گیرد که فرمود: استاد در قرآنی در عراق برایم نوشته بود.
 
 9.  از ازدواج ناراضی بود
از یکی از محارم استاد درباره ازدواج ایشان که بعدها به طلاق انجامید سؤال شد آیا استاد از اول راضی بودند؟ فرمود: پانزده ساله بودم که عمویم بچه نداشت و به پدرم فشار آوردند که من بچه ندارم و همسرم خواهرزاده­ای دارد با این دختر ازدواج کند و پدرم قبول نمی­کرد و مادرم هم تا آخر قبول نکرد. عمویم بسیار اصرار کرد که من از تو یک­چیز خواستم رد می­کنی. پدرم دلش سوخت که بچه ندارد مجبور شد و به روی­دربایستی قرار گرفت و بعداز سالها که بچه­ها بزرگ شدند از شوهرم جدا شدم چون مرد مناسبی برای زندگی نبود.
 
10.میل به چایی
صبیه استاد فرمود: پدرم چای و قهوه و سیگار مصرف می­کردند لذا کم­خوراک بودند. یک وقتی از نجف به کربلا منزل ما آمدند و برایشان چایی آوردم دومی را آوردم فرمودند: دیگر بس است چون سی­وسه­ تا استکان (کوچک) چایی (تا این زمان) خوردم.
گفتم: خاک بر سرم چطور این همه چایی خوردید؟!
 
11.دزد چوبش را خورد
وقتی رفتم منزل استاد، فرمودند: دزدی تسبیح و ساعت و انگشتر و وسایل موروثی و هدیه­ای از بزرگان و اساتید که نزد ما بود را دزدید.
استاد دزد را می­شناخت اما ابراز نمی­کرد. استاد به بنده گفتند :دزد یکی از اقوام که جوانی زن­داری که دستش دراز و از عراق آمده و ساکن قم شده بود است. البته وی چوبش را خورد و از کار دزدی­اش پشیمان شد.
 
12.خاک کربلا
استاد می­فرمود: هرکس نیم وجب خاک و زمینی در کربلا داشته باشد یک قصر بزرگی در بهشت دارد.
 
13.شیطانی در خانه
هنگامی که استاد در نجف بودند می­فرمودند: زمانی می­آید که هر خانه­ای یک شیطان در آن است. صبیه استاد می­گوید: ما باورمان نمی­شد، یعنی چه. الان می­بینیم که مانند ماهواره و ... همان شیطانها هستند.
 
14.مسجد کوفه
استاد در نجف می­فرمود: روزی می­آید که مسجد کوفه را می­زنند و خراب می­شود یک دیوار مسجد کوفه خراب می­شود. چند سال قبل این اتفاق افتاد و دیوار افتاد.
 
15.امیرالمؤمنین (ع) اذیت می­شود
استاد می­فرمود: امیرالمؤمنین (ع) اذیت می­شود یک اذیت بزرگ به امیرالمؤمنین (ع) می­رسانند، کفر می­شود. صبیه استاد فرمودند: بمبی که قبلاً گذاشته بودند (نزدیک حرم و عده­ای کشته شدند).
 
16.پیوستگی وادی­السلام و کربلا
استاد می­فرمود: وادی­السلام با وادی کربلا به همدیگر می­رسد. سالهای قبل یک وادی درست کردند برای کشته شدگان جنگ ایران و عراق که این وادی­السلام کربلا با یک خیابان دو طرفه به وادی­السلام نجف وصل شده است.
 
17.خیابانی در وسط وادی­السلام نجف
وقتی استاد ایران آمدند بعد از چند سال به او خبر دادند که حکومت بعثی وسط وادی­السلام نجف خیابان انداخته و قبور زیادی آثارشان از بین رفته است استاد فرمود: قبر آقای قاضی کجا قرار گرفته؟ گفتند: بسیار فاصله دارد و از اینکه قبرآقای قاضی خیابان نشده بودشکر کردند.
 
18.خانه­های کوفه و نجف
استاد در نجف می­فرمودند: روزی می­آید که کوفه و نجف خانه­هایشان به هم وصل می­شود؛ امروزه همینطور شده است.
 
19.جنگ
استاد می­فرمود: روزی می­آید که جنگ می­شود و خیلی خون ریخته می­شود؛ این گفته در جنگ ایران و عراق بوقوع پیوست.
 
20.تعبیر خواب
وقتی استاد می­خواستند از نجف به ایران بیایند بزرگان از حکومت صدامی آمدند نزد ایشان و گفتند: شما چرا می­روید؟ کسی شما را اذیت کرده است؟
فرمود: من اینجا حالم خوب است اما پسرم به ایران رفت می­خواهم بروم.
یکی از آنها گفت: خوابی دیدم. فرمود: چه خوابی؟ گفت: در آسمان دیدم که یک شمشیری مال حضرت علی (ع) است دو شاخه ذوالفقار دارد.
فرمود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان ذهوقاً می­دانی یعنی چه؟ این بلای صدام است. شمشیر علی می­زند، حال چه وقت می­شود نمی­دانم، امّا می­زند.
اطرافیان استاد گفتند: الان ایشان را دستگیر می­کنند.
 
21.اسم من زهرا است
خداوند بعد از فرزند بزرگ استاد آقاسید محمود، چهار دختر به استاد عنایت کردند. چون خبر ولادت دختر چهارم را به استاد دادند فرمود: خدا را شکر اما در دلش اذیت شده بود که باز هم دختر است یعنی خطور کرده بود.
استاد در خواب دیدند حضرت ایستاده است و مشغول وضو است و ایشان هم وضو می­گیرد. پس سلام کرد، حضرت زهرا جواب ندادند. علت را پرسید، حضرت فرمود: من به شما دختر دادم اسم من زهرا (و اسم او زهراست) چطور اذیت شدی؟
صبح که شد استاد رفت حرم امیرالمؤمنین (ع) و بعد از آن رفت یک آینه کوچک و پارچه­ای خرید آورد منزل و دیگر این دختر را دوست داشت و دعوایش نمی­کرد.
 
22.این آقا چه کاره است؟
سه نفر خدمت استاد بودند که شخصی منزل استاد آمد و سلام کرد و ایشان فقط جواب سلام را داد اما هیچ توجه و نگاهی به او نمی­کرد و حرفی با او نزد. وقتی رفت مرحوم شیخ هادی مروی پرسید: آقا من توقع نداشتم شما با این آقا هیچ حرفی نزنید؟
استاد فرمود: من به شما چیزی نمی­گویم، شما بروید بپرسید این آدم کیست؟ من نمی­توانم بگویم. نمی­توانم به چشمش نگاه کنم نمی­توانم با او حرف بزنم. شما بروید بپرسید این آقا چکاره است؟ بعد از آن، تحقیق کردند دیدند این شخص خیلی وضعش خراب است.
 
23.مداومت بر ذکر
یکی از صبیّه­های استاد فرمودند: پدرم همیشه ذکر می­گفت، درخیابان آیت­الکرسی می­خواند به گونه ای که از سر خیابان همسایه­ها می­فهمیدند. من می­گفتم خدایا چقدر پدرم ذکر می­گوید، ما گیج می­شدیم، دائم در منزل ذکر می­گفت.
 
24.آینده پسرم
و باز ایشان فرمودند: پدرم مرا دوست می­داشت به مادرم می­گفت بگذارید خودش و بچه­هایش بیایند و شلوغ هم کنند عیبی ندارد با بچه­هایش مراعات کن.
یک روز پدرم به پسر کوچکم سیدحسین نگاه کرد من داشتم شیر درست می­کردم، دیدم یک نگاهی به این پسرم کرد. گفتم: خدایا چه شده اتفاقی افتاده که پدرم اینطور او را نگاه می­کند. پس به من فرمود: چیزی به تو بگویم قدرش را بدان او یک پسر مظلوم، با خدا و با ایمان می­شود. جایش در بهشت است، خیلی مواظبش باش!!
بله پسرم الان در حرم امام حسین خادم است و شخصی آرام و بی­سروصدا و باخداست از بچگی روزه می­گرفت. از رفتن به جنگ عراق با ایران طفره می­رفت و می­گفت اگر بمیرم به کسی تیر نمی­زنم چند بار صدامیان آمدند و او را گرفتند، فرار کرد. او دارای زن و فرزند است و به فرموده پدرم عاقبتش خوب است.
 
25.شال استاد آتش نگرفت
صبیه استاد فرمود: ماه محرم بود و ما مجلس روضه رفته بودیم، وقتی برگشتیم همه ما چادرهایمان را در اتاق دیگر آویزان کرده بودیم و من و فرزند دوساله­ام نزد پدرم نشسته بودیم که ناگهان دیدیم از اتاق دود می­آید.
شالی که پدرم به کمرش  می­بست در چمدانی در اتاق بود. بر اثر آتش اتاق سیاه شد و همه چیزسوخت. رختخواب و چادر و همه چیز سوخت (تا آتش­نشانی آمد و آتش را خاموش کرد).
مردم جیغ می­زدند و صلوات می­فرستادند چون شال پدرم نسوخت و آنرا بعنوان تبرّک گرفتند تکه­تکه کردند بردند. چمدانی که درونش شال پدرم بود را گرفتند روی سرشان گذاشتند و می­گفتند چه معجزه­ای که همه چیز سوخت مگر شال ایشان، مردم متعجب شده بودند. پدرم می­گفت: چرا شالم را تکه­تکه کردند و بردند؟
 
26.سادگی زندگی
صبیه استاد گفت: پدرم ساده بود همیشه به مادرم (در نجف) می­فرمود: باید در اتاقم گلیم باشد نه فرش، مادرم می­گفت: عیب است. می­فرمود: من سادگی را می­خواهم مادرم می­گفت: مردم خانه­مان می­آیند ولی ایشان قبول نمی­کرد. می­فرمود: منزل باید ساده باشد.
 
27.تابلوی طلائی رنگ
وقتی استاد در نجف زندگی می­کردند همسر ایشان به ایران آمده بودند و در برگشت تابلویی را آوردند که رنگ طلائی داشت. وقتی استاد آمدند در اطاق و تابلو را دیدند فرمودند: طلا می­گذاری این­را بردار. هرچه همسرشان می­گفت: این طلا نیست رنگش همانند طلا است قبول نمی­کرد و می­فرمود: این را بردار، چون دوست داشت منزل ساده ساده باشد.
 
28.یخچال
در نجف مردم یخچال می­خریدند و توی خانه­هایشان بود و آب سرد می­خوردند. استاد حاضر نمی­شد یخچال خریده شودبه همسرش می­فرمود:مردم ازگرسنگی می­میرند،یخچال بخریم.
از قضا همسرشان یواشکی یخچالی خرید ودر اتاقی گذاشت که استاد متوجه نشود. روزی برسید: این آب سرد را از کجا آوردی؟ گفت: از یخ است. روزی استاد فرمود: در این اطاق را باز کنید و ببینم تویش چیست و الّا در را می­شکنم. چون در اطاق را باز کردند ویخچال را دیدند فرمودند: تو یخچال به خانه می­آوری ودرحالیکه مردم از گرسنگی می­میرند؟
 
 
 29.عکس سوخت
یکی از صبیه­های استاد می­خواست از استاد عکس بگیرد ایشان قبول نمی­کرد. یک­روز در صحن کربلا استاد نماز می­خواندند صبیه استاد از دور عکسی از ایشان گرفت بعد متوجه شد که به خاطر نارضایتی پدر عکس سوخت و صبیه گریه کرد.
 
30.تلویزیون سوخت
استاد از نجف رفتند به بغداد منزل یکی از اقوام. جوان در منزل می­خواست تلویزیون روشن کند مادرش به او می­گفت: اگر آقای کشمیری ببیند تلویزیون می­سوزد. جوان سمج بود و می­گفت: می­خواهم ببینم و تجربه کنم که این راست است که تلویزیون می­سوزد؟ و حرف مادر را گوش نکرد و تلویزیون را روشن کرد.
استاد سؤال کردند این چیست؟ گفتند: تلویزیون، فرمود: تلویزیون چیست؟ گفتند: همه­چیز در آن دیده می­شود (آنهم برنامه­های زمان صدام و بعثی­ها) ایشان ناراحت شدند و سر را به پایین آوردند. بعد تلویزیون سوخت. جوان افتاد روی پای استاد و پای ایشان را می­بوسید و می­گفت: می­خواستم بفهمم اینکه می­گویند اولیاء قدرت دارنددرست است ؟و از آن­روز، از این­رو به آن­رو شدند.
* توضیح آنکه استاد، مادر و خواهر و برادرش در بغداد بودند. ایشان برای صله­رحم به بغداد مسافرت می­کردند.
 
31.شوخ­طبعی استاد
وقتی استاد از حرم نجف آمدند، مادرشان که حدود هفتادوپنج سال داشت را دیدند که صورتش باز است. فرمود: چرا صورتت باز است ؟گفتند: پیرزنم خودش باز می­شود.
فرمود: می­خواهی چشمت معلوم گردد و دیگران نگاهت کنند و بگویند این پیرزن جوان بود چقدر خوشگل بود اگر خواستی، نیمه صورت، یک چشمت معلوم باشد!!
 
32.از متاع بازار خبری نداشت
صبیّه استاد گفت: شب جمعه­ای پدرم از نجف به کربلا آمدند و به من سر زدند. رفت دکان عطاری شکر بخرد، پول را بلد نبود. مقداری پول به عطار داد و یک کیلو شکر خرید. همینطور ایستاده بوده، چون از متاع بازار خبر نداشت، عطار به او گفت: دیگر چه می­خواهید؟ فرمود: بقیه پول را می­خواهم. عطار خجالت کشید به او بگوید پول بقیه­ای ندارد.
آن بقّال ما را می­شناخت به من گفت من از پدرتان خجالت کشیدم، چه آقایی دارید.
 
 
 33.امیرالمؤمنین (ع) خانه شما آمد
صبیه استاد فرمود: شبی پدرم در کربلا به خانه­مان آمد صبح همه زنهای همسایه به من گفتند: دیشب امیرالمؤمنین (ع) خانه شما بود. گفتم: نه پدرم بود. گفتند: چه نوری داشت مدام ذکر می­گفت. گفتم: پدرم همینطور است راه می­رود یاسین و آیت­الکرسی می­خواند.
 
34.اذکار قبل از طلوع آفتاب
صبیه استاد فرمود: این اذکار از پدرم بعد از نماز صبح وقبل از طلوع آفتاب می­باشد. 100 مرتبه استغفار، 100 مرتبه صلوات، 100 مرتبه لااله­الّا هو الحق المبین، 70 بار یا فتّاح، 70 بار یاحیّ یاقیّوم، لااله­الّاانت سبحانک انّی کنت من الظّالمین، 3 مرتبه رب اشرح­لی صدری و یسّرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی. یاحیّ لااله­الّاانت یاحیّ قبل کلّ حیّ یاحیّ بعد کلّ حیّ، 3 مرتبه بسم­الله الرحمان قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع المک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر (آل­عمران: 26)یاهویامن هویا من لیس الا هوصل علی محمدوآل محمد.یامن یکفی کل شی ولایکفی کل شی-رب لاتذرنی فردا انی عاجزاذلیلا-ربنا انزل علینا مائده من السمالتکون لنا عیدا.
 
35.اذکار شب جمعه
2- و برای شب جمعه استاد می­فرمود: لااله­الّاالله و من کل هم و غم ماشاء الله و لکل نعمه الحمد لله و لکل رخاء شکراً لله خواند و همچنین 10 مرتبه یا دائم الفضل علی البریّه یا باسط الیدین بالعطیّه یا صاحب المواهب السنیّه صل علی محمّد و آله خیر الوری سجیّه واغفر لنا یا ذالعُلی فی هذه العشیّه.
 
36.اذکار شب قبل از خواب
3- قبل از خواب فرمودند: آیه­الکرسی، سوره حمد، سوره توحید، سوره فیل، سوره همزه، سوره زلزله.
یا من یکفی کل شی و لا یکفی کل شی- رب لا تذرنی فردآً إنّی عاجزاً ذلیلاً- ربنا انزل علینا مائده من السماء لتکون لنا عیداً، یا هو یا من هو یا من لیس الّا هو صل علی محمد و آل محمد.
 
37.روز جمعه
فرمودند: روز جمعه برای رزق 200 مرتبه یا غنی یا مغنی. (یا الغنی مغنی)
 
38.شرح احوال آقای کشمیری
همسر آقای کشمیری در تاریخ 29 بهمن فرمودند: در نجف وضع زندگی از نظر اقتصادی ضعیف بود .اول ازدواج بالاخانه خانه پدرش زندگی می­کردیم آن خانه پرجمعیت بود. بعد پدرم از شیراز پول فرستاد و خانه­ای خریدیم.
از دکان و مغازه­ها قرض می­گرفتیم و سر ماه از شهریه آقا قرض را به دکان­دار ادا می­کردیم و شهریه هم کم بود. حاج نصرالله خلخالی که نماینده مراجع بود می­گفت اگر احتیاجی برای چیزی ­شدبه ما بگویید. آقا به کسی رو نمی­زد.
 
39.عاشق نجف
وقتی استاد از نجف به ایران آمدند ملاقاتی با امام خمینی داشتند در این ملاقات مطالبی گفته شد از جمله امام خمینی فرمود: شما مسجد، درس و مدرسه هرچه می­خواهید دستور می­دهم برایتان مهیا کنند استاد در جواب گفتند: من می­­خواهم بروم نجف کاری به این مسائل ندارم.
 
40.حاج آقا مصطفی
حاج آقا مصطفی جهت تعلق خاطری که به مسائل معنوی و عرفانی داشت با افرادی که داعیه این امور داشتند نشست و برخاست می­کرد. یکی از این افراد شخصی به نام مجلسی که مقیم کاظمین بود و ظاهری صوفیانه داشت بود که حاج آقا مصطفی نزد وی می­رفت و سه شبانه­روز پیشش بود.
یکی دیگر از این افراد آقای کشمیری بود که فردی ظاهرالصلاح به اصطلاح اهل سیر و سلوک و عرفان و معنویات به شمار می­آمد اگر چه حاج آقا مصطفی از این افراد خوشش می­آمد و به دیدارشان می­رفت منتهی به جهت شخصیت کتوم و تودار ایشان من نتوانستم پی ببرم که به قصد آموختن و یادگیری نزدشان می­رفت یا مقاصد دیگری داشت.(صفحه 146- 147 مرکز اسناد انقلاب اسلامی)

41.بی توجهی استاد به دنیا

در بی توجهی استاد به دنیا همسر محترمه ایشان فرمودند:
الف) وقتی خرید یک خط تلفن برای منزل احتیاج بود به آقا می گفتم،ایشان موافقت نمی کرد.گفتم:از خارج شهر زنگ می زنند،باید بروم خانه همسایه؛ ایشان قبول نکردند.من یواشکی تلفن خریدم،بعدها ایشان متوجه شدند.
ب) وقتی به آقا گفتم:زمستان سرما است باچراغ علاءالدین نفتی، گرم نمی شویم،می خواهیم گاز کشی کنیم تا راحت باشیم؛فرمود: نه!! ولی من گاز کشی کردم،بعد از یک سال ایشان متوجه گاز کشی منزل شدند.
 

 42.کوچه

استاد در نجف توی کوچه می رفتند.بچه ای مشغول بازی بود وچیزی به طرف ایشان پرت کردوبه ایشان اصابت کرد.مادر بچه آن جا بود.استاد فرمود:من ناراحت شدم وبه مادرش گفتم:مواظب بچه ات باش مادرش خندیدوگفت :همین که هست.

به خانه برگشتم.لحظاتی بعد سرو صدای گریه شنیدم.پرسیدم چیست؟گفتند یک کامیون روی بچه رفته و او را کشته است.

یکی از نزدیکانم به من گفت:مردم کرامت دارند مریض شفا می دهند. تو ناراحت می شوی که این اتفاق بیفتد؟

علت را از استاد جویا شدند فرمود:من از بچگی اینطور بودم که کسی مرا اذیت می کرد نتیجه اش را می دید.

43.مجنون

استاد فرمودند:یک دعوای خانوادگی در نجف شده بود.مرا برای وساطت آنجا بردند.

چون به خانه رفتم و نشستم غذا و وسایل پذیرایی آوردند.من به آنها گفتم:نمی خورم. صاحب خانه گفت:چرا؟ گفتم :من برای این قضیه آمدم که شما با فلانی آشتی کنید و رفع کدورت بشود.اگر این مساله انجام شود غذا می خورم.آنها گفتند:آشتی وصلح می کنیم و قول دادند.غذا خوردم واز خانه بیرون آمدم. بعد متوجه شدم آن شخص زیر قولش زده است.زمانی در حرم برای استخاره نزدم آمد. به او گفتم:برای چه زیر قولت زدی؟آن شخص جواب ناصوابی به من داد.دیدم حرف زدن فایده ای ندارد .به او گفتم:بیشتر از چه چیزی می ترسی؟گفت :از جنون.گفتم:همان شود.یک دفعه عقل از سرش پرید ودیوانه شد.

ازاستاد پرسیده شد این قضیه از چه کاربردی بود که فرمودید شد؟فرمود:حالی بر من آمد و این کار به فعل حق انجام گرفت.

44.گریه تاسف

استاد فرمودند:در نجف عالمی بسیار بزرگ بود که با ما نسبت نزدیک داشت.اودارای پسرانی بود که یکی ازآنها با پدرش مخالف بودوگاهی در جمع حرفهای ناصوابی به پدرش می گفت.وقتی این پسر می خواست فوت کند خیلی گریه می کرد.به او گفتند برای چه چیزی گریه می کنی؟می گفت:انما یخشی الله من عباده العلما:از بندگان خدا تنها دانایان از خداوند هراس دارند(فاطر:28)

کنایه از این که من عالم نشدم و چه اشتباهاتی نسبت به پدر روحانی خود کردم.وبه کار خودش تاسف می خورد ولی افسوس که آنوقت تاسف فایده ای نداشت.

 45.نا صواب

 اینکه از بعضی در یکی از همایش های شیراز(سالن سینا و صدرا،اردیبهشت 91) نقل شده است که آیت الله بهجت روزی صبحانه منزل آیت الله کشمیری رفتند و به همسر ایشان فرمودند:حضرت معصومه از شما گله دارد که 3 ماه به حرم نرفتید و بعد از اینکه از منزل استاد رفتند؛آیت الله کشمیری فرمودند:منظور ایشان من هم بودم.در طی تماس تلفنی با همسر استاد،ایشان این مطلب را نا درست اعلام داشتند.

 46.آقا ناراحت شد

روزی حضرت استاد نشسته بودندو یک مرتبه فرمودند:فلانی (اسم شخص را بردند)خدا بگویم چه کارت کند.

*توضیح آنکه :این شخص از محبین استاد بوده وبه منزل ایشان رفت و آمد می نمودوسمتی هم داشت.گاه گاهی برخی اهل منصب که دارای نفوس سنگین بودند و خواسته های مجازی داشتند را به عنوان زیارت خدمت استاد آورده وبرای ایشان مزاحمت ایجاد می نمود.

47.دستور تشرف

استاد در نجف به سیدی از اهل علم برای تشرف خدمت امام زمان (عج)این دستور را فرمودند:زیارت آل یاسین نسخه شیخ محمد بن جعفر مشهدی متوفی 595در کتاب مزار کبیر که قبل از خواندن 12رکعت نماز(6نماز 2رکعتی)وبعد صلوات دارد را یک اربعین بخواند.

ابتدای زیارت آل یاسین این است:"سلام علی آل یاسین ذلک هو الفضل المبین"وآخرش نیزاین است: "معک معک معک سمعی و رضایی"

*توضیح آنکه:این زیارت با 12 رکعت نماز و صلوات را استاد صداقت با ترجمه در سال 1388توسط انتشارات مرزبان چاپ کرده اند.

48.لطیف گفته

جوان عربی در لباس روحانیت نزد استاد آمدند و از جمله حرفهای ایشان این بود که خدمت آیت اله بهجت رفته از من پرسیدند:درس چه می خوانی؟

عرض کردم مقدمات(یعنی کتاب جامع المقدمات)

فرمودند:بر توباد بر موخرات.

استاد چون این جواب را شنیدندفرمودند:لطیف گفته است. 

 49.جوان باید کارکند

شخصی در تهران به حضرت استاد خانه­ای تقدیم می­دارد و دوست دارد که ایشان قبول کنند. پسر کوچک ایشان وقت ازدواجش رسیده بود و خانه­ای نداشتند، به پدرشان می­گویند:« شما بگیرید! من می­روم درون این خانه زندگی می­کنم.» استاد به فرزندشان می­فرمایند:« تو جوانی، برو کار کن؛ من این خانه را قبول نمی­کنم، تا صاحبخانه بتواند آن را بفروشد و به چند نفر مستحق بدهد.»

50.انگشتر برده شده
 
روزی موقع اذان، استاد (در نجف) برای وضو گرفتن می­روند و انگشترشان را درون اطاق می­گذارند.
وقتی برمی­گردند، مشاهده می­کنند که انگشترشان مفقود شده است.
مهمانی درون اطاق بود و خجالت می­کشد که نکند استاد به ایشان ظنین شده باشد.
استاد می­فرمایند:« نگران نباش! از اهل آنها، (موکّلین اذکار یا مؤمنان از جن) آن را بردند و بعد برمی­گردانند.
 
 
 
51.درسهای آیت الله کشمیری (نجف قبل از سال 1359شمسی)؛با نقل قول ازصبیّه استاد:
 
1-    طمع نداشته باشید، چرا فلانی خانه دارد من ندارم؟
2-    زندگی ما ساده بود، روی زیلو می­نشستیم، خوراکمان هم ساده بود.
3-    ایشان لباس ساده می­پوشیدند و هیچ وقت چند عبا نداشتند.
4-    می­فرمود:« یعنی چه که آدم چند کفش بخرد و داشته باشد؟»
5-    مهریه تان باید کم باشد، تا داماد توان پرداخت داشته باشد.
6-    خواستگار برای دخترها می­آمد، می­پرسید آیا نماز می­خواند؟
7-    با فامیل خوب بودند.
8-    می­فرمود:« چه انسان دارد یا ندارد؟ زندگی را باید تحمّل کرد.»
9- وقتی، کسی در خانه بود و صدایم کمی بلند شد، فرمودند: «فلانی بیا» رفتم، فرمود:« چرا صدایت بلند است؟ نامحرم در خانه است.»
    10-در خانه مبل و تلفن نداشتیم و ایشان این چیزها را قبول نمی­کردند.
    11-می­فرمود:« اول همسایه؛ اگر همسایه ات گرسنه است، اول به او بده بعد خودت بخور.»
    12- هیچ وقت دو نوع خوراک درست نکنید، (قناعت را سیره کنید) اگر مهمان دارید به خاطر مهمان دو نوع غذا خوب است.
    13- روزی درب یخچال را باز کردند ، دیدند وسیله خوراکی برای سالم ماندن درون آن است؛ به مادرم گفتند: «می­ترسی گرسنه بمانی که یخچال پُر است؟ پس مردم گرسنه بمانند؟»
*توضیح آن که استاد عیال وار بودند و همسر محترمه ایشان، در زندگی مدیریت کامل داشتند.
    14- می­فرمود: اگر انسان به عیادت مریضی برود، برای هر قدمی که برمی­دارد 80 گناه از او پاک می­کنند و 80 خوبی برای او می­نویسند.
    15- در نجف اشرف خانه مان زیر زمین داشت، پدرم برای دعا و نماز و ذکر به آن جا می­رفت و مشغول می­شد.
   16- ما از دیدن پدرمان سیر نشدیم.
   17- زمانی، میل خرما پیدا کرده بودند، شخصی درب منزل آمد و خرمایی داد و رفت و معلوم نشد چه کسی بود.
   18- وقتی بعد از خواندن نماز از مسجد بازار بزرگ برمی­گشتند، مخصوصاً در تابستان که هوا گرم تر بود و بسیار عرق می­ریختند. اگر کسی می­خواست او را سوار ماشین کند، قبول نمی­کرد و پیاده به منزل می­آمدند.
   19- پدرم اهل دنیا نبود و نوعاً به حرم امیرالمؤمنین (ع) می­رفت و در کنج صحن می­نشست.
   20- مردم برای سؤال و استخاره نزد ایشان می­رفتند و قبول نمی­کرد کسی دستش را ببوسد، اما به زور دستش را می­بوسیدند.
   21- گاهی در رکوع 33 مرتبه سبحان الله و در سجده 30 مرتبه سبحان الله می­گفتند.
   22- صبح ها با اذان (خود) ما را بیدار می­کردند.
   23- نمازش را طول می­داد و می­فرمود:« در نماز جلوی خدا ایستاده اید و این نماز خواندن (بی­مبالات و حضور) کمر را می­شکند.
   24- از صبح تا شب چقدر حرف می­زنید، نمی­خواهید حق خدا را ادا کنید؟
   25- ده دقیقه نماز می­خوانید، درست بخوانید.
   26- به خدا با قلب سلیم سلام دهید، فکرتان را جای دیگر نگذارید.
 

 

52.وحدت کرمانشاهی
یکی از شعرای معاصر مشغول به چاپ دیوان عمان سامانی(متوفی 1322ه ق )بود که متوجه شد آخر کتاب مقداری جای خالی می ماند؛به حضرت استاد عرضه داشت چه اشعاری را اضافه کنم؟ فرمود:شما دیوان وحدت کرمانشاهی متوفی 1311ه ق(مدفون در قبرستان ابن بابویه شهر ری )را درج کنید.(این دیوان دارای 51 غزل عرفانی می باشد)
53.بعلیٍ علیه السلام
حضرت استاد به یکی از سالکین الی الله درباره نحوه گفتن ذکر بعلیٍ علیه السلام فرمودند:بعلیٍ بعلیٍ گفته شود ،ذاکر گرم تر می شود(یعنی "باء"علامت قسم و معیت است که جذبه می آورد.)
شبهای قدر ،وقتی خداوند را به 14 معصوم قسم می دهیم همه را به وسیله حرف "باء"تکرار می کنیم.بعلیٍ ،بفاطمة ،بالحسن.... 

 54. هفده روز سفر

زمانی یک نفر از اهل دانش از سادات که مدتی به حضور استاد مشرّف می­شد؛ با گروهی از شهر خودش پیاده حدود 17 روز به مشهد مقدس سفر کردند.
وقتی این مطلب را به استاد عرض کردند، فرمودند: این چه کاری است!! تلمیذی گفت: در ذهنم خطور کرد که حتماً علتی دارد که استاد رأی مثبت ندادند.
بعد که آن اهل دانش را ملاقات کردم و شرح سفر هفده روزه را برایم تعریف کرد، متوجه شدم کلام استاد دقیق بوده است که سفر او و همراهانشان گرچه زیارتی بوده است امّا مسائل جانبی و جزئی بسیار داشته که از کیفیت کمی برخوردار بودند.
 55.   افسوس
یکی از علمای مازندران که چند سالی است از قم به شهرستان خود اقامت دائمی کرده است، گفته بود که من در قم بودم آقا سید عبدالکریم کشمیری را ندیدم، و از این عدم ملاقات بسیار افسوس می­خورد.
 56. حساسیّت
عربی منزل استاد آمد و ایشان همسرشان را به نام زینب صدا کردند. عرب گفت: نه، بگو مادر محمود، مادر علی؛ استاد دوباره همسرشان را به نام صدا زدند چون بعضی عرب­ها بخاطر تعصّب قومی حساسیّت دارند و زن­هایشان را به کنیه و لقب صدا می­زنند.
استاد خواستند با تکرار، این نوع تعصّب و حساسیّت او از بین برود.
 57. استخاره به دستخط استاد
سوره حمد 10 مرتبه یا 3 مرتبه خوانده و سپس 10 مرتبه سوره قدر خوانده شود سپس سه بار این دعا گفته شود: اللّهمّ إنّی أستخیرک لعلمک بعاقبه الأمور و استشیرک لحُسن ظنّی بک فی المامول و المحذور و اللّهمّ ان کان هذا الامر الفلانی ممّا قد نیطت بالبرکه اعجازه و بوادیه و حُفّت بالکرامه أیامه و لیالیه فخر لی فیه اللّهمّ فیه خیره تردّ شموسه ذولولاً و تقعض ایامه سروراً اللّهمّ فإمّا امر فأتمر و إمّا نهی فانتهی اللّهمّ إنّی استخیرک برحمتک خیره فی عافیه. پس نیت استخاره را در نظر می­گیری آنگاه یک قبضه تسبیح را می­گیری و دوتا دوتا می­شمری اگر یکی آمد پس نیک است و اگر دوتا آمد بد است.
این استخاره را علامه مجلسی در بحارالانوار 88/248 از منهاج الصّلاح علامه حلّی نقل کرده است.
 58.   علت عدم پذیرش
اوایلی که استاد از نجف به قم تشریف آوردند (سال 1359 به بعد) یکی از آقازاده­های قم که پدرش در نجف با استاد آشنا بودند و پدر زن او هم از قبل توصیف استاد را از آقا سید مهدی فرزند عارف بالله حمید علی آقا قاضی شنیده بود،به حضوراستاد مشرّف  شدند و تقاضای شاگردی در سیر و سلوک کردند امّا استاد ایشان را نمی­پذیرفت و او چند بار آمد و گریه کرد.
 چون تقاضا بر تقاضا می­رسد                       موج آن دریا به اینجا می­رسد
سپس استاد پذیرفتند.
و چند سالی توفیق نصیب او شد و به اوراد و ریاضت مشغول شد و لکن پس از آنکه برای درس و کار مشغول کارهای دانشگاهی و پزشکی شدند ، سیر و سلوک را رها کردند. رمز در عدم پذیرش اولیه همین بود که استاد آخر کار او را می­دید و لکن به سیره جدشان عمل کردند.

 

 59.با توسل رسید

آقای منصوری کرمانی گفتند: سالها دنبال مرشد می گشتم و خدمت بعضی بزرگان رسیدم.مدت زیادی طول کشید تا بالاخره توفیق شرفیابی خدمت عارف بالله استاد سید   عبد الکریم کشمیری نصیبم شد.

سال 1377شمسی در سفری که در تهران عازم کرمان بودم ،قم پیاده شدم ،خداخدا       می کردم پس از زیارت حضرت معصومه ع خدمت آقای کشمیری برسم.

از درب خیابان مرعشی وارد حرم شدم ،سلام دادم و پس از زیارت  با حالتی بغض آلود و   بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد.

به لحاظ عدم توفیق زیارت استاد و مشکلات شخصی زندگی ام با حالت قهر از حرم خارج شدم ،که چرا توسلات ودرخواستهایم بی پاسخ می ماند.

درحین خارج شدن با طلبه خراسانی روبرو شدم و از او نشانه منزل استاد را خواستم.ایشان اول امتناع کرد ولی درآخر، آن طرف پل آهنچی (کوچه آبشار)را نشانی دادند.

آن زمان هنوز سوهان فروشیها تخریب نشده بود . گفتم:پل آهنچی کجاست؟آقایی از داخل سوهان فروشی گفت:دنبال منزل آقای کشمیری می گردی؟گفتم:آری. گفت:بیا داخل مغازه.سپس سوهان تعارفم کرد وبرای ناهار دعوتم نمود.بعد از آن ،صفاییه کوچه آبشار را آدرس داد و گفت:ایشان در حال سکوت می باشندو فقط مدتی قبل با پسر مرحوم سیبویه گفتگو کردند.بعید می دانم که جواب بدهند.

عازم منزل استاد شدم و با آدرسی که داشتم درب خانه ایشان را زدم .طلبه ای آمد و گفت:آقا حال مساعدی ندارند ،تشریف ببرید.

چند لحظه بعد برگشت و گفت:آقا اذن دادند .وارد منزل شدم ،تابستان بود.تخت چوبی سیار ساده ای که رویش فرش و تشکی انداخته بودنددر آنجا بود ،و ایشان با همان لباس استراحت درنهایت سادگی روی آن دراز کشیده بودند و معلوم بود که از بیماری تنگی نفس (آسم)برخوردار بودند.

با گرمی ولطف مرا پذیرفتند و مسایل مختلفی پیرامون عرفان ریشه ای و مسایل شخصی ام مطرح کردم وجواب دادند.شاید این پرسش وپاسخ 15دقیقه طول کشید.درباره شخصیت ابن عربی نیز از ایشان سوال کردم.

برخوردشان بسیار متعادل بود، نه مانند افرادی که او را تکفیر می کردند و نه مثل کسانی که برای او در طول تاریخ همتایی نمی دانند نظر خود را فرمودند.

 

 

نگاهى به زندگانى علامه جعفرى به بیان خود ایشان

 

 

تولدم در تبریز در حدود سال 1304 است دودمان ما از نظر سطح اقتصادى پائین بود، ولى صفاى عجیبى در دودمان ما حاكمیت داشت مخصوصا پدرم كه معروف به صدق و صفا بود من از پیرمردهاى تبریز شنیدم كه از پدرم دروغ شنیده نشد. این را از پدرم پرسیدم گفت : بله یادم نمى آید از سن بلوغ به این طرف دروغ گفته باشم او سواد نداشت درس نخوانده بود ولى وضع روحیه اش از نظر وارستگى و تقوى و صدق و عشق شدیدى كه به كار داشت نمونه بود.

 

كارش در نانوایى بود و پدرش نزد توتونچى بود وقتى از دنیا رفت مال دنیا براى او به جاى نگذاشت و هر چه داشت براى علاج بیمارى اش خرج شد.

 

و مجبور شد كارگرى كند و كارى در نانوایى یاد گرفت ولى چون فوق العاده با تقوى و وارسته و كارى بود محبوبیت عجیبى بین مردم داشت و عائله را به هر حال اداره مى كرد.

 

پس از مدتى احساس كردم كه از نظر روحى به دروس معنوى و الهى بیشتر از دبستانها و دبیرستان ها علاقه دارم در آن زمان از مركز دستورى رسید كه باید دانش آموزان لباس یك رنگ بپوشند كه یادم هست رنگ طوسى بود و پدرم توانایى نداشت كه آن لباس را تهیه كند، لذا وقتى به مدرسه آمدیم با اینگونه شاگرد اول بودم .

 

من و برادرم میرزا محمد جعفر را نگذاشتند به كلاس برویم و هنوز تلخى حادثه آن روز را فراموش نمى كنم ، كه همین حادثه باعث شد كه دبستان را رها كردم .

 

البته علت اصلى این كه دبستان را رها كردم این بود كه پدرم نتوانست از نظر وضع مالى ما را اداره كند و مجبور شد كه مانع از مدرسه رفتن ما گردد، تا برویم كار كنیم .

 

 آن موقع از طرف وزارت معارف اعلام كردند كه مخارج مرا مى دهند چون درسهایم خوب بود علاقه داشتند كه ما در مدرسه باشیم ولى پدرم راضى نشد و گفت نه ، چون فكر مى كرد احساس منت به وجود مى آید، ما را فرستاد تا برویم كار كنیم .

 

بعد از رها كردن درس ، گویا یك شب در خواب صحبت مى كردم كه پدرم بیدار بوده و مى شنود كه من یك شعرى خواندم ، آن شعر الان دقیقا خاطرم نیست ولى مضمونش این بود كه مراد و هدف و مقصود ما كه علم بود روزگار از دست ما گرفت .

 

 چنین مضمونى را پدرم شنیده بود. صبح كه از خواب بیدار شدم ایشان گفت كه دیشب خواب مى دیدى ؟ فكر كردم و گفتم بله گفت در خواب چه مى گفتید؟ من درست یادم نمانده بود، گفتم كه در خواب حال ناراحتى داشتم از اینكه از درس محروم شدم و این شعر را خواندم . پدرم گفت : من دقیقا نمى دانم ولى چنین الفاظى گفتى .

 

 بعد گفت خیلى خوب حالا كه میلت است با برادر بزرگترت درس را ادامه بده رفتیم مدرسه طالبیه و آنجا از اول صرف و نحو را شروع كردیم و خواندیم .

 

تقریبا اوائل جنگ دوم جهانى بود من دیدم كه ابوى نمى تواند زندگى من و برادرم را اداره كند پس مجبور شدیم كه كار كینم یعنى هم كار كنیم و هم درس بخوانیم . مدتى تا ظهر كار مى كردیم و بعد از ظهر به مدرسه طالبیه مى رفتیم .

گاهى هم بالعكس مى شد. پیش از ظهرها درس مى خواندیم و بعد از ظهرها كار مى كردیم یك سال یا دو سال وضع به همین روال و منوال گذشت . ....

 

تا اینكه به تهران آمدیم . این سفر در زمان مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى رحمت الله علیه بود بعد من مشرف شدم به قم .

بیش از یكسال در قم نبودم كه به من خبر دادند والده در تبریز دیده از جهان فرو بسته من هم برگشتم به تبریز.

 

آن موقع در تبریز مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا فتاح شهیدى از مجتهدین بسیار زبر دست و از اوتاد به شمار مى رفت خیلى با تقوى و وزین مرد بزرگى بود، خدمتشان رسیدیم و چند ماه در تبریز بودیم كه ایشان به من گفت شما بروید به نجف ، عمده محرك ، ما براى نجف همین مرحوم شهیدى شد.

 

داستانهاى این جورى زیاد بود ولى روح خیلى نشاط داشت و مصائب مادى و مادیات واقعا ناچیز نمودار مى شد و در این باره من حوادث بسیار زیادى دیدم كه بهت آور بود.

 

وقتى كه آمدم ایران خدمت آیت الله بروجردى رسیدم و ایشان فرمودند كه بمانید قم و درسى را شروع كنید آن موقع آب قم با طبع و مزاج من ناسازگار نبود.

 

به ایشان عرض كردم كه اگر اجازه بفرمائید یا به تهران بروم یا مشهد و آب قم به من نمى سازد. ایشان هم ما را مخیر كرده و فرمودند: بسیار خوب ، هر كجا میل دارید بروید و اقامت كنید در حدود یكسال در مشهد بودم .

 

 درسهایى شروع شد و در زمان مرحوم آیت الله میلانى حوزه مشهد خیلى فعال و پر تحرك بود. طلبه هاى برجسته خوبى مشغول كار شدند. دیگر چون دیدم باز آب مشهد نساخت آمدم به تهران . (14)

 

خاطره اى عبرت آموز 

علامه جعفرى نقل مى كنند:

آقا شیخ مرتضى طالقانى فقیه و عارف و حكیم متاله در روحیه اینجانب تاثیر شدید گذاشت . در حدود یك سال و نیم محضر ایشان را در حكمت و عرفان درك كردم .

 

یكى از مهمترین خاطرات زندگى من مربوط به این مرد الهى بود...

 

من در دوران حضور در محضرشان ، روزى كه آخرین روزهاى ذالحجه بود، براى درس به خدمتشان رسیدم ، همینكه وارد شدم و روبروى ایشان نشستم فرمودند براى چه آمدى آقا؟ من عرض كردم ، آمدم كه درس را بفرمایید.

 

 ایشان فرمودند: برو آقا درس تمام شد چون ماه محرم رسیده بود من خیال كردم ایشان مى فرماید كه تعطیلات محرم 14 روز رسیده است ، لذا درس تعطیل است و آنچه كه به هیچ وجه به ذهنم خطور نكرد این بود كه ایشان خبر مرگ و رحلت خود را از دنیا به من اطلاع مى دهد و همه آقایان كه در آن موقع در نجف بودند مى دانند كه ایشان بیمار نبود لذا من عرض كردم ، آقا دو روز به محرم مانده است و درسها تعطیل نشده است الله اكبر ایشان فرمود مى دانم آقا مى دانم به شما مى گویم درس تمام شد، خر طالقان رفته پالانش مانده روح رفته ، جسدش مانده و خدا را شاهد مى گیرم هیچگونه علامت بیمارى در ایشان نبود.

 

من متوجه شدم كه آن مرد الهى خبر رحلت خود را مى دهد. سخت منقلب شدم ، عرض كردم . پس چیزى بفرمایید براى یادگار. اول كلمه لا اله الا اللّه الا الله را با یك قیافه روحانى و رو به ابدیت گفت در این حال اشك از دیدگان مباركش به محاسن شریفش ‍ جارى شد و این بیت را در حال عبور از پل زندگى و مرگ براى من فرمود:

 

تا رسد دستت به خود شو كارگر          چون فتى از كار خواهى زد به سر
 

بار دیگر كلمه لا اله الا اللّه الا الله را با حالتى عالى تر گفت : من برخاستم و هر چه كردم كه بگذارد دستش را ببوسم نگذاشت و با قدرت بسیار دستش را كشید و من خم شدم پیشانى و محاسن مباركش را چند بار بوسیدم و اثر قطرات اشكهاى مقدس آن مسافر یار ابدیت را در صورتم احساس كردم و رفتم .

 

 پس فردا در مدرسه صدر كه ما در آنجا درس مى خواندیم و محرم وارد شده بود به یاد سرور شهیدان امام حسین علیه السلام نشسته بودیم كه مرحوم آقا شیخ محمد على خراسانى كه از زهاد معروف نجف بود، براى منبر رفتن آمدند و همین كه بالاى منبر نشست پس از حمد و ثناى خداوند گفت : انا لله و انا الیه راجعون ، شیخ مرتضى طالقانى به لقاء الله پیوست ، بروید به تشییع جنازه       منبع تبیان

عکسهایی از علما

مرحو م حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی
مرحو م حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی
مرحو م حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی
مرحو م حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد زنجانی
عکس یادگاری علما
عکس یادگاری علما
عکس دیدنی حضرات : موسوی اردبیلی- احمدی میانجی- مشکینی
عکس دیدنی حضرات : موسوی اردبیلی-  احمدی میانجی-  مشکینی
عکس قدیمی از مرحوم آیت الله آذری قمی
عکس قدیمی از مرحوم آیت الله آذری قمی
عکس استثنایی از جوانی امام خمینی
عکس استثنایی از جوانی امام خمینی
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی / سمت راست
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی / سمت راست
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی / عزاداری محرم
حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی / عزاداری محرم
آیت الله سید علی محقق داماد
آیت الله سید علی محقق داماد

ملجاء الانام و حجت الاسلام آیت الله آقا شیخ مرتضی زاهد"اعلی الله مقامه"

ولادت
شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 هجری شمسی در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود.
والدین
پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یكی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا كه به او « مجدالذاكرین » لقب داده بودند.
تحصیلات
بنابر آنچه كه در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا می‌گیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبه‌های مدرسه مروی تهران می‌شود.
او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالكریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده می‌برد.
اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالكریم لاهیجی ( حکایت آیت الله لاهیجی در پیشگفتار همین بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ اما در زندگی خودش را فقط یك واعظ و روضه خوان ساده می‌دانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز می‌كرده ‌است؛ حتی منبرها و روضه‌هایش را هم از روی كتاب برای مردم می‌خوانده است!
بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بی‌ادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.
تعلیم و تربیت
شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود كه باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم كوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
او سالها در یكی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یكی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت می‌پرداخت تا هر كس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.
او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزی بود كه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانه‌اش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده می‌بردند.
مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت:
« در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند ... یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. »
نوه ایشان نقل میکند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود:
« من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد می‌رسیدم؛
از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.»
شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود و همانطور که در آینده خواهد آمد ، برای عدم وقفه در این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ، با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.
سیره عملی
جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند:


« روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده‌ است. »
رحلت
سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت.
حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك می‌كرد. ایشان نقل می کنند: در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .
كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه می‌گفت:
« خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده ‌است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم شیر بود.»
ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیه‌السلام در دهان آقا شیخ مرتضی است
و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »
محل دفن
دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است:
« یكی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به كربلای امام حسین علیه‌السلام حمل و دفن كنند.
آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می كنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاك بسپارند.
آن مرحوم دفن می‌شود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش می رسد.
در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می كنند.
و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزكار و خداترس به كربلا حمل می‌شود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام دفن می‌شود و سیر برزخی را در آن حریم ملكوتی آغاز می‌كند. »
کرامات بعد از رحلت
1. نورافشانی حیاط خانه
آقای حاج حسن محمدی می گفت:
« من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت.
آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند.
من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد.
من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود.
آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است!
در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند!
این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم.
دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم،
او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »
2. پیکر سالم
آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند:مرحوم پدرم می گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم.
یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:
جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »
به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند.
نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.
همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند.
ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.
اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »    بر گرفته از وب سایت عالی تبیان

در محضرحضرت آیت الله العظمی بهجت (ره)

 

حضرت آیت الله العظمی محمدتقی بهجت در سال ١٢٩۵ خورشیدی در شهر فومن (از شهرستان های استان گیلان) به دنیا آمد. پدر ایشان کربلایی محمود کشاورزی ساده و مومنی بود که برای اهل بیت علیهم السلام هم شعر میسرود و مادرشان هم زن مومنه ای بود که در ١۶ ماهگی آیت الله بهجت در سن ٢٨ سالگی درگذشت و حضرت آیت الله بهجت بدین صورت از داشتن مادر محروم شد و تحت تربیت پدر قرار گرفت.

خانه ی پدری ایشان

کربلایی محمود بهجت پدر آیت الله بهجت


ایشان چون در نزدیکی شهادت امام محمدتقی علیه سلام پا به عرصه ی وجود گذاشت به همین خاطر پدرشان(کربلایی محمود) نام ایشان را محمدتقی گذاشت.

(البته در مورد ولادت ایشان قیل از تولد نقل قول هایی هست که پدر ایشان خوابی در نوجوانی میبینند ولی من به خاطر اختصار این نوشتار از نوشتن این نقل قول ها خودداری میکنم  و فقط سعی در مصور بودن زندگی نامه ایشان دارم.)

ایشان از سن ٧ سالگی به تحصیل در مکتب خانه مشغول میشوند و درسن ١۴ سالگی به صلاحدید پدر برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه و پس از خواندن مقدمات عربی به کربلا سفر کرده تا در آنجا ادامه تحصیل کنند.

آیت الله بهجت در سنین نوجوانی

 ۴ سال در کربلا به تحصیل مقدمات و سطح مشغول میشوند و پس از آن برای خواندن دروس خارج فقه و اصول به حوزه نجف اشرف وارد میشوند و در مدت ١٠ سال از اساتید به نام و مشهور آنجا کسب فیض میکنند.

آیت الله بهجت در سنین جوانی

آیت الله بهجت در سنین جوانی

 اساتید ایشان در حوزه های کربلا و نجف آیات اعظام حاج شیخ مرتضی طالقانی، حاج سید هادی میلانی، حاج شیخ ابوالقاسم خویی، سید ابوالحسن اصفهانی، آقا ضیاء عراقی، میرزای نائینی، حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی و حاج شیخ محمد کاظم شیرازی رحمة الله علیهم بودند. ایشان از همان سال های اولیه طلبگی به ریاضت نفس هم میپردازند و در همین راستا از درس استاد خویش جناب آیت الله سید علی آقا قاضی استفاده میکنند.

آیت الله سید علی آقا قاضی استاد عرفان آیت الله بهجت

ایشان پس از حدود ١۶ سال دوری از وطن در سن ٣٠ سالگی که به درجه ی اجتهاد رسیده اند به شهر خودشان برمیگردند و ازدواج کرده و حاصل ازدواج ایشان ٣ فرزند پسر است. در همان سال ها در حوزه علمیه قم احساس نیاز میکنند و برای تربیت شاگرد و تدریس به شهر مقدس قم سفر کرده و تا آخر عمر شریفشان در آنجا سکونت کردند.

آیت الله بهجت در کنار فرزندشان حجت الاسلام علی بهجت

ایشان از همان ابتدای ورود به حوزه علمیه قم به تدریس دروس سطح و سپس خارج فقه میپردازند و امام جماعت مسجد فاطمیه سلام الله علیها (واقع در بازار گذر خان در خیابان ارم) بودند که هم اکنون آیت الله محفوظی رییس دفترشان در آنجا به امامت جماعت مشغولند.

آیت الله بهجت در حال تدریس درس خارج فقه (مسجد فاطمیه)

آیت الله بهجت در کنار آیت الله مصباح یزدی

آیت الله بهجت درکنار آیت الله محفوظی

حضرت آیت الله العظمی محمدتقی بهجت در روز یکشنبه ٢۶ اردیبهشت سال ١٣٨٨ در شهر قم درگذشت و در روز ٢٨ اردیبهشت با تشییع جنازه میلیونی در حرم حضرت فاطمه معصومه در مسجد بالاسر به خاک سپرده میشوند.

شب وداع با آیت الله بهجت قم حرم حضرت معصومه ایوان آینه

نماز میت آیت الله بهجت به امامت آیت الله جوادی آملی

آخرین عکس از آیت الله بهجت در قبر

چند عکس دیگر از آیت الله العظمی بهجت قدس الله نفسه زکیه

مارهایی که سراغ «ملاعلی همدانی» رفته بودند  

فقیه عارف علی بن ابراهیم معصومی، معروف به «آخوند ملا علی همدانی»، در سال 1312 قمری در یکی از روستاهای سردرود به نام فس به دنیا آمد. مقدمات و سطوح فقه و اصول را در همدان آموخت، آن‌گاه برای تکمیل مراتب علمی راهی تهران شد و به مدت 5 سال از محضر علما آن دیار از جمله حکیم و عارف حاج آخوند هیدجی، کسب فیض کرد و با آمدن مرحوم آیت‌الله حائری به قم، به این شهر عزیمت کرد و از محضر پر فیض آن استاد فرزانه کسب فیض کرد  .

در سال 1350 قمری با درخواست مردم همدان و به امر آیت‌الله حائری به این شهر عزیمت کرد و به تدریس و رسیدگی به امور مردم همت گماشت و سرانجام در آخرین روز تیرماه سال 57 شمسی مطابق با 16 شعبان 1398 قمری دارفانی را وداع گفت  .

 خوابی عجیب

مرحوم آیت‌الله آخوند ملاعلی همدانی فرمود: «شبی در عالم رویا دیدم، فردی درب منزل در حالی که در دست او چهار یا هفت مار بود، می‌زند و گفت: این مارها را آورده‌ام که به جان شما بیندازم و سه تای دیگر هم مانده است که بعداً می‌آورم، وحشت‌زده گفتم نه! ببرید به جان فلانی (یکی از علمای معروف شهر) بیندازید  .

فردا صبح درب حیاط را زدند، یکی از تجار شهر که او را می‌شناختم، وارد شد و گفت این 400 یا 700 تومان وجه را آورده‌ام و 300 تومان دیگر هم مانده است که بعداً می‌آورم  .

 من بدون اینکه آن خواب دیشب به یادم باشد، گفتم، ببرید به فلانی بدهید. او هم رفت و به آن آقا داد، پس از چند روز دیگر برگشت و گفت: این سیصد تومان باقی مانده است آورده‌ام، تا این جمله را گفت من به یاد آن خواب افتادم و گفتم نمی‌خواهم، نمی‌خواهم، ببرید، ببرید  !

 مرد تاجر گفت: والله گناه بچه‌هاست و من تقصیر ندارم، گفتم: قضیه چیست؟

 جواب داد: این اجاره سینماست که مقداری قبلاً آوردم و این هم بقیه‌اش است  

آنها می‌پردازند تا به جهنم نروند و ما  ...

 روزی در خدمت آخوند ملاعلی همدانی حضور داشتم، شخصی آمد و 25 قران سهم امام آورد، مرحوم آخوند پول را گرفتند، آهی کشید و گفت: خداوندا! اینها می‌آیند این را می‌دهند که به جهنم نروند و ما می‌گیریم تا به بهشت برویم  !

تردید در مصرف بیت‌المال

 آیت‌لله سید موسی زنجانی ضمن بیان خاطره‌ای از مرحوم آخوند همدانی فرمود: در یکی از زمستان‌های سخت همدان، مقارن نیمه شعبان که سرمای شدید و بی‌سابقه‌ای آن منطقه سردسیر را فرا گرفته بود، فقرای بسیاری دور خانه آخوند ملا علی اجتماع کرده، از او تقاضای کمک می‌کردند.ایشان که در مصرف سهم امام احتیاط تام داشت،‌ به تردید می‌افتد که آیا سزاوار است که از آن وجوه به مستمندان بدهد؟ به همین منظور به توصیه یاد شده (برای دیدن ائمه در خواب) عمل می‌کند، منتهی بر اینکه دندان کشیده بود، روزه نداشته است .

 با اینکه منزل آخوند به طوری بود که راهی به آن کوچه نداشت؛ ولی در خواب می‌بیند که حائلی نیست و مستمندان در اطراف کوچه به انتظار کمک نشسته‌اند و در آن اثنا صدای «یا کریم» بلند شد.

 آخوند گفت: دیدم، حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیان‌گذار حوزه علمیه قم است! می‌گوید: طلبکاری زیاد دارم و فعلاً من دو هزار تومان حواله دارم، مگر  اینها (فقرا) باید از گرسنگی بمیرند. از خواب بیدار شدم،‌ منتظر این حواله ماندم تا غروب خبری نشد، بعد دو هزار تومان از پدر زن دکتر جواد منصور گرفتم و به فقرا دادم.

بعد از گذشت بیست روز از این قضیه تقریباً پنجم ماه رمضان، ‌کردی از اهل «باوعلی» به منزل آمد، صدایی بلند شد.‌دیدم «کرد» است، گفت: منزل آخوند اینجاست؟ گفتم: بفرمایید بالا، او با نوکرش آمد، کیفی به همراه داشت که در آن وصیت‌نامه‌ای بود، آن را خواند، از جمله در آن نوشته بود: دو هزار تومان بدهید به آخوند ملا علی، ‌تاریخ وصیت‌نامه در همان روزی بود که من شبش آن ذکر را خواندم!

 مرحوم آخوند فرمود: چون دستورالعمل مزبور کاملاً رعایت نشده بود، یعنی نتوانسته بودم، روزه بگیرم، به طور غیر مستقیم و با وساطت مرحوم حاج شیخ برایم رفع تردید شد.

حضرت آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی

حضرت آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی در هشتم ذی القعده سال 1316 دیده به جهان گشودند. در زمان حیات پدر گرامی‌شان در نزد ایشان مشغول تحصیل شدند و پس از مدتی برای کسب علم به گلپایگان عزیمت نمودند. پس از مدتی نیز به همراه استاد خود آیت الله حائری به قم می‌روند و در کنار این عالم بزرگ مشغول تحصیل می‌گردند تا آنکه در سال 1355 هجری قمری در سن 24 سالگی به درجه فقاهت می‌رسند.

آیت الله گلپایگانی بیش از هفتاد و پنج سال سابقه تدریس داشت که بیش از 60 سال آن مربوط به تدریس دروس خارج فقه و اصول بوده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید گوشه‌ای از سیره عملی این عالم ربانی است که در کتاب "نوری از ملکوت" ذکر شده است.


 

خبر از نحوه وفات خودشان
حاج آقا جواد گلپایگانی از آیت الله بهجت نقل کردند که: بعد از اینکه آیت الله گلپایگانی از لندن مراجعت فرمودند، خدمت ایشان رسیدم. من و ایشان در اتاق تنها بودیم، ایشان برای من مکاشفه ای را بیان کردند و فرمودند:  من مراحل بیماری، فوت و تشییع جنازه و محل تدفین خود را در این مکاشفه دیده ام. و خداوند مرا به برکت دعای مؤمنین شفا داد و من بعد از این سه سال دیگر عمر می کنم و بعد از خدمت شما مرخص می شوم. »
آیت الله بهجت همچنین اظهار داشتند: آقا آن وقت محل فوت و تشییع در تهران و قم و دفن شدن در جوار مرقد استاد گرانقدرش آیت الله حائری را نیز بیان فرمودند.

 


خانه‌ اجاره‌ای سیّد
درباره ایشان نقل شده است: آقای گلپایگانی اجاره نشین بودند و حدود 25 خانه عوض کرده بودند. بعضی از این خانه ها قضیه ای جالب دارد. یکی از خانه ها خانه ای است که آقا در باغ پنبه در اوایل زندگی شان اجاره کرده بودند.

وقتی آقا رفته بودند در کوچه های باغ پنبه برای پیدا کردن خانه، پیرزنی که در کوچه اسم آقا را می پرسند؟ آقا جواب می دهند: « سید محمد رضا. »

باز می پرسند از کجا هستید؟ آقا می فرمایند: « گلپایگانی »، پیر زن می گوید: آقا منزل ما در اختیار شماست.

خیلی اصرار می کنند که آقا در منزل او ساکن شود. آقا می پرسند مادر چرا اینقدراصرار می کنی که در منزل شما ساکن باشم.

پیر زن می گوید: دیشب خوابی دیده ام، که به خاطر آن خواب از صبح تا حالا منتظر « سید محمد رضا» بودم. دیشب مادرت فاطمه زهرا(س) را خواب دیدم، مرا به اسم صدا زد و فرمودند: فرزندم محمد رضا خانه ندارد و دنبال خانه می باشد خانه ات را به او بدهید.
به خاطر این خواب از صبح منتظر شما هستم.

قندهای شفا دهنده
از آقای خلیلیان (فرماندار سابق قم) که روزی برای زیارت آیت الله گلپایگانی مشرف شدم، یک عده‌ای آمده بودند خدمت ایشان بعد از ملاقات مقداری قند تبرکی از آقا گرفتند. ما هم دو حبه قند تبرکی گرفتیم.

روز پنج شنبه ای ما از تهران به قم می آمدیم و یکی از اقوام ما نیز همراه ما بود، که برای معالجه به تهران رفته بود. او سرطان حنجره داشت و قرار بود حنجره اش را برق بگذارند، یک وقت به ذهنم آمد که دو حبه قند تبرکی از آقا گرفته ام، به ایشان گفتم: من چیزی به شما می دهم که اگر با اعتقاد بخوری شفا پیدا می کنی.

یکی از قندها را به او دادم. ایشان شب جمعه بعد از دعا و توسل آن قند را خورده بود. بعد وقتی طبق قرار قبلی شنبه برای معالجه به تهران رفته بود. دکتر بعد از معاینه با تعجب گفته بود چه کار کردی؟ و چه داروئی مصرف نموده ای؟

اثری از مرض شما نمی باشد. شما شفا گرفته اید. و دیگر نیازی به عمل جراحی و درمان ندارید. آقای خلیلیان می گفت بعد ما تصمیم گرفتیم که خدمت آقا مشرف شویم و چند عدد قند تبرکی از ایشان بگیریم که سعادت نصیب ما نشد و آقا از دنیا رفتند.

 

ایتالله بروجردی وتواضع ایشان

آیت الله بروجردی در ماه صفر سال 1292 ه.ق (1250ش) در شهر بروجرد دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی مورد مهر و علاقه سرشار پدر دانشمندش قرار گرفت.

وقتی هفت ساله شد پدرش او را به مکتب فرستاد تا به تحصیل اشتغال ورزد. در سن هیجده سالگی- 1310- به اصفهان که در آن روزگار حوزه علمی گرمی داشت رهسپار گردید.

پس از ورود به اصفهان مدت چهار سال با جدیت و پشتکار مخصوص به خود، سرگرم تکمیل معلومات خود و کسب فیض از محضر استادان بزرگ فن شد. در سال 1314 که بیست و دو بهار را پشت سر می گذاشت، به دستور پدر به بروجرد احضار شد، او گمان می کرد پدرش می خواهد او را برای ادامه تحصیل به نجف اشرف که بزرگترین حوزه علمیه شیعه بود بفرستد، ولی پس از ورود و دیدار پدر و بستگان مشاهده می کند که علی رغم انتظار او، مقدمات ازدواج و تأهل او را فراهم کرده اند.


از این پیش آمد اندوهگین می شود و چون پدر علت اندوه و تأثر او را می‌پرسد می‌گوید: من با خاطر آسوده و جدیت بسیار سرگرم کسب دانش بودم ولی اکنون بیم آن دارم که تأهل میان من و مقصدم حائل گردد و مرا از تعقیب مقصود و نیل به هدف باز دارد!

پدر به وی می‌گوید: فرزند! این را بدان که اگر به دستور پدرت رفتار کنی امید است که خداوند به تو توفیق دهد تا به ترقیات مهمی نائل شوی.

گفته پدر تأثیر بسزائی در وی می بخشد و او را از هر گونه تردید بیرون آورده و بالاخره پس از ازدواج و اندکی توقف مجدداً به اصفهان برگشته پنج سال دیگر به تحصیل و تدریس علوم و فنون مختلفه اهتمام می ورزد.


در سال 1318 قمری مجدداً پدرش از بروجرد او را می خواند، ولی این بار خاطر نشان می سازد که قصد دارم تو را به نجف اشرف بفرستم، دانشمند نابغه جوان هم با اشتیاق زایدالوصفی بار سفر بسته، اصفهان را به قصد بروجرد ترک می گوید.

آیت الله بروجردی در آن موقع بیست و هفت سال داشت، مجتهد مسلم بود و همه، او را به نبوغ و احاطه در فقه و اصول و حکمت می ستودند، به طوری که از عالمین با فضیلت به شمار می آمد.

پس از درگذشت آیت الله حائری، چند تن از علما و مدرسین حوزه علمیه ایشان را دعوت می‌کنند تا از بروجرد به شهر قم آمده و این مرکز عظیم تشیع را هدایت کنند.

آنچه در ادامه می‌خوانید خاطراتی از ایشان است که از شاگردان و نزدیکان اشان نقل شده است.

نذر یک سال روزه گرفتن
یکی از شاگردان ایشان نقل می‌کنند: مرحوم حضرت آیه اللّه العظمی بروجردی(ره) در آن زمانی كه در شهرستان بروجرد بودند نذر كردند كه اگر خشم و عصبانیت خود را كنترل نكنند و به افراد تندی نمایند یكسال روزه بگیرند.


یك روز هنگام مباحثه علمی با یكی از شاگردان خود به خاطر این كه آن شاگرد مطالب غیرمنطقی و بی‌ارتباط با موضوع بحث می گفت طاقت نیاوردند و نسبت به او تندی نمودند. و در این جا بود كه نذر آقای بروجردی شكسته شد. بعد یك سال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء كنند. در این جا به یاد این سخن حضرت امام زین العابدین(ع) افتادم، كه در مقام دعا خطاب به پروردگار متعال می‌فرماید: پروردگار! مقام مرا در میان مردم بالا مبر مگر آن كه به همان اندازه ، مقامم را نزد خودم پایین آور.

بوسیدن دست یک طلبه
آیت الله خزعلی می گوید: رفتار آیت الله العظمی بروجردی با طلبه ­ها موقرانه و محبت‌آمیز بود. روزی طلبه­‌ای سر کلاس درس از ایشان سؤالی کرد. ایشان تصور کرد این طلبه درخواست حاجت و نیازی خصوصی کرده است. در جواب او گفت بعد از این که درس تمام شد بیا منزل تا مشکلت را حل کنم. یکی از آقایان گفت آقا این اشکال درسی دارد. ایشان دید قدری از شأن و مرتبه ­ی طلبه کاسته شد. این طلبه چون قبلاً نیاز شخصی خود را با آیت الله العظمی بروجردی در میان نهاده بود ایشان تصور کرده بود. این بار نیز همان درخواست قبلی را مطرح کرده است و نمی­‌خواهد جلو مردم اظهار نیاز بکند. آقای بروجردی بعد از این که فهمید طلبه سؤال علمی داشته است خیلی پریشان شد. می­‌گفت چرا گوش من این قدر سنگین است که مطلب را درست تشخیص نمی­دهم. بعد از اتمام درس طرف کفش کن نرفت به داخل جمعیت رفت طلبه را دید خم شد و دست او را بوسید.

ایشان این حرکت را فقط به دلیل این که گوششان سنگین بوده چنین عملی را انجام دادند نه این که عمداً آن طلبه را آزرده باشد.

گاه گاهی که زود عصبانی می­ شد نذر می­کرد تا یک سال روزه بگیرد، خدا بر ما منت نهاد و چنین استادانی را درک کردیم.


یک بار آیت الله بروجردی در بازگشت از سفر حج مجبور به عبور از کردستان گردید، درست در همان زمان رضا شاه نیز در آن جا بود. رضا شاه از ایشان خیلی عصبانی بود، اما چون از میزان نفوذ این مرجع آگاه بود سعی کرد سبب تحریک مردم لرستان نشود. رضا شاه ترتیب ملاقاتی را داد و سعی کرد به گونه‌­ای با ایشان برخورد و این روحانی عظیم الشان را خفیف و تحقیر کند.

در محل ملاقات یک صندلی قرار دادند. آیت الله بروجردی زودتر آمد نشست، همه فکر می­‌کردند با آمدن رضا خان، ایشان از صندلی بلند می­‌شود و به جای او، رضا خان بر صندلی خواهد نشست و به این ترتیب آیت الله بروجردی مجبور خواهد شد سرپا بایستد با آمدن رضا شاه مرجع بزرگ هیچ حرکتی نکرد، بنابراین رضا شاه جفت آیت الله بروجردی نشست و به این ترتیب عزت رضا شاه مبدل به ذلت شد.

مصاحبه با آیت الله سید عباس حسینی کاشانی آخرین شاگرد مرحوم قاضی

«آیت الله العظمی آقا سید عباس حسینی کاشانی» آخرین بازمانده مکتب اخلاق و عرفان «عارف واصل آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی» بود که در عنفوان جوانی به مدت سه سال از محضر ایشان استفاده کرد.
آنچه در پی می‏آید گفتگویی با ایشان درباره آن عارف بزرگ است که به مناسبت ارتحال آیت الله کاشانی منتشر می‏شود:
 

لطفاً بفرمایید که چند سال خدمت مرحوم قاضی بودید؟

آیت‏الله کاشانی: حدود سه سال. چون سنم خیلی کم بود. آن موقع شاگردان آقای قاضی 50-40 سال به بالا بودند، بعضی‏ها هم از خود آقا مسن‏تر بودند. آشنایی من با ایشان از طریق پدرم بود، که آقای قاضی وقتی کربلا می‏آمدند بر پدرم وارد می شدند. بعد مرا به شاگردی پذیرفتند.

شما در چه سنی خدمت حاج آقا رسیدید؟

آیت‏الله کاشانی: حدود 20 سالم بود.

ظاهراً یکی از ملاک های مرحوم قاضی برای انتخاب شاگرد درجه اجتهاد بود و معروف است شما در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیده بودید، همین طور است؟

آیت‏الله کاشانی:  من در این زمینه پاسخی ندارم به شما بگویم. این سؤال را از غیر من بکنید.

آیا ممکن است درباره کلاس های اخلاق آقای قاضی توضیح بفرمایید؟

آیت‏الله کاشانی:  ما در نجف طلبه‏های 17- 16 ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از یک شبهه کلامی، شبهه اصولی یا فقهی از آنها سوال می شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می کردند؛ بعد اگر از یکی از آنها می پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید، می‏گفت: «من فعلاً دو درس بیشتر نمی‏روم؛ فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سید علی قاضی».

کلاس‏های اخلاق ایشان به گونه‏ای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده می‏کرد و با او روبرو می‏شدید، فکر می کردید که کسی است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده.

و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدیم که نابغه روزگار بود. هر کس یک ساعت پای درس ایشان می‏نشست یک دنیا معارف پیدا می کرد.

کلاس‏های ایشان کجا تشکیل می شد؟

آیت‏الله کاشانی:  در زمانی که من بودم، کلاس ها همه در منزلشان تشکیل می شد. یک منزل محقر خرابه ای داشتند، وقتی وارد می شدیم فکر می‏کردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی شد.یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوش‏نقش بود، ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود: «اگر شما به حق‏الناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم». چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود.

آقای قاضی غیر از درس های حوزه اخلاق، درس های فقه و اصول هم می دادند؟

آیت‏الله کاشانی: بله، درس خارج می‏گفتند. مصباح الفقیه که یک دوره فقه است که تألیف «حاج میرزا آقای همدانی» بود. بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسی وارد می‏شد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را دیدم می‏دید، آنوقت می‏فهمید که ایشان با آدم‏های دیگر خیلی فرق دارند.

آن زمان هیچ وسیله‏ای نبود که بشود کلاس ایشان را ضبط و جمع آوری کرد؟

آیت‏الله کاشانی: آن موقع تازه این بلندگوها آمده بود. بعضی از کسبه از این وسایل داشتند و دادند به طلبه‏ای که می‏رفت درس آقا که بیانات ایشان را ضبط کند، وقتی آقای قاضی ملتفت شدند، به آن طلبه فرمودند: «با کمال شرمندگی و اعتذار فعلاً منت بر من بگذارید و درس دیگری بروید».

حال و هوای جلساتشان چگونه بود؟

آیت‏الله کاشانی:  در کلاس صبحشان شاید دویست نفر پای درس ایشان می‏نشستند. وقتی ایشان صحبت می‏کردند همه گریه می‏کردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه می‏کردند، مبالغه نکرده‏ام. حرف‏هایشان هم همان حرف‏های اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان، این حرف‏های من و بزرگ‏تر از من، هر چه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است.

مرحوم قاضی دلیل خاصی داشتند که معمولاً سعی می کردند شاگردانشان مجتهد باشند؟

آیت‏الله کاشانی:  آقای قاضی دنبال طلبه‏های لایقی بودند که اهل تبلیغ و ترویج باشند، اگر چیزی بلدند به دیگران هم یاد بدهند و شاید این یکی از دلایلشان بود.

شما «آقا سید هاشم حداد» را دیده بودید؟

آیت‏الله کاشانی:  بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می کرد. عاشق آقای قاضی بود. می‏آمد و برای آقا خدمت افتخاری می‏کرد. و آقای قاضی به او می‏گفت: «من راضی نیستم این کارها را می‏کنی». ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت ها یک چیزهایی می‏خرید و می‏برد در خانه آقای قاضی. خادم ایشان آنها را قبول نمی‏کرد. ایشان می‏گفتند: «ما همه برادر هستیم. خادم آقا هستیم. این ها را ببر طوریکه آقا خبردار نشود». ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار می‏شد و سید هاشم را می‏طلبید. آقای قاضی به سید هاشم می‏فرمودند: «من به تو و به همه شمایی که می‏آیید این جا می‏گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمی‏کنید و روز قیامت آن "جاسم جاروکش کوچه‏ها" رد شود و من هنوز تو آفتاب قیامت ایستاده باشم»؟! قاضی را باید می‏دیدید؛ با این حرف‏ها قاضی، قاضی نمی‏شود.

رفتار آقای قاضی با شاگردانش چطور بود؟

آیت‏الله کاشانی:  من آن موقع سن کمی داشتم. ولی ایشان اهل این حرف ها نبود، بچه کم سن و سال هم که به مجلس شان می آمد از جا بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند: بچه هستند، می‏فرمودند: «خوب است، بگذارید این ها هم یاد بگیرند».

آیا ممکن است درباره احوالات معنوی آقای قاضی بفرمایید؟

آیت‏الله کاشانی: معنویت ایشان را با این حرف‏ها نمی توانم بیان کنم. آقای بهجت هر وقت یاد آقای قاضی می‏افتند گریه می‏کنند و می‏فرمایند: «چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه در قاضی بوده را بنویسد».

آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیاری از آقایان نقل می کنند، که یک شب آمدیم صحن دیدیم آقای قاضی ایستادند و از سرشان نوری است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله. آقا خندیدند و هیچی نگفتند. بعد که با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز!

تواضع و فروتنی مرحوم قاضی را چطور می دیدید؟

آیت‏الله کاشانی:  مطلب زیاد است. یک بار عده‏ای از ایران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبی می شنویم و تقلید می‏کنیم. ایشان گریه کردند و با وجود آن عظمت‏هایی که از ایشان گفته می‏شد دستشان را بلند کردند و گفتند: «خدایا تو میدانی که من آن کسی نیستم که اینها می‏گویند» و بعد فرمودند: «بروید از آسید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید».

یک جریان دیگری را هم برایتان بگویم که شاید این را، اولین بار است که برای کسی می‏گویم. یک‏بار درسشان که تمام شد، فردی بنام «آشیخ ابراهیم» را صدا کردند و به ایشان فرمودند: «من با شما کاری دارم». ما چند نفر هم آن جا نشسته بودیم. آقا به ایشان فرمودند: «شنیدم پریشب در منزل حاجی صادق؛ از مشاهیر و پولدارهای نجف بود، بر منبر اسم من را آوردی؟! اگر به حرام و حلال معتقد هستید من راضی نیستم نه بالای منبر، نه پایین منبر یک کلمه از من اسم بیاورید».

می‏فرمودند: «اگر بفهمم هر کدام از این آقایان که درس من می‏آیند در حق من مبالغه می‏کنند، حرام است، من راضی نیستم». یعنی ما هر چه در کتاب ها می خوانیم یا از بعضی بزرگان مشاهده می کنیم باز در برابر آنچه از این بزرگ دیدیم ضعیف و ناچیز است. ایشان وقتی صحبت می کردند، احساس می‏کردیم نصف حرفهایشان را نمی‏زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.

آقای قاضی به بعضی از ارادتمندانشان می‏گفتند: «بینی و بین الله، راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید». کسانی که به ایشان ارادت داشتند، درباره‏شان چیزهایی را نقل می‏کردند که شاید ثلث حقایق و داشته‏های ایشان نبود ولی باز نهی می‏کردند، اجازه نمی‏دادند.

در این گونه مسائل به شاگردانشان هم توصیه ای می کردند؟

آیت‏الله کاشانی: می‏فرمودند: «اگر به جایی رسیدند، کمالی یا معرفتی کسب کردید، سعی نکنید که این را به دیگران بفهمانید. بگذارید هر کسی خودش از طریق احساسش، بفهمد که شما چکاره‏اید».

آیا شما از آقای قاضی کرامتی بخاطر دارید؟

آیت‏الله کاشانی: بله، یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: «خانم چطور است؟» گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند.

آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می‏خواندند و چشمشان هم بسته بود. من اینها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: «شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند».

او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می‏دانست هر چه بگوید حق است. می‏رود به خانه‏شان و بعد می‏بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید. من از دنیا رفته بودم، چند دقیقه‏ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم. آن جا صدایی شنیدم که: "فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده‏اند" و همان موقع مرا برگرداندند.

آیا ممکن است در مورد کتمان ایشان بفرمایید؟

آیت‏الله کاشانی: من دلم می‏سوزد! و فقط می‏توانم بگویم، افسوس! خدا یک بنده‏هایی دارد که به گمنامی زندگی می‏کنند، به گمنامی می‏میرند و به گمنامی دفن می‏شوند. بعضی‏ها را می‏بینی مقبره‏ای و تشکیلاتی دارند و قاضی با آن عظمت فقط یک سنگ! نه تشریفاتی و نه زواری ... انالله و انا الیه راجعون ...

اگر بخواهید آقای قاضی را در یک عبارت توصیف کنید چه می فرمائید؟

آیت‏الله کاشانی: من لیاقت آنکه بتوانم قاضی را معرفی کنم ندارم. ایشان کسی بود که نمونه اش را ما ندیدیم. و من بطور اجمال فقط می توانم بگویم که او یک مرد استثنایی بود. قاضی خدایی محض بود.

عارف ربانی سالک مجاهد آیت الله سید مرتضی رضوی کشمیری(ره)

عارف ربانی سالک مجاهد آیت الله سید مرتضی رضوی کشمیری(ره) در هشتم ربیع الاول (و روایتی ربیع الثانی)سال 1268 هجری قمری در کشمیر هندوستان به دنیا آمد. پدر گرامیش سید مهدی شاه از علما، مدرسان و مبلغان کشمیر به شمار می‏رفت. آل‏کشمیر از خاندان‏های معروف کشمیر، قم و کربلا هستند که عالمان و فقیهان معروفی از این خاندان برخاستند . سید مرتضی کشمیری از نوادگان امام رضا ـ علیه السلام ـ بوده که نسبش با چند واسطه درخشان به آن حضرت می رسد،از این رو به «رضوی» مشهور است.نسبت دیگر او، «قمی» است چه این که اجدادش از مدینه به قم مهاجرت نمودند و در آن شهر ماندگار شدند. جد بزرگش سید محمد اعرج فرزند احمد ابی المکارم فرزند ابو جعفر موسی مبرقع، اولین فرزند از این خاندان بود که در سال 254 هـ . ق به قم آمد. او در شب چهارشنبه 21 ماه ربیع الاول 296 هـ . ق در قم وفات یافت و در خانه ای که برایش خریده بودند، به خاک سپرده شد. محل دفن او هم اکنون به نام مقبره موسای مبرقع در محل چهل اختران قم معروف است. سید مرتضی در ۱۶ سالگی عازم عتبات شد و ساکن نجف شد . حدود 24سالگي، به حضور عالم سترگ حوزه مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي رسيد و از دانش او بهره گرفت. در اوان تحصيل، هرگاه پاسى از شب مى‏گذشت و پدر به او دستور مى‏داد كه به بستر خواب برود، از خدمت پدر مرخص می‌شد و به حجره خود مى‏رفت. چراغ را روشن مى‏كرد و تا زمانى كه خواب بر او غلبه كند، مشغول مطالعه بود.
پدر بزرگوارش سيد مهدي - سيد محمد كشميري دايي ايشان؛ آيت‌الله ميرزا حسن شيرازي (ميرزاي بزرگ)؛ آيت‌الله والعرفان مرحوم ملا حسينقلي همداني؛ ميرزا حسين خليلي تهراني.اینها مهمترین اساتید آیت الله کشمیری(ره) بودند . برنامة مطالعاتي و علمي ايشان بسيار پربار بود. او در كنار انجام واجبات و تعداد معيني از مستحبات، باقي وقت را به كسب علم مي‌گذارند. گاهي هنگام شام غذايي را براي او مي‌گذاشتند، اما او چنان مشغول مطالعه و غرق در فكر بود كه ناگهان متوجه مي‌شد صبح دميده است. دربارة ايشان گفته‌اند كه «كان... شديد الولع بمطالعه الكتب؛ به مطالعه كتاب بسيار حريص بود». در محفل استاد العارفين سرکار آخوند همداني(ره) حضور مي‌يافت و براي كسب دانش فقه و اصول از شيخ انصاري بهره مي‌برد . مرحوم كشميري از سال 1284ق كه براي تحصيل وارد حوزة نجف شد تا زمان رحلت مرحوم ملا حسينقلي در سال 1311 كه حدود 27 سال مي‌شود، استفاده‌هاي وافر علمي و معنوي از محضر و محفل نوراني ايشان برد و در كسب مقامات عرفان عملي جديت و همت والايي گماشت؛ چنان كه در عرفان و سلوك الي الله و زهد از كمّلين زمان خود گرديد. او در احياي حيات روحاني حوزه تلاش بسيار كرد. آيت‌الله سيد علي قاضي ده سال دلباخته و ملازم مجلس ايشان مي‌شود و آن به خاطر حضور ذهن سيد مرتضي در احاديث و روايات وارد از ائمه اطهارعليهم‌السلام بود. گويي هرچه را مي‌خواند يا مي‌شنيد، هرگز فراموش نمي‌كرد. مرحوم قاضي مي‌فرمايند: «ايشان توجه و انقطاع به سوي خداوند، به زيارت عتبات عاليات و مساجد معظمه رفتن و نيز بردباري و قانع بودن به اندك از مال دنيا را از ايشان آموخته‌اند و اين در حالي بود كه راه‌هاي زياده طلبي و گشايش در امور زندگي و به دست آوردن منزلت و مقام مناسب، هميشه براي او باز بود... . او مردي آرام و موقر بود كه با صداي آرام و در نهايت متانت سخن مي‌گفت. هرگز از ذكر خدا باز نمي‌ايستاد و دائم در حال ستايش از او و قرائت قرآن و درود فرستادن بر پيامبر و خاندان پاكش بود». او در تمام مدتى كه در هند بود با اطرافيان، با زبان هندى سخن مى‏گفت، ولى در عراق، به شدت از اين زبان اجتناب مى‏كرد. خلاصه با پشتكارى عالى به كسب علم و معنويت همت گماشت. در عراق با دختر آيت‌الله سيد محمد على حسينى شاه عبدالعظيمى (قدس سره) ازدواج كرد. آيت‌الله شاه عبدالعظيمى از عالمان مجتهد و اهل زهد و عبادت بود كه در صحن حيدرى حرم اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) اقامه نماز جماعت مى‏كرد. از آثار او می‌توان به موعظة السالكين و منتخب الخلاصه اشاره کرد.
 جمعی از خیل شاگردان او عبارتند از :از جمله آنها مرحوم سيد علي قاضی طباطبايي، سيد جمال گلپايگاني، شيخ حسن علي نخودكي، شيخ علي قمي، آيت‌الله سيد محمود مرعشي پدر آيت‌الله سيد شهاب‌الدين مرعشي رحمه‌الله، شيخ مرتضي طالقاني - سیدمظهرحسین هندی(استادآقای حافظیان)-حاج آقاحسین قمی-شیخ علی گنبدی همدانی-علی محمدنجف آبادی(ازشاگردان آخوندملاحسینقلی)-شیخ آقابزرگ تهرانی-شیخ علی اکبرنهاوندی-آیت الله غروی اصفهانی-موسس حوزه قم-و ... تأليفات او در علوم مختلف است؛ از جمله فقه، رجال، هندسه، رياضي، ادبيات، فلسفه و... .

 سيّد مرتضى در پنج سال آخر عمر پر بركتش دو بيمارى داشت.  البته معلوم نيست كه علّت وفات او همين دو بيمارى باشد. به هر حال در نجف اشرف بيمار شد. به كربلا سفر كرد و ايّامى را به معالجه پرداخت تا اينكه بيمارى شدّت يافت. او را به بغداد منتقل كردند، تا درمان را زير نظر پزشكان آنجا پيگيرى كند. درمان‏ها سودى نبخشيد و هنگامى كه سيّد وفاتش را نزديك ديد، از همراهان خواست كه او را با سرعت به كاظمين ببرند. تا هنگام وفات، از سخن گفتن باز نايستاد و هيچ اثرى از احتضار و نزديكى مرگ در او مشاهده نشد. شهادتين را گفت و امامان‏ (عليهم السلام) را يكى پس از ديگرى نام برد.يك ساعت از شب گذشته  در شب دوشنبه ۱۴ شوال  ۱۳۲۳به عالم ديگر رفت. بسيار دوست داشت در جوار اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) دفن شود. زمانى در حرم مطهّر، اين خواسته را با حضرتش مطرح كرده بود، ولى امام‏ (عليه السلام) به او فهماند كه جايگاه مقدّر او جوار امام حسين «‏عليه السلام» است. در نهايت، سيّد اصرار بيشتر را بى‏فايده ديد و پس از انجام اعمال، از حرم خارج شد. خروج او با ورود زين‏الموحّدين، سيد احمد كربلايى طهرانى‏ «قدس سره» مصادف شد. سيّد مرتضى قضيه را به سيّد احمد گفت و از او خواست تا او هم از اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) حاجتش را درخواست كند.
 برخى از كسانى كه پيش از وفات نزد او بودند، از او درباره محل دفنش پرسيدند. فرمود: «اينجا محضر دو امام همام و در خدمتشان بودن است» و سپس اين مسئله را به خانواده‏اش واگذار كرد. مقصود از «دو امام همام» چيست؟ ظاهراً منظور سيّد، امام موسى كاظم و امام جواد «عليهما السلام» بوده است. او در باطن به جانب آن دو امام همام توجه داشته و نخواسته آخرين لحظات را در مسئله محل ّ دفن خود كه از پيش واقعيّت آن را مى‏دانسته است، تلف كند، كه «أشدّ الغصص فوت الفرص» (شديدترين غصه‏ها به هنگام از دست رفتن فرصت‏ها است. )به هرحال، خانواده او نجف اشرف را برگزيدند. پيكر پاكش را به كربلا بردند تا از آنجا به نجف منتقل كنند، ولى از سوى دولت عثمانى اجازه صادر نشد.به اين ترتيب، جسم مادى و جسد ناسوتى او را در حجره هندى‏ها نزديك باب زينبيّه حرم امام حسين (عليه السلام) و در كنار دايى‏اش آقا سيّد ابوالحسن رضوى كشميرى (قدس سره) به خاك سپردند. البته این را هم می گویند که پزشكى در بغداد ايشان را مسموم كرد و وقتى سيّد مطلب را فهميد و دانست كه كار از كار گذشته است، دستور داد كه او را به كاظمين ببرند . حضرت سید مرتضی کشمیری(ره) در زمان رحلت ۵۳ یا۵۵ سال بیشتر نداشتند . 
سيّد مرتضى كشميرى حلقه‏هاى تدريس داشته است. از چگونگى اين دروس آگاهى چندانى نداريم، ولى با توجّه به آنچه درباره شاگردان او گفته شده، مجلس درس اصول فقه و حديث و رجال داشته و شاگردانى نيز از درس خارج فقه (فقه استدلالى) او استفاده مى‏كردند. دو درس داشته؛ يكى براى عموم طلّاب و ديگرى براى خواص. همچنين سيّد مرتضى در روزهاى تعطيل براى بعضى، علوم خفيّه را تدريس مى‏کرد. سیره عملی او توجه و ارادت به ثقلين، حسن خلق،  احترام به سادات، تردد به زيارتگاه‌ها و مكان‌هاي مقدس، توجه در نماز، سجده‌هاي طولاني، زهد و قناعت، سكوت و عزلت، كم‌خوراكي، اذكار، ادعيه و عبادات خاص.
  از حضرت سید (ره) پرسيدند: «آيا كسى را مى‏شناسيد كه خدمت امام زمان‏(عليه السلام) رسيده باشد؟»فرمود: آرى، كسى را مى‏شناسم كه از بلادِ كفر آمده و خدمت چهارده معصوم است.منظور او خودش بوده كه از هندوستان آمده و دائماً خدمت چهارده معصوم‏(عليهم السلام) بوده است.يكى از دوستداران سيّد گفت: سيّد در رواق حيدرى مشغول ذكر بود. نزدش رفتم و ناگهان ديدم لباس‏هايش و سجاده‏اى كه بر آن [نشسته] بود و ديوار، همگى در ذكر، متابعت او را مى‏كنند [ذكرِ او را تكرار مى‏كنند]. از اين حالت دچار وحشت شدم. سيّد دستش را بر من گذاشت و من به حالت اوّل و عادى بازگشتم و ذكر را فقط از او مى‏شنيدم.شيخ حسين همدر مى‏گويد: يك سال وقتى كه حُجّاج براى زيارت بيت‌الله الحرام مى‏رفتند، خيلى به زيارت پيامبر خدا (ص*) مشتاق شدم و قصد كردم كه همراه حُجّاج، پياده بروم تا به كسى زحمت ندهم. هيچ كس غير از خداوند عالَم از اين نيّت حقير مطلّع نشد. خدمت جناب سيّد - أعلى الله مقامه - مشرّف شدم كه ايشان براى اين كار استخاره كند تا هيچ ترديدى برايم باقى نمانَد و عزمم را جزم کنم و راهى شوم. در حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين‏(عليه السلام) خدمت ايشان رسيدم و عرض کردم: «استخاره‏اى با قرآن بفرماييد.» استخاره كردند و اين آيه آمد: « يا أيّها الذين امنوا لاتدخلوا بيوت النبّى إلّا أن يؤذن لكم .» تبسّمى كرد و فرمود: «بهتر است در خدمت حضرت أبوالأئمّة [اميرالمؤمنين‏عليه السلام] باشيد. هنوز مأمور نيستيد كه پياده به حج و با اين حالِ ندارى و زحمت و تعب به زيارت پيغمبر خدا [صلى اللَّه عليه و آله ] برويد. إن‌شاء‌الله بعداً با استطاعت به حج و زيارت مشرف مى‏شويد؛« فانّ مع العسر يسراً، إن مع العسر يُسراً.»من خيلى متعجّب شدم كه ايشان چگونه اين مطلب را فهميدند؟ واگر فرض كنيم از دلالت آيه [اى كه در جواب استخاره آمد] به اين پاسخ رسيدند، اينكه من پياده مى‏خواهم بروم را از كجا فهميدند؟ مرحوم قاضى(ره) نقل فرمود:« روزى در محضر آقاى حاج سيّد مرتضى كشميرى (رحمة الله عليه) براى زيارت مرقد مطهّر حضرت اباعبدالله الحسين‏ (عليه السلام) از نجف اشرف به كربلاى معلّى رفتيم و در ابتدا در حجره‏اى كه در مدرسه بازار بين‏الحرمين بود وارد شديم. اين حجره منتهى اليه پله‏هايى بود كه بايد طى شود. مرحوم حاج سيّد مرتضى از جلو و من از عقب سر ايشان حركت كردم. چون پله‏ها به پايان رسيد و نظر بر در حجره نموديم، ديديم كه قفل شده است. مرحوم كشميرى نظرى به من نموده و گفتند: مى‏گويند هر كس نام مادر حضرت موسى را بر قفل بسته بخواند باز مى‏شود. مادر من از مادر حضرت موسى كمتر نيست و دست به قفل بردند و گفتند: يا فاطمة! و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شديم.»
ایشان از وجود نازنین امام زمان(ع) یک دعایی را شنیده و نقل می‌کند که حضرت به من فرمودند؛ هر وقت به بن‌بست رسیدی این دعا را بخوان : «یا مَن إذا تضایقتِ الأمورُ فَتحَ لها باباً لم تَذهَب الیه الأوهامُ صَلِّ على محمد و آل محمد و افتح لأموریَ المتضایقةِ باباً لم یَذهَب الیه وَهمٌ یا ارحم الراحمین».« ای خدایی که وقتی حلقه‌های بلا به هم گره می‌خورد و انسان را در فشار قرار می‌دهد ؛ در این زمان دری را به روی بندگان باز می‌کند که فکر و وهم بشر هم به آن جا نمی رسید. خدایا صلوات خود را بر محمد و آل محمد نازل فرما و مرا که در بن بست گیر کرده ام، تو خودت راهی برایم باز کن که به عقل من نمی رسد»

آیت الله بهجت(ره) فرمودند:آقا سید مرتضی کشمیری موقعی که از حرم امیرالمومنین علیه السلام برمی گشت عبایش را بر سر می کشید. شخصی که سالها همراهش بود (آقا شیخ حسین هندل) پرسید: چرا؟گفت: کاری نداشته باش.اصرار کرد و گفت: می گویند وقتی از حرم بر می گردید عده ای را به صورت حیوانات می بینید. و با اصرار از ایشان پرسید که مرا به چه صورتی می بینید؟فرمود: به صورت حمار . از آقای بهجت پرسیده شد: آقا سید مرتضی کشمیری (صاحب کرامات) شاگرد چه کسی بودند؟ فرمود: شاگرد بندگی خدا و اطاعت او. حضرت آقای حداد(ره) می فرمود : دیدم مرحوم قاضی(ره)دستمالی از جیبشان درآوردند و به چشم مالیدند و بوسیدند و در جیب گذاشتند و فرمودند : این را آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره)یادگاری داده است . من آن را از خودم جدا نمی کنم .آیت الله قاضی(ره) می فرمود : خیلی کم خوراک بود . یکبار مرا دعوت کرد . دیدم غذا کم است . مراعات کردم و کم خوردم وبعداْ به منزل آمدم غذا خوردم . آقای بهجت(ره) میفرمود:۲ساعت ازشب گذشته افطارمیکرد که یک بشقاب که دروسطش یک لقمه پلو بود افطارش بود . ریاضت کبدش راازبین برده بود.خوراک نداشت . آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری(ره)میفرمود:سیدمرتضی(ره)شخص عجیبی بود.همیشه نمازهزارقل هوالله رادردورکعت میخواند.روزی هزارمرتبه سوره قدرتلاوت میکرد.آقای قاضی(ره)میفرمودند: آقای سید مرتضی(ره)گاهی درحرم دریک نمازدورکعتی قرآن راختم میکرد . می گویندسجده های بسیار طولانی داشت . تا شش ساعت هم نقل شده است . آیت الله بروجردی میفرمود: نماز را بسیار با طمانینه میخواند . یکبار کسی به طولانی شدن نمازجماعت اعتراض کرد که آیا نباید مراعات افراد ضعیف را کرد که سید مرتضی(ره) فرمود : من ضعیفترین هستم . آیت الله بهجت(ره) : سید مدت زیادی بعد از نماز صبح در حرم به دعا مشغول بود . علتش را می گفت : شاید کسی مساله یا استخاره بخواهد . حافظه بسیار قوی در روایات  داشت . آیت الله شبیری زنجانی : محدث نوری صاحب مستدرک الوسائل به قول ایشان اکتفا می کرد . آیت الله بهجت (ره) میفرمود : آقای کشمیری(ره) از بیت المال مصرف نمیکرد وبه بچه هایش هم وصیتش راکرده بود . ایشان جانماز درست میکرد و میفروخت . شیخ حسین همدرعاملی می گوید : خدمت سید رفتم دیدم جوانی جلوی ایشان نشسته و حضرت سید کمال احترام را دارد . آن جوان فرمود : ما اهل بیت هفت ذراع عمامه میبندیم (چون عمامه سید خیلی بزرگ بود) . وقتی جوان رفت از حضرت ایشان پرسیدم که جوان چه کسی بود . فرمود : ساکت شو و دیگر سئوال نکن . شیخ علی زاهد قمی(ره) وصیتش را انجام داد و قبل از ورود سید به بیمارستان انگتری او را گرفتند . سید فرموده بود : میترسم انگشتر موجب زحمت شوینده من شود . آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(ره) میفرمود : پدر سید مرتضی در کودکی او را به به استاد عارفی سپرد که به مقامات عالیه رسید که عصمت عرضی داشت . حاج آقا حسین قمی(ره) هروقت نام سید برده میشد تعظیم می کرد و جانماز سید را برایش پهن می کرد . مرحوم نخودکی اصفهانی(ره) به جناب سید محمد  آقازاده سید مرتضی در مشهد فرموده بود : پدرت آنقدر بزرگ بود که اگر مثلا ادعای امامت میکرد بدون بینه ازاواطاعت میکردم . آقای بهجت(ره) میفرمود : حاج سید مرتضی کشمیری(ره) در تعبد مثل سیدبن طاوس درزمان خودش بود . مرحوم نخودکی اصفهانی(ره) : وقتی برای اولین زیارت سید به مدرسه بخارائیها رفتم روز جمعه بود.کسی درصحن مدرسه نبود .ناگهان ازداخل یک حجره دربسته کسی مرابه اسم صدا زد : بیا منم کشمیری ... آیت الله بهجت (ره) : اظهار اخبار غیبی در نظر آقا سید مرتضی(ره) بسیارعادی بود . درخانه چیزی گم می شد  جایش رامی گفت . او تظاهر به غیبگویی می کرد . کسی پشت سر سید(ره) راه میرفت . به ذهنش خطورکرد مگرکسی غیراز امام معصوم هم غیب می داند ؟دراین هنگام سید برگشت و فرمود : بله-مومنان هم علم غیب دارند . سید عبدالکریم(ره) : وقتی سید به مرحوم شیخ حسنعلی دستور ترک حیوانی مدهد . شیخ در مدرسه می آید ودیگ پراز مرغ وپلو را میبیند ومیل فراوان پیدامیکند.همان زمان سید وارد میشود می فرماید : می خواهی بخوری؟بو کن . غذاچه بویی میدهد؟ وتصرف میکند و شیخ بوی گندیده ای حس میکندومنصرف میشود . سید عبدالکریم کشمیری(ره) میفرمود : حضرت سید(ره) بادونفر برای زیارت کربلا میرفتند . دربین راه درحین نماز شیری واردمیشودوکنارایشان مینشیند.آن دونفرسخت میترسند.حضرت سید(ره) گوش شیر را می گیرد ومیفرماید : دیگر نبینم زوار ابی عبدالله الحسین(ع)رابترسانی .پس ازآن دیگرشیردیده نشد. آیت الله سیدرضی شیرازی می فرمود : درهندوستان درسیادت سیدمرتضی(ره)شک میکنند .ایشان به مشهدمیرودوبه حضرت رضا(ع)متوسل میشود . و میخواهد حضرت شجره نامه اش راتاییدفرمایند.صبح که بلندمیشودوشجره نامه رااززیربالش بیرون می آورد مهر حضرت رضا(ع) رادرآن میبیند و من (سیدرضی) آن را دیده ام . آیت الله کشمیری(ره)میفرمود:شخصی دیدعمامه سیاه سید کمی سفیدشده .اجازه گرفت وآنرا شست.لک لکی آمدوعمامه راباخودبرد.آن فردناراحت شدوخواست عمامه ای بخردکه سید فرمود:لک لکها عمامه را برای شفابرده اند وبرمی گردانند . بعدازمدتی امانتی پس آورده شد. وقتی ایشان مریض شده بودطبیبی آوردند که نه عربی نه فارسی ونه اردو نمیدانست. خواستندمترجم بیاورندکه دکتر نگذاشت.بااشاره گفت :بیماری را سید بانفسش به من القا کرد .

 آیت الله سید مرتضی کشمیری(ره)۵ پسر وسه دختر داشتند . از جمله فرزندان وي سيد محمد رضوي كشميري(تصویر پایین) است. كه او نيز از زمره عرفا و علما رباني و معروف به كرامت است. از سيد محمد كشميري دستورالعمل معروفي براي برآوردن حاجات نقل شده است. وي براي توسل به امام عصرعليه‌السلام، ذكر شريف «أغِثْني يا صاحبَ الزّمان أدرِكني يا صاحبَ الزّمان» را سفارش مي‌كردند و آن را اسم اعظم مي‌دانستند . آیت الله ناصری از شاگردان ایشان هم بوده اند . ایشان مدفون درصحن علوی(ع) می باشند .

برگرفته ازطریق الی الله 

آیت الله شیخ عبدالکریم کشمیری قدس سره

     

آیت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری در تاریخ 1343 هجری قمری در یک خانواده کاملا" روحانی و سیادت در نجف اشرف چشم به جهان گشود.
از طرف پدر به جد بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی منتسب بود.

والدین

والد ایشان ، حجة الاسلام سید محمد علی کشمیری بود که در کربلا به دنیا آمد و پس از مراحل تحصیل، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدی شد و به زهد و تعبد و روحانیت، معروف و مشهور بودند.

استاد می فرمودند:
پدرم فاضل بود اما در حد اجتهاد نبود.
 به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جو تند و سخت حوزه علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق ( که نسبت صوفی گری به آنها می دادند ) به من که دوستدار این علما بودم و دنبال آنها می رفتم، سختگیری می کرد و  مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی ( که منسوب به تصوف می دانستند ) منع می کردند .

گاهی از کفشدار حرم امیرالمؤمنین علیه السلام سئوال می کرد:
عبدالکریم به حرم آمده است؟
اگر می گفت: او را ندیدم، آن روز با من حرف نمی زد.

وقتی که سوار ماشین می شدم تا از نجف به کربلا برای زیارت بروم، تا درون ماشین همراهم می آمد و سفارش بسیار می کرد و می گفت:
 اگر به بغداد بروی (آنروز بغداد از همه شهرهای عراق بدتر بود) تو را عاق می کنم.
وقتی از پدرم اجازه زیارت کاظمین که کنار بغداد بود می خواستم نمی گذاشت و می گفت:
دو امام در آنجا مدفون هستند ، اگر پایت به بغداد بیفتد به ریش سفید امیرالمؤمنین عاقت می کنم.

به ناچار، روزی به حرم جدم امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم و از فشارهای پدرم شکایت کردم. پدرم حضرت علی علیه السلام را در خواب دید که امام با اشاره دست، و کلام شیوا فرمودند:

« من از شکم تا سر عبدالکریمم»

بعد از آن پدرم خیلی به من کاری نداشت.
پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می خواند، و مرا به خواندن آن سفارش می کرد و می گفت:
 پدر من آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است.

پدرم با مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی دوست و رفیق بود به همین خاطر نام مرا عبدالکریم گذاشت و علاقه ایشان به لباس مقدس روحانیت موجب شد که هنوز مو بر صورتم روييده نشده بود که مرا به لباس روحانیت ملبس کرد.
وقتی مریضی به پدرم مراجعه می کرد، مقداری تربت امام حسین علیه السلام که قریب به سیصد سال قدمت داشت و قدری بوریا ( حصیر) همراه آن بود، چوب بوریا را در لیوان آب می زد و به مراجعین می داد و شفا پیدا می کردند.
آنقدر استفاده کرد که آن چوب بوریا ( یا حصیر) سیاه شده بود.

استاد می فرمودند:
شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند:
بزرگ قوم شما از دنیا می رود و بین اقوام فاصله می افتد، همینطور هم شد، پدرم در سن 56 سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.

[ از جمله کرامات جد ایشان که مشهور و بعضی در کتب مقاتل نقل کرده اند این است که عده ای از ترکهای ایران به کربلا مشرف شدند و از ایشان درباره قبر ششماهه امام حسین علیه السلام حضرت علی اصغر سؤال کردند، فرمودند:
یک شب مهلت بدهید تا جوابتان را بدهم.
با توسل به ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام، در عالم خواب ( یا مکاشفه) امام علیه السلام می فرمایند:

« علی اصغر روی سینه ام ( یا در کنارم) قرار دارد»

 و روز بعد جواب آنها را می دهد.  ]

مادر و جد مادری

مادر استاد زنی پاکدامن ، مؤمنه و فرزند آیت الله سید محمد کاظم یزدی بود ( که ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود )
 ایشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت. 


شجره سیادت

استاد می فرمودند:

ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.
ما اصلا" قمی هستیم لکن اجداد پیشین ما به هند رفتند که یکی از آنان بسیار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سید حسین قمی کشمیری، که الان قبرش در کشمیر هند است و برای او نذر می کنند و قبرش را زیارت می کنند، او دارای کرامات بسیاری بود  که مناظره ایشان با یک ناصبی مخالف از جمله قضایای جالب است.

( یکی از اهل باطل نزد آقا سید حسین کشمیری که مشغول وضو گرفتن بود می آید و می گوید:
دلیل حقانیت مذهب ما و باطل بودن مذهب شما یکی این است که من می توانم از زمین چند متر به طرف آسمان پرواز کنم و شما نمی توانید.
 ایشان می فرماید: شما این کار را انجام دهید.
وقتی چند متر به طرف آسمان بالا می رود آقا سید حسین کفش پای خود به طرف او پرتاب می کند و کفش آنقدر بر سر این ناصبی می خورد که او را به زمین می اندازد، خجالت زده می شود و می رود. )


تحصیلات و اساتید

استاد از اوائل طفولیت به دستور والد به علوم دینی روی آوردند، چون حافظه و استعداد قوی داشتند ترقی ایشان سریع بود تا جائی که روزی میشد که یازده درس ( از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و ...) تدریس می کردند.

درباره اساتید خودشان فرمودند:
مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت الله بهجت، و کفایة الاصول را نزد شیخ محمد حسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

 فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

استاد در درس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی محمد بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی شرکت و بهره ها بردند.

لکن عمده استفاده ایشان در فقاهت از محضر مرحوم آیت الله خوئی ( ره) بوده است تا جائی که در اجازه نامه اجتهادی که برای استاد نوشتند، این چنین مرقوم داشتند.

«  یحرم علیه التقلید فیما یستبط.
آنچه از ادله استنباط کنند حرام است تقلید کنند.
( و شفاها" هم اجتهاد ایشان را متذکر شدند.) »

از مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانی اجازه روائی داشتند، و فرمودند:

من در ایام تحصیل کفایة الاصول را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت میلانی تفریظ نوشتند، ولی همه نوشته جات و اجازات و دفتر اخلاق و اذکار را صدامیان به غارت بردند.

به دنبال اولیاء خدا

استاد از طفولیت با جذبه ای که در نهادشان بود، به سوی حق و اولیاء الهی و کشیده می شدند.
 با اینکه نوجوان بودند  ملاقات با بزرگان  نصیبشان می شد و آنها را دوست می داشت، فرمودند:

« من از اول دنبال پیرمردها بودم و رفیق جوان کم داشتم... و هر کدام را می دیدم که بوئی از طریق اهل بیت - ع -  برده باشد دستورالعملی از آنها می گرفتم. »

اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. استاد فرمودند:

« نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی ، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم .
شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود :
در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!! »

آغاز تحول

عرفای بزرگ آغازی از تحول درونی دارند  .
استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند.
کلامی که  آیت الله  شیخ مرتضی طالقانی قدس سره  به ایشان فرمودند از جمله این نقاط بوده است ، این واقعه در سنین طفولیت تقریبا" حدود هفت، هشت سالگی ( 1350 یا 1351ه ق)، اتفاق می افتد در حالی که شیخ مرتضی استادی در سن قریب هفتاد سالگی بوده است .

بیش از ده سال ( تا سن 21 سالگی)  استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها هم حجره ایشان بودم .


شجره اساتید

اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمد بید آبادی متصل می گردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف شجره اساتید خویش را به عارف کامل آقا محمد بید آبادی می رسانند.

اول:
 سید عبدالکریم کشمیری متوفی 1419ه ق،
 سید علی آقا قاضی 1366،
 سید احمد کربلائی 1332،
ملا حسینقلی همدانی 1311،
 سید علی شوشتری 1283،
سید صدرالدین کاشف دزفولی 1258
آقا محمد بید آبادی 1198.

دوم:
 سید عبدالکریم کشمیری،
 شیخ مرتضی طالقانی متوفی 1364ه ق،
 آخوند ملا محمد کاشی 1333،
 آقا محمد رضا قمشه ای 1306،
سید رضی مازندرانی 1270،
آخوند ملا علی نوری 1246
آقا محمد بید آبادی 1198ه ق


هجرت از نجف

از استاد سئوال شد :
با همه علاقه به نجف چرا به ایران آمدید؟
فرمود:

 روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودم کسی از من پرسید:
صدام چطور آدمی است؟
گفتم: کلب عقور « سگ گزنده و نیش زن است.»
فردا بعضی از آشنایان برایم خبر آوردند که اسم تو را حزب بعث در لیست دستگیر شوندگان و اخراجی ها نوشتند.
 صدام هم کسی نبود که از این مسائل به سادگی بگذرد، لاجرم با خوف و عواقب بعدی و اصرار بعضی به ایران آمدم با دست خالی، حتی دفتر جزوات اذکار و اخلاق را از من گرفتند.



تألیف

وقتی از استاد درباره نوشتن جزوات درسی و اخلاقی و ذکری سؤال شد، فرمودند:

من درسهای اخلاق شیخ مرتضی طالقانی را نوشتم، جزوه اذکار و اوراد که از بزرگان گرفتم داشتم، و کفایة الاصول آخوند خراسانی را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی بر آن تفریظ نوشتند.
اشعاری هم به عربی سروده ام لکن همه آنها را وقتی از عراق به ایران می آمدم بعثی ها از من گرفتند و از بین بردند و هیچ دفتر و یادداشتی برایم نماند.


اقامت در ایران

بارها صحبت می شد که استاد به عراق باز گردند، با دید درونی می فرمودند :

نه، صدام کسی نیست که به او اطمینان کرد ( همانطور که بسیاری از علماء را کشت) چنانکه با دیگران چه ها  که نکرد.
فرمودند:
 یک بار گفتم  با قرآن استخاره بگیرم ببینم چه می آید، این آیه آمد « لا تعثوا فی الارض مفسدین
 در روی زمین به فساد نکوشید ( هود: 85)
 که نهی در رفتن آمد. »

نامه مرحوم آیت الله خوئی 

جناب علامه حجة الاسلام سید عبدالکریم رضوی کشمیری دام موفقا"

بعد از تحیت طیبه و دعا برای دوام صحت شما و شفای عاجل؛ نامه ای که متضمن تصمیم قطعی برای بازگشت شما به نجف اشرف است به ما رسید و بسیار مسرور شدیم؛ چرا که حوزه علمیه نجف اشرف، به امثال شما بسیار نیاز دارد، خداوند شما را برای خدمت دین موفق بدارد.
اما آنچه ما از سیره پسندیده و طیبه شما از نجف اشرف دیدیم، از مسائل مربوط به سیاست پرهیز شده و مورد شهادت ما است.
و نیز این مطلب که تمام علاقه شما در وظائف دینیه و سلوک حسن صرف می باشد.
و این نامه من به منزله شهادت کتبی درباره سلوک شما در حوزه علمیه نجف اشرف می باشد. با وجود این، من تضمین می کنم که هر گاه نیاز به شهادت شفاهی هم باشد، نزد ما مانعی از این گونه شهادت نیست.
من منتظر قدوم شما به نجف اشرف هستم تا حوزه علمیه نجف اشرف از وجود مبارک شما استفاده کند. وفقکم الله
تعالی لما فیه الخیر و الصلاح، فإنه سبحانه ولی التوفیق و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
 تاریخ 9 جمادی الاولی 1406 الخوئی


اقامت در قم تا وفات

استاد بعد از ورود به ایران در قم اقامت داشته و به تربیت انفاس مستعد پرداختند .
ایشان قریب ده سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند.
در تاریخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت می فرمود:

 سفر مرگ نزدیک است اما دست خالی هستم.
می فرمود:
مرگ در پیش است و شوخی نیست!
 چند بار سؤال شد آقا در چه حالی هستید؟
می فرمود:
 در حال نزع ( جان دادن) .
فرمود:
 آقاسید هاشم حداد را در خواب دیدم بمن گفت چرا غمناکی؟ فرج نزدیک است.
 

به دفعات این شعر را می خواند:

کجا رفتند آن رعنا جوانان      کجا رفتند آن پاکیزه جانان
همه بار سفر بستند و رفتند    مرا خونین جگر کردند و رفتند
بعد می فرمودند: همه رفتند و آخری آنها سید هاشم حداد بود.

تذکر موت و زمزمه پرواز گاهگاهی برزبان ایشان جاری بود، تا جائی که وقتی به ایشان بعضی واردین عرض می کردند: آقا بسیاری توضیح المسائل نوشته اند ... !
در جواب می فرمودند:

مرگ در پیش است، و این آیه را می خواندند :

و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون. کل نفس ذائقه الموت.
 ای پیامبر پیش از تو برای هیچ انسانی جاودانگی قرار ندادیم ، آیا اگر تو بمیری آنان جاوید خواهند ماند ؟ هر انسانی طعم مرگ را می چشد . سوره انبیا / 34 و 35
 

عشق به نجف اشرف بقدری در دلش بود که مشتاق بود به آنجا باز گردد ودر کنار قبر جدش امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شود.

لیکن اواخر عمر زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیهما السلام را می کرد و می فرمود :

اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیهما السلام دفن کنید.

بعضی دوستان می گفتند: آقا انشاء الله شما نجف می روید...
اما همان خواست ایشان، جنبه عملی پیدا کرد ...

وفات

آخرالامر این مصباح هدایت در اواخر ماه مبارک رمضان 1419 در قم سکته می کنند، دوستان ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال می دهند و حدود سه ماه در بیهوشی بودند، تا اینکه در روز چهارشنبه 18 فروردین 1378 مطابق با 20 ذی الحجه 1419 در سن 74 سالگی به لقاء محبوب شتافت.

جنازه شریفش را از تهران به قم منتقل و پس از تغسیل و تکفین آیت الله بهجت دام توفیقاته در صحن حرم حضرت معصومه علیها السلام بر آن نماز گزاردند.
به دستور مقام معظم رهبری، جنازه شریفش در قسمت بالا سر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها جنب قبر دیگر شاگرد آقا سید علی آقا قاضی یعنی علامه سید محمد حسین طباطبائی دفن نمودند.

والسلام علیه یوم یبعث حیا

ملا اقا جان زنجانی

حاج ملا آقاجان زنجانی

 

 

مرحوم حاج ملا آقا جان در سال 1252 شمسی در روستای « آق کند» از توابع زنجان متولد شد و در سال 1335 در شهر زنجان وفات یافته است .

 

دوران تحصیلات علوم دینیه را در زنجان مدرسه « سید» در محضر علمای بزرگ مانند آیة الله فیاض دیزجی که از مراجع تقلید بوده و آقای آخوند ملا قربانعلی و سائر علمای بزرگ به پایان رسانده و انصافا" از فقه و اصول و علوم فلسفه و عرفان و علوم غریبه اطلاع کافی داشت .

شاید به دلیل شیوه خاص زندگی ایشان ، اطلاعات جامعی از مراحل مختلف تحصیل و تهذیب ایشان موجود نباشد ، اما همین مقداری هم که باقی است از عمق اخلاص و ارادت ایشان به اهل بیت - ع - حکایت می کند .

حکایات زیادی از شیفتگی و ارادت ایشان به اهل بیت در منابع مختلف نقل شده است از جمله به نقل بزرگانی چون آیت الله محمد جواد انصاری همدانی و جناب شیخ جعفر مجتهدی که شرح حالشان پیشتر از نظرتان گذشت ، دیدار با جناب حاج ملا آقا جان برای آنان از نقاط مهم و تاثیر گذار زندگی بوده است .

توسل مثال زدنی ایشان به اهل بیت - ع - از جمله ویژگی های بارز و شاخص ایشان است که در جای جای این سطور ملاحظه میشود .

جمعی از علمای بزرگ معاصر ایشان مانند آیة الله مصطفوی ،علامه طباطبائی و آقای حاج شیخ موسی زنجانی به علم و دانش وی اعتراف نموده و ایشان را از نوابغ عصر خود دانسته اند.

 

حکایاتی که در ذیل از ایشان مطالعه خواهید فرمود ، از زبان و قلم یکی از آخرین شاگردان ایشان ، آیت الله سید حسن ابطحی نقل شده است .

اگر چه این سطور به هیچ رو نمی تواند این انسان وارسته معرفی نمایند ، اما حداقل ادای دین و احترامی است ، نسبت به دوستان و ارادتمندان اهل بیت - ع - که خداوند همه ما را از آن جمله قرار دهد .

 

انسان واقعی

یک روز از او سؤال شد :

شما از علم کیمیا و علوم غریبه هم اطلاع دارید؟

دیدم با یک نگاه تأسف آوری گفت:

اگر انسان برای این گونه از امور خلق شده بود،خیلی کم بود،انسان بیشتر از این ارزش دارد که حتی درباره این گونه از مطالب فکر کند. اگر انسان،انسان بشود همه این علوم و فضائل خود به خود به سراغش می آید و او به آنها اعتنائی نمی کند.

 

مرشد واقعی

از ایشان نقل شده که مکرر توضیح می داد و سفارش می کرد و می گفت:

از هرگونه بت پرستی و قطب پرستی و عقب مرشدهائی رفتن که از جانب خود به آن سمت رسیده اند دوری کنید.

ائمه معصومین ما ( علیهم السلام) زنده اند، خودشان واسطه بین خدا و خلق اند،آنها دیگر واسطه نمی خواهند؛ زیرا هر قطب و مرشدی را که شما تصور کنید دور از خطا و اشتباه نیست، در حالی که ائمه اطهار ( صلوات الله علیهم اجمعین)،اشتباه و خطا ندارند، آنها واسطه وحی اند،آنها واسطه فیض اند.

یکبار یکی از همراهان، وسط کلام ایشان می دود و گوید:

اگر این چنین است پس جمله :

« هلک من لیس له حکیم پرشده» ( هلاک است کسی که برای او حکیمی، مرد داشنمندی نباشد که او را ارشاد کند)

چیست؟

ایشان در پاسخ فرمودند:

اگر حدیث صحیحی باشد و از امام ( علیه السلام) رسیده باشد، منظور خود امام بوده است؛ زیرا در آن زمانها مردم با بی اطلاعی کامل خودسرانه به برنامه های اسلامی عمل می کردند، حتی در آن زمان مرجع تقلید هم نداشتند، چون خود ائمه ( علیهم السلام) بودند.

و شاید هم درا ین روایت راهنمائیهای معمولی منظور باشد که البته در این صورت چنان که من الان با شما صحبت می کنم برای هر فردی مذکر و رفیق و استاد و مرشدی در راه رسیدن به کمالات لازم است اما اگر من گفتم: فلان عمل را با تأثیر نفس من انجام دهید که مؤثر خواهد بود غلط است. بیائید خود را به من بسپارید و با من بیعت کنید و من بر شما با آنکه معصوم نیستم و یا نائب معصوم نیستم ولایت داشته باشم غلط است.

بهره مندی از فیض حضرت علی ( ع )

 

یکی ازهمراهان در جلسه ای به ایشان گفت:

شنیده ایم که روزی ملای رومی با شمس تبریزی در بیابانی می رفتند به شط آبی رسیدند شمس گفت: « یا علی» و از آب گذشت ولی ملای رومی در آب فرو رفت، شمس از او سؤال کرد: مگر تو چه گفتی؟

گفت: همان که تو گفتی.

شمس گفت: نه تو هنوز به آن مقام نرسیده ای که علی دستت را بگیرد، تو باید بگوئی « یا شمس» و من باید بگویم « یا علی».

ایشان از نقل این قصه ناراحت شد به دوست ما گفت:

من برای شما حدیث و روایت می خوانم،شما برای من قصه می گوئید.

از خصوصیات علی ( علیه السلام) این بود، در زمان حیات دنیائیش که امام همه بود دربان و حاجب نداشت، حالا که از دنیا

رفته و دستش بهتر باز است، واسطه لازم دارد؟!

آنها نه این را بگویند و نه در کلماتشان تصریح کنند که انسان به مقامی می رسد که مستقلا" از جلال و جمال الهی استفاده می کند و به وساطت انبیاء و ائمه ( علیهم السلام) کاری ندارد.

خود در عرض پیامبر ( صلی الله علیه و آله ) واقع می شود و آنچنان که پیامبر و امام ( علیهم السلام) در احکام و شریعت و طریقت و حقیقت و فیوضات ظاهری و معنوی از خدا استفاده می کنند،او هم استفاده می کند.

 

روش و سلیقه معنوی

روش حاج آقا جان این بود که تنها وسیله ای که انسان را سریعتر به مقاصد معنوی و ترقیات روحی می رساند توسل به خاندان عصمت ( علیهم السلام) به معنی عام آن و تکمیل محبت و ولایت آنها در دل است.

او می گفت:

بعد از واجبات، بهتر از هر چیز، زیارت امامان و بلکه امامزاده ها و احترام به سادات و اظهار عشق و علاقه به آنها است.

شغل خودش روضه خوانی بود ولی نه به عنوان آنکه آن را به عنوان شغل مادی انتخاب کرده باشد، بلکه حتی اگر چند نفر در یک محل جمع می شدند او یک مقدار از فضائل اهل بیت ( علیهم السلام) سخن می گفت و بعد روضه می خواند و اشکی می گرفت.

هیچ کجا برای روضه خواندن،از کسی تقاضای پول نمی کرد مگر جائی که مصالح اهمی را در نظر گرفته بود.

 

اخلاص در ماموریت

آیت الله ابطحی نقل می کند ، یک روز ایشان در مشهد به من گفت:

در صحن نو مردی هست که اشتباهی دارد، بیا برویم اشتباه او را رفع کنیم. وقتی نزدیک یکی از حجرات فوقانی صحن رسیدیم، دیدم به طرف اتاق یکی از علمائی که من او را می شناختم رفت.

گفتم: این آقا از علمای محترم است.

گفت: اگر نبود که ما مأموریت برای رفع اشتباه او نمی داشتیم.

من گمان می کردم که حاج ملا آقا جان با او سابقه دارد و یکدیگر را می شناسند. دیدم وقتی به در اتاق رسید مرا وادار کرد که بر او مقدم شوم؛ ( زیرا هیچگاه بر سادات مقدم نمی شد). طبعا" ناشناس وارد اتاق شد، آن عالم به خاطر آنکه حاج ملا آقا جان لباس خوبی نداشت و اساسا" ظاهر جالبی از نظر لباس به خود نمی گرفت، زیاد او را مورد توجه قرار نداد و فقط به احوالپرسی از من اکتفا کرد و با یکی از علما و اهل منبر معروف مشهد که قبل از ما در اتاق نشسته بود، گرم صحبت بود.

حاج ملا آقا جان سرش را بلند کرد و گفت:

« مثل اینکه شما درباره فلان حدیث که در علائم ظهور وارد شده، تردید دارید و حال آنکه معنی حدیث این است و شرح آن این چنین است و مفصل مطالب را برای آن عالم شرح داد».

من در چهره آن عالم نگاه می کردم اول اعتنائی نمی کرد ولی کم کم سرش را بالا آورد. یک مرتبه گفت: تو کی هستی؟ جانم به قربانت از کجا مشکل مرا دانستی؟! و چه خوب این مشکلی که کسی از آن اطلاع نداشت حل کردی!

از جا بلند شد و حاج ملا آقا جان را در بغل گرفت، او را می بوسید و می گفت: از تو بوی بهشت را استشمام می کنم.

 

زیارت ائمه (ع)

یکی از شاگردان مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند :

در مسافرتی که با ایشان به زیارت ائمه عراق ( علیهم السلام) مشرف شده بودم یک روز در نجف به من گفت:

بیا برویم بصره که در آنجا مسجدی است باید در آن دو رکعت نماز بخوانیم.

من چون در آن روز نمی دانستم بصره با نجف چقدر فاصله دارد، فکر می کردم بصره هم مانند کوفه است که نهایت یک فرسخ بیشتر فاصله ندارد، لذا گفتم: برویم.

با هم حرکت کردیم چند قدمی از شهر نجف بیشتر بیرون نرفته بودیم که وارد بصره شدیم در آنجا به مسجدی رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و بیرون آمدیم باز به همان ترتیب چند قدمی که از بصره بیرون آمدیم وارد نجف شدیم.

من بعدها که فهمیدم بصره با نجف فاصله زیادی دارد به بصره رفتم تا ببینم آن مسجد در بصره است و آیا آن شهری که دیده ام حقیقتا" بصره بوده است،یا خیر؟ با کمال تعجب دیدم بدون کم و زیاد و با جمیع خصوصیات، بصره همان بصره و مسجد هم همان مسجد است....

 

توصیه به میزبان

مرحوم حاج ملا آقا جان سفارش می کرد :

در زندگی طوری رفتار کن که میهمان، خودش بدون دعوت به منزلت بیاید.

 

هدایت اهل بیت (ع)

یکی دیگر از شاگردان نقل می کند :

روزی در حرم حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) جمعی بودیم که در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان قصد داشتیم گوشه خلوتی را انتخاب کنیم و از محضر او استفاده نمائیم .

پس از تحقیق، حرم حضرت امامزاده طاهر که در گوشه صحن حضرت عبدالعظیم ( علیه السلام) است انتخاب نمودیم، او نشسته بود و ما هم دور او نشسته بودیم، برای ما از کلمات حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) درباره کیفیت ترقیات روح و عقل سخن می گفت،من حالم منقلب شده بود سرم را روی زانویم گذاشته بودم و قطعا" به خواب نرفته بودم ولی در عین حال دیدم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) در کنار حرم ایستاده اند و آنچه حاج ملا آقا جان برای ما می گوید آن حضرت به او تلقین می فرماید.

وقتی سرم را برداشتم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) را ندیدم ولی می دیدم که حاج ملا آقا جان به همان محلی که امام ایستاده بودند نگاه می کند و برای ما حرف می زند.

دوباره سرم را روی زانویم گذاشتم باز هم امام ( علیه السلام) را دیدم که به حاج ملا آقا جان مطالب را تلقین می کنند و او همان کلمات را می گوید.

این موضوع چند مرتبه تکرار شد وقتی مجلس تمام شد و از حرم امامزاده بیرون رفتیم خواستم مشاهده خود را به حاج ملا آقا جان بگویم دیدم قبل از آنکه من حرف بزنم این شعر را خواند:

در پس آینه طوطی صفتم داشته است

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

مخالفت با کشیدن سیگار

ایشان هیچ وقت دوست نداشت در مجلسی که منبر می رود کسی سیگار بکشد. روزی در مجلس با عظمتی که درمنزل مرحوم « آیة الله  میلانی» در مشهد برقرار بود،از ایشان تقاضای منبر شد، ایشان به درخواست آیه الله میلانی منبر رفت.

در وسط منبر که تمام علما مبهوت سخنان علمی او بودند، ناگهان سخنش را قطع کرد و به گوشه ای نگاه  کرد، معلوم شد یکی از علما سیگار می کشید که ایشان به او نگاه می کند. سپس گفت:

اگر انسان بتواند تمام حواسش را به جنبه های روحی بدهد بیشتر استفاده می کند.

 

پرهیز از غلوّ در مورد اهل بیت(ع)

ایشان می گفت:

درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) تنها اعتقاد به چهار چیزنه بیشتر و نه کمتر غلو است.

« یعنی نباید درباره ائمه اطهار ( علیهم السلام) غلو کنیم ،  و منظور از غلو این است که معتقد به آنچه در آنها نیست ( یعنی زیاده روی است و غلط است) و خود آنها آن را نهی کرده اند باشیم. و این غلو که نباید به آن معتقد بود در اعتقاد به چهار چیز درباره آنها است.»

 

اول آنکه: معتقد شویم یکی از آنها و یا روح آنها خدا است و خدای دیگری جز آنها وجود ندارد،این غلو است و غلط است.

دوم آنکه: معتقد باشیم که آنها را خدا خلق نکرده و همیشه بوده اند و اعتقاد به ازلی بودن آنها را داشته باشیم. این هم غلو است.

سوم آنکه: معتقد باشیم که خدا تمام کارها را به آنها واگذاشته و خود کناری نشسته است. این هم غلو است و معنی تفویض همین است و غلط است.

چهارم آنکه: مقام نبوت را به آنها نسبت دهیم و آنها را هم پیغمبرانی مانند خاتم الانبیاء ( صلی الله علیه و آله) بدانیم. این هم غلو و غلط است.

از این چهار موضوع که بگذریم می توانیم آنچه از فضائل و مقامات کمالیه که عقلمان محال نداند و می پذیرد در حق آنها بگوئیم.

 

دست خدا !

روزی حاج ملا آقا جان عرق چهل گیاه را که شاید  بدمزه ترین داروها باشد، می خورد و مثل کسی که عسل می خورد، لذت می برد. از او سؤال کردند:

این چه حالت است؟

فرمود: این چیزی است که خدای محبوبم خواسته ایجاد شود و به وسیله دستش آن را ایجاد کرده پس هر چه باشد لذت بخش و شیرین است.

او می گفت:

دست خدا به تصریح روایاتی که در تفسیر آیه: « ید الله فوق ایدیهم» آمده نور مقدس چهارده معصوم ( علیهم السلام) است، یعنی همچنان که ما هر اظهار قدرتی را به وسیله دستمان انجام می دهیم، خدا هم هر کاری را تشریعا" و تکوینا" به وسیله این انوار مقدسه انجام می دهد.

 

زیارت امامزاده ها

او می گفت :

هر کجا امامزاده ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلا" کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد،زیارت کن؛ زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) ساخته و معرفی شده است.

اساسا" ما روح امامزاده را زیارت می کنیم حال می خواهد بدنش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد چه فرقی می کند؟

آیت الله ابطحی نقل می کند :

من خودم با مرحوم حاج ملا آقا جان، حضرت امامزاده حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) را در شهر ری زیارت کردیم و تصادفا" در همان سفر به قم مشرف شدیم و باز مرقد مطهر این امامزاده را در خیابان چهارمردان قم که به همین نام معروف است زیارت نمودیم، وقتی از ایشان سؤال کردم که آیا حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) اینجا دفن است یا در شهر ری؟

فرمود:

چه فرقی می کند ما که نمی خواهیم جسد او را زیارت کنیم و از جسدش حاجت بخواهیم، بلکه منظور استمداد از روح مقدس آن بزرگوار است. که ممکن است در هر دو جا در یک زمان حاضر باشد.

حتی فرمود:

بعضی می گویند: حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) در کاشمر مدفون است، اگر برای من میسر می شد آنجا هم می رفتم و ایشان را در آنجا هم زیارت می کردم.

 

 ملاقات با اولیا خدا

یکی ازعلمای بزرگ از مرحوم حاج ملا آقا جان نقل می کند و می گوید:

ایشان روزی در تشییع شخصی شرکت کرده و بی تابی زیادی می کردند ، و از آنجا که به ظاهر شخص فوت شده را نمی شناخت باعث تعجب همگان گردید .

مرحوم حاج ملا آقا جان در این مورد به من فرمود:

 در سفر کربلا وارد شهر کرمانشاه شدم، دستور رسید با آقائی ملاقات کنم، رفتم بازار، سراغ آن آقا را گرفتم، در بازار گفتند: آن آقا دیوانه است و قابل اعتنا نیست .

گفتم: شما آدرس ایشان را بدهید،آدرس را گرفته رفتم و پیدا کردم.

وقتی که وارد حجره محقرش شدم گفت:

« سرزده داخل مشو، میکده حمام نیست»

اجازه خواستم ، اجازه ورود داد و گفت: بایست. ایستادم. گفت: من مأمورم به تو چهار چیز را بگویم:

1-  طوری زندگی کن که کسی شما را نشناسد.

2- از این تاریخ دیگر اینجا نیائی.

3- سلام مرا به اولیائی که می شناسی برسان.

4 - بلند شو یکی از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) که فوت کرده تشییع می شود، در تشییع او شرکت کن.

از حجره بیرون آمدم و به سراغ تشییع رفتم، وقتی که به قبرستان رسیدم موقع دفن بود. به خاطر گفته آن ولی خدا که گفته بود: فوت شده از اصحاب امام زمان ( علیه السلام) است گریه می کردم و از گریه من اولیاء میت تعجب می کردند.

 

تشرف به خدمت حضرت ولی عصر - عج

حاج آقای مظفری نقل می کنند :

 روزی من از مرحوم حاج ملا آقا جان سؤال کردم که آیا شما در این تازگی

خدمت حضرت بقیه الله ( روحی و ارواح العالمین له الفداء ) رسیده اید؟

گفت: بله، چند روز قبل که خدمت آن حضرت رسیدم دیدم با روی بشاشی این جمله را می گویند:

« منم که شرق دو عالم و غرب دست من است»

و به روی من تبسم می کنند.

من هم در جواب، در حالی که اشک شوق می ریختم و به پای مقدسش برای بوسه زدن می افتادم گفتم:

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز

 

روضه سید الشهداء -ع

مرحوم حاج ملا آقا جان می گفت:

 روزی دیدم دو نفر پیرزن در مسجد کنار یکدیگر نشسته و با هم صحبت

می کنند یکی از آنها می گوید: پا و کمرم درد می کند. دومی با کمال اخلاص و جدی به او گفت: مگر تو روضه نمی روی؟

گفت: چراگاهی می روم.

گفت: خوب آسان است از اشک چشمت بگیر به محل درد بمال خوب می شود. مگر نمی دانی که شفای تمام دردها به دست خدا است و وقتی تو برای سید الشهداء حسین بن علی ( علیه السلام) که ولی خدا است گریه کردی خدا تو را دوست خواهد داشت و هیچ وقت نمی خواهد که دوستش از درد بنالد.

 

عنایت اهل بیت -ع - ونهی از منکر

آقای سید محمد موسوی واعظ مکرر برای همه نقل کرده بود روزی در خدمت مرحوم حاج ملا آقا جان با آیت الله مصطفوی به امامزاده « داوود» رفتیم شب رسیدیم و چون آقای مصطفوی و حاج ملا آقا جان خسته بودند استراحت کردند و من چون جوان بودم با توجه به پریشانی ام منقلب شدم و حالی پیدا کردم و در حرم امامزاده کنار قبر نشستم و گریه و زاری می نمودم و سه حاجت از آن حضرت خواستم .

وقتی به حجره ای که آنها در آنجا بودند رفتم حاج ملا آقا جان وقتی مرا دید همان گونه که به پشت خوابیده بود دست مرا گرفت و روی سینه اش گذاشت و گفت: نشد که شما فرزندان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) چیزی بخواهید و به شما داده نشود.

 سید جان تو که سه حاجت برای خود خواستی می خواست لااقل برای من هم یک حاجت می خواستی سپس گفت: تو سه حاجت که یکی وضع مالی خوبی داشته باشی و دوم از آینده خوبی برخوردار شوی و سوم لکنت زبانت برطرف شود .

همه اش را به تو دادند ولی من در سیمای تو یک خطر احساس می کنم و آن این است که تو شاه ظالم را دعا می کنی.

 

حکایاتی از عنایت سید الشهدا ء -ع - و حضرت ابوالفضل - ع

مرحوم حاج ملا آقا جان می فرمود:

در سفر کربلائی که چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ایوان حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می خوابیدم و معمولا" اول شب به زیارت حضرت اباالفضل ( علیه السلام) می رفتم، در یکی از شبها وقتی وارد صحن حضرت ابا الفضل ( علیه السلام) شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعی دارند و در مقابل حرم به طوری که ضریح دیده می شد ایستاده اند، یکی از آنها خواست کلامی بگوید که به زمین خورد و بیهوش شد. دومی هم فرار کرد.

مردم دور او که به زمین خورده بود جمع شدند و او را شناسائی کردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر کردند آمد پیرمردی بود.

به او گفتم: او اشاره به قبر حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نمود و می خواست چیزی بگوید که دیگر نتوانست و به زمین افتاد.

رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده؛ زیرا بدنش کبود شده و استخوانهایش خرد گردیده است. او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) که اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود.

دوستانش او را به دوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بردند.

دو شبانه روز در کنار یکی از غرفه ها به حال اغما افتاده بود، شب سوم که من هم نزدیک او می خوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا کند؛ زیرا شخصی که مورد غضب واقع شده،بیشتر از سه شبانه روز زنده نمی ماند.

ناگاه دیدم به خود تکانی داد و برخاست و نشست. افرادی که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟

گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بکشید.

این کار را کردند در بین راه نزدیک صحن حضرت اباالفضل ( علیه السلام) درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانی بدهید. و همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء اتفاق کنید.

دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند سپس از در صحن دستور داد ریسمان را به گردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی او را وارد حرم کردند.

وقتی مقابل ضریح حضرت اباالفضل ( علیه السلام) رسید، کلماتی به زبان عربی گفت که خلاصه اش این است:

آقا از تو توقع نبود که این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمائی.

مضمون این شعر را می گفت:

من بد کنم و تو بد مکافات کنی    پس فرق میان من و تو چیست بگو

در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی کرد. مردم از اطرافش پراکنده نمی شدند و نسبت به او که دوباره مورد لطف حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده بود،ابراز علاقه می نمودند.

من صبر کردم تا کاملا" دورش خلوت شود،به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بوده ام بعضی از قسمتهای سرگذشت تو را نفهمیده ام، مایلم برایم تعریف کنی.

گفت: آن جوان که با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی پول طلب داشت، آن شب زیاد اصرار می کرد که باید طلب مرا همین الآن بپردازی، من ناراحت شدم به او گفتم: از من طلبی نداری.

گفت: به جان اباالفضل ( علیه السلام) قسم بخور، من بی حیائی کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد تا امشب که درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم.

درهمان عالم بیهوشی می دیدم که برای تشریفات عبور شخصی به حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مراسمی قایل می شوند ، سئوال کردم چه خبر است ؟ یکی از آنها گفت حضرت ابالفضل ( علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می آید.

 من برای عذرخواهی خود را آماده می کردم که دیدم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نُک پا به من می زند و می فرمایند :

برخیز، به در خانه ای آمده ای که اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم بر نمی گردند.

از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام مقدس حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نکنم.

 

ملائک روز و شب

خطیبی که در مراسم ترحیم ایشان سخنرانی می کرد بعد از اینکه دید اطرافیان می خواهند حاج ملاآقا جان را به او معرفی کنند در منبر گفت :

از شما تعجب است که می خواهید او را به من معرفی کنید، من خودم یک کرامت از او دیده ام که نقل آن شما را هم به عظمت روحی این مرد بزرگ بیشتر آشنا می کند.

شب جمعه ای که من و او در حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بیتوته کرده بودیم ،من منتظر اذان صبح بودم و ساعت دقیقی هم نداشتیم، از حاج ملا آقا جان سؤال کردم: صبح شده یا نه؟

اشاره ای کرد و گفت: ببین ملائکه صبح پائین می آیند و ملائکه شب بالا می روند.

آن واعظ در منبر نگفت که من در آن موقع چه دیدم ولی قسم خورد و گفت: به خدا قسم می دید و می گفت: و وقتی دقت کردیم و تفحص نمودیم متوجه شدیم که همان لحظه اذان صبح و طلوع فجر بوده است.

 

آخرین نامه

فرازی از آخرین نامه حاج ملا آقا جان خطاب به شاگردشان:

تو تنها فردی بودی که مرا تا حدی شناختی،اسرار مرا به نااهل نگو و فکر کن که « محمود» در دنیا نبوده است؛ مگر آنکه مصلحتی در نقل آنها به نظرت برسد.

تا می توانی دست توسل از دامن مقدس حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرجه) برندار؛ زیرا تمام سعادت در همین موضوع خلاصه می شود.

به معلمین و اساتید و علما بالأخص مراجع تقلید احترام بگذار؛ زیرا علی بن ابی طالب ( علیه السلام) فرمود:

« من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا" »

یعنی: کسی که یک جمله از علم را به من تعلیم دهد مرا بنده خود کرده است.

به دروایش و متصوفه اعتماد نکن و حتی از علما و مراجعی که با آنها هم مذاق هستند بپرهیز.

و فراموش نکن که امام عسکری ( علیه السلام) فرمود:

« علمائهم  شرار خلق الله علی وجه الارض لأنهم یمیلون الی الفلسفه و التصوف».

فلسفه قدیم آفت دین و دنیای تو است، اگر خواستی اطلاعاتی از فلسفه داشته باشی بیشتر از فلسفه جدید استفاده کن.

روش وهابیت را اگر چه به اسم تشییع جلوه کرده باشد،بزرگترین مخرب اعتقادات تو است از دوستی با معتمدین به مبانی آن بپرهیز.

و مرا از دعا فراموش نکن و برای من طلب مغفرت کن.

نگاهی به زندگی و کار مرحوم حاج مرشدچلویی

نگاهی به زندگی و کار مرحوم حاج مرشد

از جمله عباد مخلص خداوند سبحان ، عارف حکیم مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به«  مرشد چلویی» و متخلص به (ساعی) است .
 کسی که به افق نبوت و ولایت دسترسی پیدا کرده و معلوم است که در دنیا چه رفتاری  خواهد داشت .

نوه ایشان نقل می کند :
بعد از فوتش یکی از دوستان وی به من گفت:
مرشد به من فرموده بود:
« من سلمان زمان و اولیای خدا بودم که مردم مرا نشناختند».

ایشان می گفت :
«بهترین مردم، کسی است که به دیگران آزار نرساند. وقتی تو با کسی کاری نداشته باشی، مطمئن باش کسی با تو کاری ندارد. هرچه بدی به انسان می رسد، از نفس بد خود اوست».

خصوصیات زندگی جناب مرشد

مرحوم مرشد، زندگی بسیار ساده ای داشت. اگر کسی او را نمی شناخت، متوجه نمی شد که او یک مرد استثنایی است.
خیلی ساده و بی آلایش زندگی می کرد. سه بار ازدواج کرده بود. خانم اول مرحوم مرشد که والده مرحوم حیدر آقای معجزه بود، هنگام زایمان دختر خود از دنیا رفت.
این همسر که همسر اول جناب مرشد بود، همسری مهربان بود که مرشد از وی به نیکی یاد کرده است.
ایشان  مرشد را« میرزا جان» صدا می زد و در بازار هم او را « آمیرزا احمد» لقب گرفت ، چون گاهی برای دوستان خود صحبت می کرد، آهسته شعر می خواند و پند و اندرز می داد، کم کم به او « مرشد» گفتند
.

بعد از فوت همسر اول، جناب مرشد با همسر دوم خود ازدواج می کند و از او یک دختر متولد می شود .
مرحوم مرشد می گفت:« من در موقع زندگی با همسر اول خود، جوان بودم و نتوانستم محبت های او را جبران کنم».

اما همسر دوم مرشد به اندازه همسر اول وفا نداشت؛ بلکه برعکس همسر اول، با مرحوم مرشد بدرفتاری می کرد.
بدرفتاریهای این همسر، به قدری شدت گرفت که به حد آزار او رسیده بود و مرشد می گفت: این سرنوشت من است و آزار و اذیت این زن تقدیری است که مرا به صبر وامی دارد.

همسر دوم با مرشد طوری رفتار می کرد که گویی غلام  اوست و کمتر مردی می توانست این حقارت را تحمل کند و تاب بیاورد

مدارا با همسر بداخلاق

یکروز بعدازظهر همراه مرحوم مرشد از مغازه به طرف خانه او می رفتیم. مرحوم مرشد آب گردان مسی را که مملو از چلوکباب برگ مخصوص بود، زیر عبا در دست داشت. «خانم»، - همسر دوم مرحوم مرشد -  گفته بود: «غذای مشتریان مغازه به درد ما نمی خورد. باید برای ما غذایی جداگانه و مخصوص بپزی و بیاوری». 
برای همین، جناب مرشد هر روز مجبور بود در ظرف جداگانه ای برای همسرش غذا بپزد و به خانه بیاورد.
به منزل که رسیدیم ،«خانم» بدون اینکه جواب سلام ما را بدهد، رو به مرشد کرد و گفت:« سیگار خریدی یا نه؟»
 مرشد
گفت:« یادم رفته»!
 خانم بنای ناسزا به ایشان را گذاشت . من که آن زمان 12 سال داشتم، جلو دویدم  برای اینکه نامادری، پدربزرگم را راحت بگذارد اما جناب مرشد آرام گفت:« خودم می روم»  و از من خواست آرامش خودم را حفظ کنم.

شبی یکی از دوستانش برای دیدن جناب مرشد به منزل او می رود. نزدیک چهارراه دروازه دولاب وارد کوچه می شود.
از دور می بیند جناب مرشد کنار درب منزل خود داخل کوچه نشسته است.
گفت: جلو رفتم و به جناب مرشد سلام کردم. مرا شناخت و به آرامی جواب سلام مرا داد.
 پرسیدم:«حاج آقا این وقت شب چرا داخل کوچه نشسته اید و به داخل خانه نمی روید»؟ مرشد جواب داد:« زنم از منزل بیرونم کرده!»
ادامه داد: داخل منزل رفتم و خانم او که مرا می شناخت، با وساطت من مرشد را به خانه راه داد و آن شب گذشت.
مرشد در حالی در برابر این اعمال همسر خود صبر می کرد که خود در روز صدها مستمند را دستگیری کرده، ده ها بی خانمان را مسکن داده وگرسنگانی را سیر می کرد  .

چند سال که از ازدواج دوم مرحوم مرشد گذشت، خدا دختری به آنها داد و همسرش هنگام زایمان از دنیا رفت. مرشد برای اینکه غمخوار و پناهی داشته باشد، ناچار همسر سومی برای خود اختیار می کند.
زندگی مرحوم مرشد با همسر سوم  بسیار تفاوت داشت. او نسبتاً مهربانتر با وی رفتار می کرد و حرف شنوتر بود. از همسر سوم نیز مرحوم مرشد، سه فرزند دارد .

اعمال روزمره مرشد

مرشد هر روز صبح با آب گردان مسی خالی غذایی که شب گذشته به منزل آورده بود، از منزل خود بیرون می آمد و به طرف بازار- پله های نوروزخان-  به راه  می افتاد.

صاحبان مغازه های اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را می شناختند، به او سلام می کردند. مرشد پاسخ سلام آنها را می داد و گاهی می گفت:« سلام بابا، باصفا باشی».

وارد دکان که می شد کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند.
عبای خود را در می آورد و در کشو میز می گذاشت. روپوش سفید بلندی به تن می کرد. ابتدا وضو می گرفت. داخل آشپزخانه می رفت و به غذاها سر می زد و برای ظهر آماده می کرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع می شد و تا ساعت دو الی سه بعدازظهر طول می کشید.
اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی در دهان می گذاشت. پس از جویدن، آن را داخل دریچه ای که به مغازه باز می شد و گربه ها می آمدند، پرت می کرد تا گربه ها هم بی بهره نمانند
.

 برای نماز، گونی برنجی زیر پای خود می انداخت و مهر بزرگی را که داشت، روی گونی برنجی می گذاشت و روی گونی نماز ظهر و عصر خود را می خواند.

لباسی که موقع نماز به تن داشت، همان روپوش سفیدی که موقع کار تن کرده بود، به همراه شلوار چلوار سفید که زیر جامه پوشیده بود و عرقچینی که به سر داشت، بود.
چهره سفید و نورانی مرحوم مرشد با روپوش سفید و قد بلند داخل مغازه، واقعاً دیدنی بود. دیگر هیچ گاه مثل او چهره نورانی موقع نماز ندیدم.

بیشتر شبها موقع اذان مغرب، مرشد به مسجدی که مقابل کوچه آنها نزدیک دروازه دولاب بود، (و هنوز هم هست) می رفت و در آن مسجد نماز جماعت می خواند.
بعد به خانه برمی گشت. کمی در منزل می نشست، وقتی همه می خوابیدند، در اطاق کوچک زیرپله خلوت می کرد.

ظاهر مرشد

مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغر اندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت.
چهره اش آن قدر نورانی بود که از دور می درخشید و نظر انسان را جلب می کرد. صورتی گرد و خنده رو، ابروانی پیوسته و چشمانی زیبا داشت. همیشه عرقچین سیاه رنگ بسیار نرمی بر سر می گذاشت.
پیراهن اورمک سفید یا قهوه ای می پوشید که یقه نداشت
.
شلواری بسیار ساده به پا می کرد. گیوه هی سفید برپا داشت که اغلب، پشت آن را می خوابانید و همیشه با همین گیوه ها و به همین سادگی به مغازه و محافل می رفت.
دو یا سه عدد عبا به رنگهای قهوه ای وسیاه داشت که همیشه بر دوشش می انداخت و فقط موقع کار در مغازه یا داخل منزل آن را بر می داشت. در مغازه، روپوش سفید و در منزل همان پیراهن های بلند و اورمک را به تن می کرد.
شلوارهای چلوار و ساده می پوشید که دارای بند بود و موقع پوشیدن بند آن را می بست.
شلوار رو هم داشت که پارچه ای مردانه و ساده بود و این شلوار کمربند باریکی داشت که روی آن را می بست. پارچه هایی که از آن پیراهن یا شلوار دوخته بود، خیلی خیلی ساده و ارزان قیمت بود؛ ولی برای بچه ها و نوه های خانم و اطرافیان، بهترین پارچه ها و لباس ها را می خرید و همه در رفاه بودند

زبان ویژه

مرحوم حاج مرشد زبان ویژه ای داشت.
او چه در بیان مطالب و چه در خواندن شعر و گفتن لطیفه و چه در حرف زدن عادی، خیلی آرام سخن می گفت؛ ولی به موقع، با حالت پند و بسیار شیرین صحبت می کرد. وقتی حرف می زد یا شعری می خواند، انگار زبان همه بند می آمد.
کمتر کسی ممکن بود صحبت یا شعرهای جناب مرشد را که به همان آهستگی بیان می کرد، بشنود و از لطیفه ای که در درون آن نهفته بود، تبسم نکند.
تكه كلامهاي شيرين

مرحوم مرشد هر جا كه بود؛ چه در مغازه چلوكبابي، چه در منزل، چه در محافل و بين دوستان و آشنايان، معمولاً براي اينكه بياناتش روي گيرنده و مخاطب اثر كند، مطالب خود را با تكه كلامهاي لطيفي همراه مي كرد:

مي گفت:
 روزي تو هميشه مي رسد؛ گاهي كم است و گاهي زياد، ولي روزي حداقل را خداي متعال قطع نمي كند.
مثل جوي آب؛ گاهي آب زياد وتندي در جوي مي آيد و گاهي هم آب كم مي شود، اما قطع نمي شود
آب باريك بند نمياد، آب باريك هميشه مياد»!

موقعي كه روغن روي غذاي مشتري مي ريخت، ملاقه راكه با دست بالا مي برد، مي گفت:« گول نخوردي!» یا «شيطون گولت نزنه»!
 هرحرفي كه مي زد، به دنبالش مي گفت:« گوشي دستته؟»
 اگر كسي خسته مي شد، به اومي گفت:«آدم عاشق خسته نمي شه، از حال مي ره»
 كسي كه قرض مي گرفت، و پولش رانمي آورد و مي گفت، فردا مي دهم، مي گفت:«فرداي قيامت را مي گه!»

اگر كسي ستمي يا بدي از او سر مي زد، مي گفت:«هر چيزي از نازكي پاره مي شه، الا ظلم كه از كلفتي پاره مي شه».
 مي گفت:« يتيم نامه خودش را هوايي پست مي كند».
 وقتي كلام خود را تمام مي كرد، از شنونده مي پرسيد:« بيداري؟»

حاج مرشد  می فرمود: فکر نکنید که در عالم مرد خدا نیست. بلکه بر عکس بین مردم اولیای خدا یافت می شود، ولی چوب گمنامی خورده اند و مردم آنها را نمی شناسند.

تمام پندها و نصايح مرحوم مرشد، امر به معروف و نهي از منكر بود.
البته با تعريف حكايات و داستانهايي که مختص خود او بود، سعي مي كرد شنونده را سرشوق بياورد تا مطلب را با علاقه گوش بدهد و نصيحت او را به كار ببندد.
از منكرات پرهيز مي كرد و ديگران را از كارهاي زشت باز مي داشت.

 روزي به برادر من گفت:
«هر وقت كه تنها مي شوي، مثل موقعي هم كه در بين جمع هستي كار زشت مكن».
او سعي مي كرد با عمل خود، مردم را به معروف، تشويق و از منكر باز دارد. در اين كار هم واقعاً موفق بود، چون اغلب مردم حرف مرشد را گوش مي دادند.
او امر به معروف و نهي از منكر را به عمل نشان مي داد، نه با گفته و اين گونه اثر بيشتري مي گذاشت

كار مرحوم مرشد

 مرحوم حاج مرشد ابتدا در شميران به اتفاق مرحوم آقا مصطفي چلويي و آقاي جدا مغازه چلوكبابي داشتند. بعدها اين سه نفر از مسجد هم جدا شدند. مرحوم آقا مصطفي، در بازار نرسيده به مسجد جامع تهران در يك زيرزمين بزرگ مشغول به كار شد. مرحوم حاج مرشد هم در ضلع شرقي مسجد جامع بازار تهران كه بازار نجارها بود، مغازه اي خريد و سالهاي متمادي در اين مغازه به كار چلويي اشتغال داشت و تا زمان حيات نيز در همين مغازه ماند.

روي ديوارهاي داخل سالن، عكسهايي به شكل مينياتور قديمي، كه داخل قاب آويزان بود و در آن صحنه هاي مصيبت ومشقت اهل جهنم را نقاشي كرده بودند و شياطيني كه آنها را شلاق مي زدند، به چشم مي خورد. دو تابلوي ديگري روي ديوار داخل سالن وجود داشت كه دو نيم بيت شعر به طور جداگانه به خط نستعليق روي آن نوشته شده بود. آن دو نيم بيت كه جمعاً يك بيت شعر بود، بيت ذيل بود:
«ساعتي در خود نگر تا كيستي؟ از كجايي،وزچه جايي، چيستي؟
جناب مرشد در حالي كه روپوش سفيد رنگ تميزي به تن و عرقچين سياه رنگي به سر و گيوه هاي سفيدي در پا داشت، يك كاسه روغن داغ را با آستري كوچكي مي گرفت و با دست ديگر ملاقه مسي بلندي بر مي داشت و خود شخصاً داخل سالن سر هر ميز مي آمد و مشتريها را مي ديد و احوال پرسي مي كرد، گاهي لطيفه اي مي گفت كه مشتريان تبسم مي كردند و مقداري روغن از داخل باديه برمي داشت و روي ظرف غذاي مشتري مي ريخت.

سه مطلب مهم د ر مورد مغازه جناب مرشد بايد بگوييم:
يكي در مورد لقمه هايي بود كه جناب مرشد در دهان كودكان و گاه بزرگسالان مي گذاشت و ديگري در مورد تابلويي كه روي دخل مغازه نهاده بود، مبني بر «نسيه و وجه دستي داده مي شود» و سوم، مساكيني كه براي گرفتن خرجي يوميه و غذاي رايگان به اين مغازه مي آمدند.

 1. جناب مرشد در جلوي آشپزخانه اي كه ايستاده بود، گفته بود كساني كه مي خواهند غذا بيرون ببرند، هدايت كنيد تا از نزد او بگذرند.
بيشتر كساني كه غذا بيرون مي بردند، بچه ها و نوجواناني بودند كه براي كارفرمايان وصاحبان مغازه هاي بازار غذا مي گرفتند و مي بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد كودكي كه با ظرف غذا در دست، نزد او مي آمد قدر پلوي زعفراني روي باديه او مي ريخت و ظرف را كامل مي كرد و بعد تكه كباب يا لقمه گوشت يا اگر تمام شده بود، ته ديگي زعفراني داخل روغن مي كرد و دهان آن پسربچه يا نوجوان مي گذاشت مي گفت:
اين اطفال خودشان مي آيند در مغازه و بوي غذاها را استشمام مي كنند و دلشان مي خواهد و بدين طريق من از همان غذايي كه مي برند به آنها مي چشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشيده باشند.
2. تابلوي روي دخل مغازه هم آن جمله معروف و كم نظير جناب مرشد بود، كه نوشته شده بود:« نسیه و وجه دستی داده میشودحتی به جنابعالی » و من خود ناظر بودم كه بارها مردم از اين موضوع و مفاد اين جمله استفاده كرده، غذاي رايگان مي خوردند و مي رفتند و حتي پول دستي هم مي گرفتند.


 3. اما فقيران و مسكينان صفي داشتند كه از داخل راهرو شروع مي شد و به اول سالن مغازه ختم مي گشت. افراد فقيري كه معمولاً عائله مند بودند و بعضي مورد شناسايي مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز مي آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذاي رايگان و خرجي يوميه مي گرفتند.

مرحوم مرشد در اواخر عمر شريفش، نزديك به نود سال سن داشت. عجيب اين است كه اين پيرمرد نحيف و لاغر اندام از ابتداي ناهار بازار تا آخر وقت كه اوج شلوغي مغازه بود، كار مي كرد
.

ارتباط  مرشد با مرحوم حاج اسماعيل دولابي

مرشد، به مرحوم حاج اسماعيل دولابي علاقه داشت و حاج اسماعيل دولابي نيز، از ارادتمندان مرشد بود و اغلب در جلسات و روضه هاي حاج مرشد جناب حاج اسماعيل دولابي تشريف مي آورد واز مستمعين بود. مرحوم حاج اسماعيل دولابي مايل بود كه حاج مرشد صحبت كند و به همين جهت در مجالس او شركت مي فرمود.

نظر مرشد درباره خواجه حافظ شيرازي

مرحوم مرشد اشعار حافظ را پسنديده و مورد امعان نظر قرار داده است.
مرحوم مرشد، به قدري دقيق اشعار خواجه را مطالعه قرار داده كه حتي در تضميناتي كه از بعضي غزليات حافظ نموده،در هر غزل خاصي را انتخاب نموده و تضمين كرده، شايد همه ابيات را قبول نداشته است. در بيشتر موارد حافظ را تحسين فرموده، ولي گفته است:
صد حيف كه حافظ«عليه الرحمه» مرثيه نسروده يا اگر سروده به دست ما نرسيده است

سخنان حکیمانه مرشد

وی می گفت :
«شبی در خواب دیدم که پیرمردی که در مدرسه ای مشغول تدریس است و متوجه شدم که حکیمی بزرگ است. جلو رفتم وسلام کردم. پیرمرد جواب سلام مرا داد و پرسید کیستی؟ عرض کردم: من غریبم. یک غریب در بدر بی سواد و عوام هستم.
علمی هم ندارم.
 پیر می پرسد
: در جهانی که علم جلوه گر است تو چرا بی سواد هستی؟ مرشد جواب داد: ای آفتاب چرخ ادب من « عاشقم » و فکرم در عوالم دیگری است.
پیر می گوید: اشتباه نکن. عاشقی ملک و مال می خواهد. پایه عشق را روی سیم و زر و مال و جان قرار داده اند و الا عاشق بی سر و پا زیاد است.
مرشد از این رویا درس می آموزد که ادعای عاشقی بدون نشانه ای از کرم وجود و سخا، ادعایی واهی است و عشق بی علم و عقل رسوایی است.

تسبیح و تحمید خدای سبحان

حاج مرشد می گوید:
« همه موجودات دارای صفحه ای در خلقت هستند که شرح حال و عظمت آنها در آن نوشته شده است، روی هر برگی از برگهای درختان نوشته شده است که برای مداوای چه بیماری خوب می باشد، ولی بشر با این زبان آشنا نیست».

صبر مرشد

مي گفت:
تقوي و صبر دوكليد بهشت هستند كه در دست و زبان آدمي است! اگر از چيزي ناراحت شدي، زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلكه برعكس به طرف خود محبت كن

حیات آدمی

جناب مرشد درمورد حیات آدمی در باب خلقت انسان بیان زیبایی دارد. وی می گوید:
«جالب است که انسان در صلب پدر، قطره آبی است که از وجود خود بی خبر است. نه دختر است نه پسر. بی حواس است و بی شعور و کوروکر است. بعد که به دنیا می آید، چقد رتفاخر و ادعا دارد.»

ثروت آدمی

وی می فرمود:«ثروت آدم نظر است نه زر؛ زیرا: زمانی که چشم بینا شد و حقیقت اشیاء را دید، می داند چه کار کند، کجا برود، چه اندوخته سازد و ... ولی ثروت سیم و زر تمام نشدنی و فانی است و وراث بعد ازمرگ پشیزی برای تو نمی فرستد».

بازار جهان

وی می گفت:«عالم دنیا را مانند یک بازار فرض کنید که هر مغازه دار هر روز صبح می آید و درب مغازه خود را باز می کند. شب هم در مغازه را می بندد و به خانه خود برمی گردد. فاصله این روز را عمر تصور کن هرکدام از اهل این بازار در آن روز به تجارب می پردازند. گروهی سود می کنند و گروهی زیان می برند تازه کسانی هم که سود برده اند، هیچ وقت سیر نمی شوند و مدام دنبال سود بیشتری هستند».

گل و خار

مرشد می گفت:«همه گلها خار دارند جز گل نرگس! که این اشاره به موجود مقدس حضرت مهدی سلام الله علیه است. مرشد تشبیه می کند هر چه آن بزرگوار بخواهد، لطف و محبت است و ما فرمان بردار او هستیم.»

آدم در بدر

مرشد می گفت:«آدم در دنیا دربدر است. یعنی از یک در می آید و از طرف در دیگر بیرون می رود، مثل باغی که دو در دارد.»

انسان ولگرد

مرحوم مرشد می گفت:
«خداوند، زمین و آسمان و هرچه در آن هست را برای انسان آفریده و فرموده است که از آن استفاده کند، صراط مستقیم بپیماید تا به من برسد. همه این کرات آسمانی و زمین دور انسان می گردند ولی خود انسان ولگرد صحرا است. او راه را گم کرده است. »

دهان و دست

می گفت: بهشت دردست و دهان شماست. ای انسان تواین همه به دنبال بهشت می گردی و آرزو می کنی که اهل بهشت باشی، در حالی که نمی دانی جنت در دهان و دست خود توست؛ دهانی که گفتارش حق و در راه اعتلای کلمه حق و اسماء الله باشد و دستی که دست دهنده است، به خلق خدا نیکی می کند وگره کار مردم را می گشاید. کسی که صاحب چنین دست و زبانی باشد، همه عوالم هستی برای او پست و کوچک می شود و ملائکه پایبند او می شوند.

چرخ کج رفتارنیست !

مرحوم مرشد می گفت:
« مردم آنچه خود می کنند به خدا نسبت می دهند و اگر آدم منصفی باشند، چرخ روزگار را مسئول آن می دانند و می گویند: کار دنیا برعکس است یا چرخ کج رفتار است! تو بنا را کج ساختی و گرنه چرخ کج رفتار نیست. حب مال و منال را به قدری در روح و جسمت زیاد کردی که انگار می خواهی مثل قارون شوی.
آن قدر به عیش و نوش پرداختی و موسیقی گوش کردی که آخرت را فراموش کرده ای. تو ازآفرینش چه خبر داری که می گویی چرخ کج رفتار است؟

عمل به دانسته ها

مرحوم مرشد می گفت:
«  آن چه را به زبان می آورید، به همان عمل کنید و الا در امتحان رفوزه می شوید.

رابطه کسب و عبادت

مرحوم مرشد می گفت:«در روایات داریم: الکاسب حبیب الله اما چه کاسبی؟ کاسبی که کارش عبادت باشد».

وفات

جناب مرشد در25 شهریور ماه سال 1357 هجری شمسی در تهران وفات یافت.
عظمتی را با خود به زیر خاک برد، ولی دیری نگذشت که سر از خاک بیرون آورد و رحمت خدای سبحان را به حقیر و سایر دوستان و اطرافیانش نازل ساخت.
مقبره مرحوم مرشد
مزار مرحوم حاج مرشد، درجنب ابن بابویه تهران داخل مسجد ماشاء الله قرار دارد، در ضلع شمالی مسجد که بالای سنگ قبر آن مرحوم است یک بیت شعر از اشعار وی روی سنگ عمودی بالای قبر نوشته شده است و آن بیت این است:

همچو ساعی از دو عالم در گذر           تا شوی از آفرینش با خبر
حرف آخر

همسر سوم مرشد که در موقع فوت آن مرحوم حضور داشته است، نقل می کرد:
هنگام وفات مرشد در حالی که در بستر خوابیده بود و چشمانش بسته بود، سر خود را به طرف قبله چرخانید و به شخص یا اشخاصی که مشاهده می کرد و ما نمی دیدم، گفت:
«خودم می آیم» و آن گاه چشم از جهان بست و یک دنیا خاطره از خود به جای گذاشت.

مختصری از زندگینامه ي آيت الله الهي طباطبايي (ره)

ولادت
و باز نسیم بهشت وزیدن می گیرد تا نوید بهاری دیگر دهد. بهاری از بهشت ولایت که خزانی در پی ندارد. سال 1325 ه-ق و امروز بیست و دوم رجب است که محمد حسن پای به عالم خاک می نهد و حکایت دارد که :
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

کودکی

همان اوایل کودکی مادر و سپس پدر بزرگوارشان را از دست می دهند و در نزدِ یکی از روحانیون تبریز رشد می کنند.

تحصیلات

از شش سالگی به همراه برادر بزرگترشان محمد حسین طباطبایی( صاحب المیزان) به آموختن قرآن و بوستان و گلستان سعدی و خطاطی می پردازند و از دوازده سالگی هم وارد حوزه علمیه تبریز می شوند و تا هجده سالگی نیز دروس سطح را طی می کنند. سپس راهی نجف اشرف شده و سطوح بالای علوم را آنجا پی می گیرند.

ازدواج و میان سالی

پس از یازده سال حضور در شهر عشق دوباره رهسپار تبریز می شوند و در همین بازگشت بود که نام فامیل خود را به ((الهی)) تغییر می دهند و می فرمایند: (( چه چیز بهتر از این که انسان منتسب به خداوند باشد.)) پس از بازگشت ازدواج می کنند و مشغول زراعت در زمینهای پدریشان می شوند. البته از حوزه نیز دور نبودند و به تدریس کتب ملاصدرا می پرداختند. مدت کمی نیز در قم می مانند. اما بدلیل بیماری قلبیشان به تبریز باز می گردند.

رحلت
در نیمه دوم سال 1346 ه-ش در بستر بیماری می افتند و سرانجام در روز دوشنبه سیزدهمربیع الاول سال 1388 ه-ق مصادف با چهارم تیر ماه 1347 ه-ش به سمت دیدار معشوق می شتابند و جسم شریفشان را نیز به خاک امانت می دهند.

خاطرات و کرامات
کتمان
ایشان بسیار اهل کتمان بودند و به ندرت چیزی از خود بروز می دادند، تا جایی که حضرت علامه طباطبایی فرموده اند: (( برادرم می گفت: تارها به هنگام نواختن، این نوا را سر می دهند که: پن- هان، پن- هان !))
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟ پنهان خورید باده... پنهان خورید باده... که تکفیر می کنند!

احضار احیاء

سید محمد حسن قاضی(فرزند میرزای قاضی بزرگ) می فرمایند:
((من به آقای الهی خیلی می گفتم آخر احضار ارواح (که شما کاملش را دارید) چطور می شود؟ ایشان به من می گفتند: تو احضار ارواح را چه کار داری؟ احضار احیاء را بخواه! من گفتم : آن شیخی که دیروز در فلان مجلس با ما بود احضار کن! گفتند: خیلی خوب. سپس توجهی کردند و به من گفتند: برو بیرون خانه! من رفتم و دیدم همان شیخ آمده و می گوید: آقای الهی را دیدم وارد این کوچه شد ولی نمی دانم منزلش کدام یکی است؟! گفتم: همین جاست بفرمایید داخل!))

از کیمیا بالاتر

سید محمد صادق قاضی(فرزند میرزای قاضی بزرگ) می فرمایند:
(( آقای الهی زمانی که در قم بودند به مجلس روضه ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد می رفتند. آنها بعد از روضه یک مجلس خصوصی نیز داشتند. یک بار وقتی پس از روضه در یک سینی مسی چای می آورند، ایشان انگشتشان را بر لب خود می گذارند و و بعد به سینی مسی می زنند، سینی مسی تبدیل به طلا می شود! بعد ایشان می فرمایند:
(( ما طلا می خواهیم چه کنیم؟)) و دوباره انگشت برلب می گذارند و به سینی می زنند و سینی به حالت اولیه برمی گردد!))
توضیح اینکه قدرت اول را کیمیا گویند که برخی اهل ریاضت و اولیاء آنرا دارند. اما قدرت دوم را هر کسی جز اولیاء خاص ندارد. قدرتی که بتوان از طلا گذشت و نیز کیمیا را برگرداند. نقل است که یکی از بزرگان که صاحب کیمیا بود(شیخ بهائی) نزد پیر پالان دوز در مشهد رفت و او مشغول دوختن پالان بود. بعد شیخ بهائی اشاره به وسیله ی در دست پیر می کند و آن طلا می شود. پیر پالان دوز می گوید: ما طلا نمی خواهیم، برش گردان. شیخ بهائی می گوید: من فقط کیمیا دارم و نمی توانم آنرا برگردانم. بعد پیر پالان دوز خودش به آن وسیله اشاره می کند و به حالت اولش بر می گردد!

بالا ترین کرامت

خود آیت الله الهی می فرمودند:
(( همه چیز برای رسیدن به پروردگار وسیله است. تقرب به پروردگار هر لحظه باید محاسبه شود و در صورتی که واقع نشود آن لحظه خسارت است و از آن باید توبه کرد. کرامات لطفی است از جانب پروردگار ، ما طلبی از خدا نداریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم.))
ای خواجه برو به هرچه داری یاری بخر و به هیچ مفروش

ایشان نیز چون سایر اولیاء حقّه تنها ملاک تشخیص استاد حقیقی را ((تقوا)) و اطاعت از شریعت می دانستند. حضرت علامه حسن زاده آملی در مقام استادشان، آیت الله الهی چنین فرموده اند:
(( در حقیقت باید این بزرگوار را مصداق این حدیث دانست: «لکلِّ شئٍ معدن و معدنُ التّقوی قلوب العارفین» برای هر چیز معدنی است و معدن تقوا دل عارفان است.))

دستی گشاده!
سید الحکما ، مرحوم سید جلال آشتیانی در مورد آیت الله الهی فرموده اند:
(( دست آقا سید محمد حسن در مراتب سیر و سلوک از برادرش، علامه بازتر بود!))

جلسه با انبیاء
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
(( از آیت الله جعفر سبحانی که از شاگردان علامه طباطبایی است شنیدم که خود علامه فرموده بودند که: من یک روز مشاهده کردم که برادرم آقا سید محمد حسن بعد از نماز صبح با انبیاء گذشته جلسه دارد!))

از منظر شاگردان

حضرت علامه حسن زاده آملی که خود کوهی از عرفان اند، استادشان آیت الله الهی را چنین خطاب می کنند و بدیهی است که اولیاء الهی هرگز در حق کسی نه کم می گویند و نه اضافه.
(( آیت حق، عارف بالله، حکیم متأله، کامل مکمل، فقیه متبحر، سالک مجذوب و فنای در توحید، آیت الله محمد حسن الهی!))


ویژگی های اخلاقی
-همسرشان می گویند: اخلاق آقا آنقدر خوب بود که فکر نمی کنم حتی یک مورچه هم از دست ایشان ناراحت شده باشد! تا این اندازه ملاحظه همه چیز را می کردند! او فرشته بود، اخلاقش تک بود. ما 30 سال باهم زندگی مشترک داشتیم، در این 30 سال من نتوانستم چیزی از ایشان ببینم که مثلاً یک بار بد اخلاقی و پرخاش گری کند یا ایرادی بگیرد!

شیوه حور و پری گرچه لطیف است،
ولی خوبی آن است و لطافت که (( الهی)) دارد


وقتی از بیرون می آمدند و لباس عوض می کردند، حتی اجازه نمی دادند که من آنها را جمع و جور کنم. می گفتند:
((نه، به هیچ عنوان، من که به شما نگفتم لباس مرا جمع کن.))
اهل خانواده می گویند:
یک بار یادمان نمی آید دعوا یا بد اخلاقی و یا تنبیه دیده باشیم. روحیه ایشان در اوج لطافت بود و ایشان بسیار محبت می کردند.فضا، فضای زیبایی بود، در خانه با همه می خندیدند و جوک و لطیفه بسیار می گفتند. همه دوستشان داشتیم.

کتمان و تواضع الهی!

یک بار کسی کفش ایشان را جلوی پایشان جفت می کند، ایشان بازوی اورا می گیرند و مانع می شوند و به گریه می افتند و می فرمایند: « آخر مگر من که هستم که شما کفشهای مرا جفت کنید؟»



آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
« ایشان را حتی به عنوان یک طلبه پر سواد هم نمی شناختند! هیچ کس حتی در شهر خودش هم نمی دانست که او کیست! زمانی در اثر این گمنامی تنها به خاطر دو هزار تومان پول بابت قرضشان زندانی می شوند و کسی نیست که قرضشان را پرداخته تا آزاد شوند!»

بذل و بخشش در معارف عرفانی
علامه حسن زاده آملی می فرمایند:
« روزی نزد استادم علامه طباطبایی نشسته بودم و ایشان به بنده فرمودند: (( برادرم را چگونه دیدید؟)) عرض کردم که جناب آقا! برادر، برادر است، با این تفاوت که برادر بسیار بذول(اهل بذل و اعطا در مسائل عرفانی) است و این برادر(اشاره به علامه) بسیار کتوم ( اهل پوشیدگی)! »


اساتید
از جمله اساتید دروسشان عبارتند از: آیت الله محمد حجت، استاد علی ایروانی، شیخ حسین نائینی و ... که در نهایت از حضرت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی اجازه نامه اجتهاد می گیرند.
ایشان به همراه برادر گرامیشان در ردیف شاگردان سرّ کوه عرفان و توحید حضرت میرزا علی آقای قاضی نیز قرار گرفتند و سالیان دراز از ظاهر و باطن آن ابَر مرد بهره ها جستند.

شاگردان

از جمله شاگردان ایشان نیز عبارتند از: علامه حسن زاده آملی، میرزا محمد علی ارتقائی، شیخ هدایت الله غروی، میرزا موسی تبریزی، میرزا ستار محمدی و آقا شیخ شریف و...

فرمایشات، نظرات، نصایح
- هر چقدر عظمت پروردگار بیشتر شود حقارت انسان آشکارتر خواهد شد.
- تصرف حضرت صاحب (عج) در عالم مثل تصرف روح در بدن است.
- ما از حضرت غائبیم، ایشان حاضرند.

عمریست که از حضور او جاماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبرا ماندیم!


منع: الهیه، موسسه ي مطالعاتی شمس الشموس

ایت الله میرزا علی غروی علیاری رحمه الله علیه از شاگردان مرحوم قاضی بزرگ

منبع ×طریق الی الله ۲

شیخ مختار ارومیه ای واصلی گمنام

در روستای توپز آباد از توابع محال باراندوز(ارومیه) عارفی بنام شیخ مختار جوانمرد زندگی می کرد که کارش کشاورزی بود . وی از نظر صفا، پاکی،درستکاری انجام فرائض دینی شخصیت فوق العاده ای بود . یکی از مشهرترین افردی که در دوران جوانی این بزرگوار را درک کرده و روابط نزدیکی با این عارف پاک سرشت داشت غلامرضا حسنی فرزند حاجعلی بود.

وی از سنین جوانی و حتی پیشتر از دوران کودکی به دلیل اخلاق و رفتار اسلامی مورد توجه مردم منطقه بوده و در تاریخ سیاسی آذربایجان غربی نقش ماندگار و اثرگذاری داشته است. حسنی بعد از پیروزی انقلاب از طرف حضرت امام(ره) بعنوان نماینده ولی فقیه و امام جمعه ارومیه انتخاب شد.

بواسطه ارتباط نزدیک حسنی و شیخ مختار کرامات زیادی از وی در ذهن و خاطرات مجاهد نستوه آذربایجان نقش بسته که ذکر چند نمونه از آنها خالی از لطف نیست.

حاج آقا نقل می کنند که روزی از نزدیکی روستای توپزآباد رد می شدیم که ناگهان شیخ مختار ایستاد و گفت بعد از مدتی در اینجا یک دختربچه آتش گرفته و کشته می شود. بعد از چند روز از این خاطره بچه ها در همان مکان آتش روشن کرده بودند که دختر آقای بیگ وردی ساکن همان روستا بر اثر بی احتیاطی آتش گرفته و کشته می شود!

حاج آقا در جای دیگری نقل می کنند که او زمان مرگ خود را می دانست و در روز مرگ به خانواده اطلاع داد که بعد از نماز ظهر به سرای ابدی خواهد پیوست. با همین روحیات تا لحظه اذان ظهر عاشقانه منتظز مرگ بود.

هنگام اذان ظهر رسید و شیخ نماز را اقامه کرد و در محلی که قبلا آماده کرده بود روبه قبله دراز کشید و چشم از جهان فروبست.

خدای تعالی با اولیائش محشور گرداند

دستورات حضرت آیت الله آقای شیخ جواد انصاری همدانی(ره)

1.نوافل لیله ونهاریه وباعدم موفقیت اتیان به قضای آنها یا تقدیم آن ها

2.توجه کامل عندالصلوه باسجاده ولباس سفید وپنج انگشتر0فیروزه در یاقوت معدنی عقیق قرمز عقیق زرد)واستعمال عطر ومسواک وشانه عندالصلوه.

3.خوردن مویز سرکه انارونان جو(برای ایجاد نورانیت)

4.روزه حداقل در هرماه سه مرتبه وجوع به قدر امکان

5.بیداری آخرشب

6.توسل به ائمه ی طاهرین خصوصا حضرت حجت(عج)

7.صلوات روز جمعه ودر تعقیب آن اللهم عرفنی نفسک الی آخر خوانده شود

8.دوام طهارت والاتیان بغسل جمعه حتما وبسایرالاغسال المستحبه علی القدر الامکان

9.تفریق در صلوات

دعایی است که حضرت آیت الله انصاری همدانی برای بیدار شدن ازخواب فرمودندکه چنان چه قبل خواب قرائت شود هر وقت شخص بخواهد بیدار می شود(اللهم نبهنی لاحب الساعات الیک ادعوک فتجیبنی واسئلک فتعطینی واستغفرک فتغفرلی اللهم اقمنی عن مضجعی لذکرک وشکرک وصلوتک وتسبیحک وتلاوه کتابک وحسن عبادتک یا ارحم الراحمین)

یکی ازبزرگان نقل میکرد از مرحوم انصاری همدانی برای حفظ در مواقع خوف آیه الکرسی رابخواند چون به(ولایوده حفظهما وهو العلی العظیم)برسد این کلمه راهفت مرتبه بخواند وسپس آیه الکرسی راتمام کند

دستور است که حضرت آیت الله انصاری همدانی به یکی ازبزرگان برای حضور قلب در نماز ورفع وسواس داده اند بعد از توبه ی کامل وضوی دائمی واغسال مستحبه را تماما به جاآورد بهد از هر غسلی چه واجب چه مستحب یکصد مرتبه ذکر(المهمین)را بگویدنوافل بخواند اول هر روز واول هرشب به نیت خمسه ی طیبه صدقه بدهد وسوره ی ناس را پنج مرتبه تلاوت وثواب هر دو راهدیه به ارواح طیبه ی ایشان نماید در موقع نماز نظر به مواقع مقرره در فقه بیندازد(در حال قیام در محل سجده نظر کند ودر حال رکوع به میان دوپا در حال سجده به سر دماغ ودر حال تشهد به سر زانو ودست ودرحال قنوت به کف دستها)



ایت الله سیبویه

 

ملاقات آية الله سيبويه با آقا امام زمان عليه السلام

روزهای زيادی با حاج آقای سيبويه گذرانديم ، روزهای خوب و شيرينی بود ، اما يک روز يک اتفاق عجيبی رخ داد !

صبح آن روز حاج آقای سيبويه خيلی سراسيمه بود! اصلا حال عجيبی داشت ، بعضی ها فکر کردند نکند اتفاق بدی افتاده باشد بعضی ها هم برعکس فکر می کردند خبر خوشی به آقا داده اند! نمی شد احتمال درستی داد .

بالاخره صبرمان به سر آمد سراغ مدير مدرسه علميه که با حاج آقاي سيبويه رابطه ی نزديکی داشت رفتيم .

آية الله سيبويه هستيم ، اگر اتفاق بدی افتاده که اينقدر روحيه ايشان تغيير کرده بما هم خبر دهيد!حاج آقا! خيلی نگران ‌حضرت

هنوز صحبتهاي ما تمام نشده بود که اشک در چشمان حاج آقا ش مدير مدرسه جمع شد وقتي حال حاج آقا ش را ديديم اضطراب ما هم بيشتر شد ، نمی دانستم چكار كنيم كه بعد از چند لحظه سكوت بعد لبخندی زد و گفت:

آية الله سيبويه ديشب خوابی ديده اند که حضرت آية الله صديقين (زيد عزه) تعبير كرده اند ، تعبيرش اين است چند روز ديگر شخصی که حاج آقای سيبويه ايشان را نمی شناسد ، از دبی تلفن می کند و آقا را دعوت می کند همراه آنها به حج برود و حاج آقای سيبويه در عرفات خدمت آقا و سيدمان حضرت حجت بن الحسن العسکری (عج) مي رسد!

اشک در چشمان ما جمع شده بود ، نمی توانستم جلو گريه ی خود را بگيرم ، ولی هنوز هيچ اتفاقی نيفتاده بود روزها به کندی می گذشت و ما منتظر يک تلفن ناشناس بوديم و حضرت آية الله سيبويه که خبر نداشت ما هم خبردار شده ايم از ما منتظرتر!

يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

بلاخره آن روز فرا رسيد و شخصی از دبی با مرحوم آية الله میرزا احمد سيبويه تماس گرفتند و ايشان را به مکه دعوت کرد. شخصی كه حتی او را نمی شناخت! حضرت آية الله سيبويه می رفت و ما مانديم او می رفت و ما گريه می کرديم او می رفت و ما حسرت می خورديم او می رفت و ما را پشت درهای بسته جا گذاشت.

گاهی پيش خودمان می گفتيم:

يکی درد و يکی درمان پسندد يکی وصل و يکی هجران پسندد

من از درد و درمان و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

زمان آرام آرام می گذشت …

من و لحظه شماری هاي من!

در حال انتظار بازگشت او بوديم ، منتظر خبری از گيسوان يار و چشم به راه وصال هم نفس يار!

و آن روز که برگشت او شاد بود ، ولي چيزی از شاديش نمي گفت. هيچ کس جرات نمی کرد از او سئوال کند ولی گاهی که اسم آقا امام زمان (عج) در بحث های بعد از سفر مکه پیش می آمد حضرت آية الله سيبويه (ره) امانش بريده می شد و زار زار اشک فراق می ريخت.

شايد پيش خودش به ما می گفت:

تو مو می بيني و من پيچش مو تو ابرو من اشارتهای ابرو

من که ديگر کاسه صبرم لبريز شده بود سراغ يکی از علماء که خيلی رابطه ی نزديک و صميمی با آية الله سيبويه داشت رفتم و با اسرار زياد ، قضيه ملاقات حضرت آية الله سيبويه با آقا امام زمان (عج) را برايم اين چنين نقل کردند که :

حاج آقای سيبويه با اشك نقل كردند در عرفات خدمت آقا و سيدمان حضرت حجت بن الحسن العسکری (عج) رسيدم و يک ساعت در محضر آقا بودم و دست آقا امام زمان علیه السلام را مي بوسند و آقا هم پيشانی ايشان را می بوسند و حرفهایی که هيچ کسی هنوز خبر ندارد به همديگر می زنند .

برغم مدعيانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست

قبر مبارک مرحوم آية الله ميرزا احمد سيبويه ( قدس الله نفسه الزکیه ) در حرم حضرت معصومه (س) کنار قبر شهيد مفتح می باشد ، براي شادی روحش صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

نويسنده : حاج آقای داودی

سیری در زندگی عالم وارسته مرحوم حضرت آیة الله آمیرزا احمد سیبویه قدس الله نفسه الزکیه

مرحوم حضرت آیة الله حاج میرزا احمد سیبویه در عالم مکاشفه پدرش را می‌بیند که در حرم امام حسین (علیه السلام) شفای او را از امام خواست؛ امام فرمود: «ما شفای فرزندت را از خداوند گرفتیم» بعد از این واقعه ، مرحوم حضرت آیة الله حاج میرزا احمد سیبویه خود را آزاد شده ی امام حسین (علیه السلام) می‌دانست.

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از فارس، آیت‌الله میرزا احمد سیبویه در ۲۰ ربیع‌الثانی ۱۳۳۷ قمری در کربلا به دنیا آمد و در خانه‌ای پر از نور علم و حدیث و معنویت تربیت یافت. وی پس از خواندن دروس مقدماتی و ادبیات، سطوح را نزد پدر و عمویش مرحوم حاج شیخ محمد‌علی سیبویه از علمای کربلا، فرا گرفت و سطوح نهایی و خارج فقه را از مرحوم علامه فقیه و حاج شیخ یوسف بیارجمندی شاهرودی که از مجتهدین و علما مبارز کربلا بود، آموخت.

وی در سال ۱۴۰۰ قمری برابر با ۱۳۵۹ شمسی از طرف دولت بعث عراق تسفیر و به ایران رانده شد؛ پس از ورود به تهران به اقامه جماعت، ترویج دین، تبلیغ احکام و ذکر مصائب خاندان رسالت به خصوص سالار شهیدان حضرت ابا عبد الله ‌الحسین (ع) مشغول بود و مخلصانه این وظیفه را ایفا کرد. از این رو اثر عمیقی در مستمعین و شنوندگان خود می‌گذاشت.

هوای نفس انسان را به اسفل سافلین می‌برد

مهدی صادق ‌نژاد، یکی از بستگان نزدیک مرحوم سیبویه در بیان خاطراتی از آن مرحوم در گفت ‌ و‌ گو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا» اظهار داشت: مرحوم سیبویه بسیار مراقب بود که دل کسی را نشکند؛ چنانچه میان بچه‌ها اختلافی پیش می‌آمد با درایت و بدون اینکه طرف شخص خاصی را بگیرد، در حل اختلاف کمک می‌کرد، صبور بود و به مردم بسیار احترام می‌گذاشت و ساعات‌ها به گفت‌ و گو با آنها می‌پرداخت.

وی در ادامه بیان کرد: مرحوم سیبویه به هیچ عنوان از هیچ یک از جناح‌های سیاسی حمایت نمی‌کرد و کاملاً بی‌طرف بود و با همه با هر سلیقه سیاسی که داشتند، رابطه حسنه برقرار می‌کردند و ارادت خاصی به مقام معظم رهبری داشت.

صادق‌ نژاد افزود: مرحوم سیبویه معتقد بود، هوای نفس انسان را به اسفل سافلین می‌برد و چنانچه هر انسانی در راه رسیدن به اهداف خود به یک هدف الهی بنگرد، دچار چالش نمی‌شود. شاید افراد دارای اعتقادات مختلفی در رسیدن به یک هدف الهی باشند، ولی مهم‌ این است که هدفشان یکی است.

وی ادامه داد: هنگامی که ما نوجوان بودیم و وظیفه داشتیم هر روز صبح برخی از کارهای منزل از جمله خرید نان را انجام دهیم، مرحوم سیبویه ما را از خواب بیدار نمی‌کرد و با وجود اینکه حدود ۷۰ سال سن داشتند، بعد از نماز صبح خودشان برای خرید نان از منزل خارج می‌شدند.


این فامیل و هم ‌خانه مرحوم سیبویه اظهار داشت: مرحوم سیبویه در بسیاری از کارهای منزل کمک می‌کردند و اگر از ایشان می‌خواستیم که به خود زحمت ندهند و این کار را به خانم‌ها واگذار کنند، در پاسخ می‌گفتند که وقتی روی منبر از مردم می‌خواهم در کارهای منزل به خانم‌های خود کمک کنند، چنانچه خود عمل نکنم، عالم بی‌‌عمل می‌شوم.

میرزا احمد سیبویه خود را آزاد شده امام حسین (ع) می‌دانست

صادق‌ نژاد بیان کرد: پدر و مادر مرحوم سیبویه در یک روز از دنیا رفتند و زمانی که آنها فوت کردند، مرحوم سیبویه در بستر بیماری بود و پزشکان از بهبودش قطع امید کرده بودند. مرحوم سیبویه ۲۰ روز بعد از فوت والدینش زمانی که کمی بهبود یافته بود، متوجه فوت آنها می‌شود.


وی گفت: بعد از اینکه میرزا احمد سیبویه (ره) بهبود یافت، گفت «در بستر بیماری در عالم مکاشفه بودم، همراه پدرم در حرم امام حسین (ع) ایستاده بودیم؛ پدرم از امام حسین (ع) شفای مرا خواست. حضرت اباعبدالله (ع) فرمودند: «اجلش رسیده است» و پدرم امام حسین (ع) را به مادرش حضرت زهرا (س) قسم می‌دهد و می‌گوید: اگر شما بخواهید، می‌شود.


وی ادامه داد: مرحوم سیبویه گفت، امام حسین (ع) به داخل حرم رفتند و بعد از مدتی بیرون آمدند و خطاب به پدرم فرمودند: «ما شفای پسر شما را از خدا گرفتیم.» بعد از این واقعه مرحوم سیبویه بارها می‌گفتند که من آزاد شده امام حسین (ع) هستم.

عمری بندگی مرحوم سیبویه را به یقین رسانده بود

مهدی صادق ‌نژاد ( برادر خانم پسر آیه الله میرزا احمد سیبویه ) گفت: حدود ۷ سال پیش، دهه آخر صفر مراسم روضه داشتیم و برای برپایی روضه پول کافی در اختیار نداشتیم، زیرا بیشتر درآمد، خرج رفع مشکلات افراد نیازمندی که مرتباً در منزل مرحوم سیبویه رفت و آمد داشتند، شده بود.

وی افزود: در پی فراهم کردن هزینه روضه بودیم که مرحوم سیبویه از من خواست تا همراهش به حرم حضرت معصومه (س) بروم. وقتی که به حرم رسیدیم، مردم با اشتیاق به سمت وی آمدند و ایشان نیز چند ساعتی را به صحبت با آنان پرداخت.

صادق‌نژاد ادامه داد: بعد از اینکه صحبت مرحوم سیبویه با مردم تمام شد، سوار ماشین شدیم و راهی منزل یکی از بستگان بودیم که مرحوم سیبویه گفت: «گرفتم»؛ هرچه اصرار کردم که چه چیزی را گرفتید، ایشان در پاسخ می‌گفت: «به تهران که برسیم می‌گویم که چه چیز را گرفتم».

وی بیان کرد: در تهران مرحوم سیبویه مریدی داشت به نان آقای «دبیرچی» که راننده تاکسی بود. بعد از نماز ظهر و عصر ایشان به همراه فردی ناشناس به دیدن مرحوم سیبویه آمد و پاکتی که حاوی پول بود را به میرزا احمد داد.

صادق‌ نژاد اظهار داشت: دبیرچی وقتی از شهریار به سمت تهران می‌آمد، شخصی را سوار می‌کند؛ در راه شخص ناشناس به دبیرچی می‌گوید که مبلغی را برای مراسم امام حسین (ع) نذر کرده است و از دبیرچی می‌خواهد چنانچه کسی را می‌شناسد که مراسم روضه امام حسین (ع) را برپا می‌کند به او معرفی کند تا پول را در اختیارش قرار دهد.

وی بیان کرد: دبیرچی مرید علمای دیگری نیز بود، اما در آن لحظه مرحوم سیبویه به ذهنش می‌رسد و ایشان را به فرد ناشناس معرفی می‌کند، بعد از آن ماجرا چند بار از آقای دبیرچی سراغ آن مرد ناشناس را گرفتم که آقای دبیرچی می‌گفت، «بعد از آن ماجرا دیگر آن مرد را ندیدم».

صادق‌ نژاد افزود: اینها خاطره و داستان نیست، بلکه واقعیت‌هایی است که مرحوم سیبویه با عمری بندگی به آنها رسیده و از این قبیل موارد در زندگی مرحوم سیبویه زیاد بود.

مرحوم سیبویه احترام به افراد مسن را راهی برای پیشرفت در مسیر الی‌الله می‌دانست

وی اظهار داشت: مرحوم سیبویه زمانی که مراسم روضه امام حسین (ع) را برپا می‌کرد از روضه‌خوان‌های مسن دعوت می‌کرد تا در مجالس، روضه‌خوانی کنند و به ازای یک شب، مبلغ ۱۰ شب را به آنها پرداخت می‌کرد.

صادق‌ نژاد ادامه داد: این افراد به دلیل بالا بودن سنشان به مجالس زیادی دعوت نمی‌شوند از این رو به خاطر اینکه آنها نیز از پس مخارج زندگی برآیند و ارزش کارشان به دلیل کهولت سن پایین نیاید، مرحوم سیبویه از آنها دعوت می‌کرد تا در مجالسی که برپا می‌کرد، روضه بخوانند.

وی افزود: یکی از دلایل مرحوم سیبویه برای دعوت از روضه‌خوان‌های مسن در مجالسش این بود که ایشان بزرگ‌ترها را مایه برکت مجلس می‌دانست و معتقد بود که نباید تجربیات آنها زیر سؤال رود؛ مرحوم سیبویه معتقد بود این افراد عمری برای امام حسین (ع) روضه خوانده و از اهل‌بیت (ع) احترام کسب کرده‌اند، از این رو احترام به دیگران به خصوص افراد مسن را با هدف پیشرفت روحیات الهی سفارش می‌کرد.

شیطان را در خود له کرده‌ام

صادق ‌نژاد اظهار داشت: روزی فردی پشت سر مرحوم سیبویه غیبت می‌کند که توسط یکی از طلبه‌ها به گوش مرحوم سیبویه می‌رسد. شبی در مجلسی که در ماه رمضان برپا شده بود، مرحوم سیبویه و آن شخص نیز حضور داشتند. مرحوم سیبویه طوری رفتار کرد که انگار اتفاقی نیفتاده است، حتی زمانی که مجلس به پایان رسید، مرحوم سیبویه کفش‌های آن شخص را جلوی پاهایش جفت کرد.


وی ادامه داد: وقتی که با اعتراض من رو به رو شد، گفت: «من شیطان را در خود له کردم که مبادا در درون من نسبت به ایشان ذره‌ای کدورت پیش آید».
صادق‌ نژاد بیان کرد: زندگی با مرحوم سیبویه برای من سراسر درس بود، اما بزرگ‌ترین درسی که از مرحوم سیبویه گرفتم، این است که در همه‌ کارها خدا را در نظر بگیرم تا دچار درگیری درونی نشوم و نسبت به مردم تواضع داشته باشم.

مرحوم سیبویه برای سادات احترام خاصی قائل بود

سید مهدی حائری ‌زاده، یکی از شاگردان مرحوم سیبویه نیز در خصوص ویژگی‌های آن مرحوم اظهار داشت: میرزا احمد سحرخیز و بسیار اهل مناجات بود. معمولاً چند ساعت قبل از اذان صبح بیدار می‌شد و به مناجات در شب می‌پرداخت.

وی افزود: از ویژگی‌های برجسته مرحوم سیبویه، احترام بی‌نظیری بود که نسبت به سادات داشت. هرگاه در منبر می‌نشست و سیدی وارد مجلس می‌شد از منبر پایین می‌آمد و دست سید را می‌بوسید و مجدداً بر منبر می‌نشست.

این شاگرد مرحوم سیبویه بیان کرد: احترام ایشان به سادات تا جایی بود که هرگاه سیدی را ملاقات می‌کرد، به احترامش تمام قد می‌ایستاد و دست ایشان را می‌بوسید و برای او ذکر صلوات می‌داد.

وی گفت: از مرحوم سیبویه شنیده‌ام که هر چه خداوند به ایشان داده از برکت احترامی است که نسبت به سادات داشت؛ به طوری که تا به آن سن که نزدیک ۹۰ سال داشت، سوزن را نخ می‌کرد، بدون اینکه احتیاجی به عینک داشته باشد.

آقای حائری اظهار داشت: مرحوم سیبویه گاهی به منزل ما می‌آمد و در حیاط کنار باغچه می‌نشست و می‌فرمود «آمده‌ام که احترام سادات را بجا آورم و در محضر حضرت زهرا (س) بگویم که فرزندانش را دوست دارم». همچنین مرحوم سیبویه گاهی به محضر مقام معظم رهبری می‌رفت و در مجالس خصوصی برای ایشان روضه می‌خواند.

آقای حائری با اشاره به دیگر خصوصیات مرحوم سیبویه عنوان ‌کرد: ایشان بسیار انسان منزه و پاکی بود و هر شب بعد از نماز خود را مقید می‌دانست که حدود ۲۰ دقیقه‌ای در مسجد برای مردم صحبت کند و معمولاً ذکر توسل به سید‌الشهدا (ع) را داشتند.

وی اظهار داشت: یک روز به اتفاق چند نفر از دوستان خدمت حاج میرزا احمد سیبویه رسیدیم. در آنجا از ایشان سؤال کردیم که از بین روضه‌هایی که خوانده می‌شود، کدام را بیشتر دوست دارید؟ ایشان در پاسخ فرمودند «نسبت به روضه حضرت زینب (س) و حضرت عباس (ع) بسیار ارادت دارم».

آقای حائری بیان ‌کرد: مرحوم سیبویه بسیار متواضع و فروتن بود و از هر گونه تکبر دوری می‌کرد، تواضع و اخلاص ایشان بی‌نهایت بود و چنانچه پولی به دستش می‌رسید که باید در بین فقرا تقسیم می‌کرد، ۲۴ ساعت نمی‌گذشت که پول را به دست نیازمند می‌رساند.

وی تصریح کرد: بعد از فوت ایشان، یک شب مرحوم سیبویه را در خواب دیدم، از ایشان پرسیدم «کجا هستید؟» و ایشان جواب دادند «جایگاهی برای من در اینجا درست کرده‌اند که صبح تا شب در محضر اهل‌بیت (ع) همچنان وظیفه نوکری خود را انجام می‌دهم».

این شاگرد مرحوم سیبویه ادامه داد: قبر مبارک حضرت آیت‌الله میرزا احمد سیبویه (ره) در حرم حضرت معصومه (س) کنار قبر شهید مفتح است و هر هفته متوسلین به حضرت عباس (ع) در آنجا مجلس روضه برپا می‌کنند.

منبع : شیعه نیوز

« دوستي با خدا » از زبان مرحوم آيت‌الله سيبويه

خبرگزاري فارس: مرحوم آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه معتقد بود؛ حضور قلب انسان را بهتر به خدا مي‌رساند نسبت به كسي كه اعضا و جوارحش را خسته مي‌كند، مرتب نماز مي‌خواند، در حالي كه دلش جاي ديگري است.

به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه در ۲۰ ربيع‌الثاني ۱۳۳۷ قمري در كربلا به دنيا آمد و در خانه‌اي پر از نور علم و حديث و معنويت تربيت يافت. وي پس از خواندن دروس مقدماتي و ادبيات، سطوح را نزد پدر و عمويش مرحوم حاج شيخ محمد‌علي سيبويه از علماي كربلا، فرا گرفت و سطوح نهايي و خارج فقه را از مرحوم علامه فقيه و حاج شيخ يوسف بيارجمندي شاهرودي كه از مجتهدين و علما مبارز كربلا بود، آموخت.
وي در سال ۱۴۰۰ قمري برابر با ۱۳۵۹ شمسي از طرف دولت بعث عراق تسفير و به ايران رانده شد؛ پس از ورود به تهران به اقامه جماعت، ترويج دين، تبليغ احكام و ذكر مصائب خاندان رسالت به خصوص سالار شهيدان حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) مشغول بود و مخلصانه اين وظيفه را ايفا كرد. از اين رو اثر عميقي در مستمعين و شنوندگان خود مي‌گذاشت.
قبر مبارك آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه (ره) در حرم حضرت معصومه (س) كنار قبر شهيد مفتح است و هر هفته متوسلين به حضرت عباس (ع) در آنجا مجلس روضه برپا مي‌كنند.
انتشار اين مطلب به بهانه انتشار فايل صوتي سخنان آيت‌الله سيبويه با موضوع «دوستي خدا» در پايگاه اطلاع‌رساني مؤسسه تبليغ و انفاق امام زمان (ع) است. گوشه‌اي از نظرات آيت‌الله ميرزا احمد سيبويه در خصوص «دوستي با خدا» را مي‌خوانيم.

* قلب بيش از عمل بدون خضوع انسان را به خدا نزديك مي‌كند

خوشا به حال كسي كه به خدا نزديك باشد؛ نزديك يعني اينكه او بدن، حرف، دل و عمل صالحش به خدا نزديك است. امام جواد (ع) در اين باره مي‌فرمايد: «القصد الي الله تعالي بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال»؛ «با دل‌ها به سوي خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است» (مسند الامام الجواد، ص ۲۴۴) يعني كه انسان با دلش به خدا توجه كند. اين انسان وقتي كه در رختخواب خوابيده دلش پيش خداست، اما به قلب. اين حالت انسان را بيشتر به خدا مي‌رساند نسبت به كسي كه اعضا و جوارحش و خودش را خسته كند، مرتب نماز بخواند و ركوع و سجود انجام دهد، در حالي كه دلش جاي ديگري باشد.
قرآن مي‌فرمايد: «بسم‌الله الرحمن الرحيم، قد افلح المؤمنين، الذين هم فى صلاتهم خاشعون» خشوع در پيشگاه حضرت احديت. آقاي شيخ عبدالكريم يزدي حائري، آنقدر متواضع بود كه آن مرجعيت و زعامت، او را عوض نكرده بود. مولا بايد اينجور باشد كه امام فرمود؛ «به من خدمتگزار بگوييد بهتر است كه رهبر بگوييد.»

* آسايش را در آخرت جستجو كنيد

دنيا جاي راحتي نيست. راحتي در دنياي بعدي است. خطاب شد؛ «يا موسي! أني وضعت الراحة في الجنة والناس يطلبونها في الدنيا فلن يجدوها قط»؛ «اي موسي! مردم در دنيا به دنبال راحتي و آسايش مي‌گردند، من آسايش را در بهشت قرار دادم نه در دنيا» حال، سختي‌هاي دنيا را چگونه بايد تحمل كرد. اين بسته به ايمان شخص دارد. لذا حضرت مي‌فرمايد «مرارة الدنيا حلاوة الاخرة»؛ «تلخي در دنيا، شيريني در آخريت است.» اينكه برخي مي‌گويند دنيا نقد است و بايد آن را چسبيد، اشتباه مي‌كنند. خداوند متعال بندگانش را دوست دارد. حالا برخي بندگانش گرفتار مي‌شوند، مثلاً مريض مي‌شوند يا دربدر مي‌شوند؛ اين‌ها هم لطف از طرف حق است. چون دوستش مي‌دارد.
شخصي عرض كرد يا رسول‌الله، «ذهب مالي وسقم جسمي»؛ «مالم از دستم رفته و بدنم مريض شده» حضرت در جواب فرمود: «لا خير في رجل لايذهب ماله ولا يسقم جسمه»؛ «خير نيست در كسي كه هيچ وقت ضرر مالي به او نرسد و هيچ گاه بدنش مريض نشود.» ابن را علما نوشته‌اند كه پيغمبر را به همراه برخي اصحاب به يك مهماني دعوت كردند. در حياطي كه يك درخت داشت نشستند. مرغي روي آن درخت آشيانه كرده و تخم گذاشته بود. تخم از بالا به زمين افتاد اما نشكست. صاحب منزل عرض كرد؛ يا رسول‌الله، در تمام عمرم به من ضرر وارد نشده است، الآن ديديد كه تخم افتاد اما نشكست. حضرت بلند شد و به بيرون رفت و فرمود: «در طعام تو خيري نيست.»

* بيماري يك شب مؤمن، كفاره يك سال گناه اوست

روايت از معصوم (ع) است كه در آن مي‌فرمايد: «مؤمن كه يك شب را تب مي‌كند، كفاره يكسال گناهش هست.» مؤمن در اين حالت تزكيه مي‌شود. ما دو نوع تزكيه داريم. يكي روزه است كه روزه‌دار مزكي است و از رذائل و مرض‌هاي روح تزكيه مي‌شود و ديگري هم اينكه بدن از مرض تزكيه مي‌شود.
روزي در كربلا مريض شده بودم، خدا شفا داد و آمدم بيرون كه به حرم مشرف شوم. در بازار دوستي به نام حاج حسن عطار را ديدم، سلام داد. صدايش هنوز در گوشم است كه گفت؛ «آميرزا احمد، تو ديگر از گناه پاك شدي، حال مواظب باش ديگر گناه نكني.»

* راه‌هاي نزديك شدن خدا

كليد نزديك شدن به خدا تقواست. پرهيز از گناه است. حتي نيت گناه هم اثر مي‌كند. اما چه چيزي باعث دوري از خدا مي‌شود.
غفلت، غضب از ذكر خدا ما را از خدا دور مي‌كند. كسي كه از ياد خدا اعراض كند، دنيايش تلخ است. قرآن در اين باره مي‌فرمايد: «كسي كه عمل صالح به جا بياورد، مرد يا زن، ما به او حيات خوش، حيات طيبه، زندگاني شيرين اعطا مي‌كنيم.»

* خدا ردّ پا دارد!

رد پاي خدا، مخلوقات و موجودات و سماوات و زمين‌ها و كوه و دريا و صحرا و دشت است. اينها همه رد خدا هستند كه حضرت حق خطاب مي‌كند به حضرت رسول (ص)؛ «اگر از بت‌پرستان بپرسيد كه چه كسي اين زمين و آسمان‌ها را آفريده است؟ مي‌گويند خدا، بگو پس چرا ايمان نمي‌آوريد؟» در زندگي آدم‌ها هم ردي از خدا وجود دارد. پس چرا گاهي فراموش مي‌كنيم كه خدا وجود دارد؟ «اسلام به ذات خود ندارد عيبي / هر عيب كه هست در مسلماني ماست» خدا رحمت كند مرحوم شوشتري را شعري را در همين خصوص مي‌خواند؛ «نه هر كس شد مسلمان مي‌توان گفتش كه سلمان شد / كز اول بايدش سلمان شد وآنگه مسلمان شد»
مقام و عدد سلمان به جايي مي‌رسد كه درباره مقام مسلمان، حضرت رسول (ص) مي‌فرمايد: «به درستي كه اشتياق به رتبه سلمان در بهشت بيشتر است تا سلمان به بهشت.»

* حق پدر و مادر را نمي‌توان ادا كرد

حاج ميرزا حسين نوري يك كتاب نوشته به نام «نفس الرحمان في فوائد سلمان» كه كتاب خيلي قشنگي است. بنده عرض مي‌كنم تمام فوائد و عدد سلمان يك طرف و اين فضيلت يك طرف كه در مدائن، هنگام رحلت سلمان از او پرسيدند؛ چه كسي شما را غسل مي‌دهد؟ در جواب فرمود، «الذي غسل رسول‌الله»؛ «آن آقايي كه پيامبر (ص) را غسل داد» يعني اميرالمؤمنين. مردم گفتند؛ «علي و مدائن؟» و … حضرت سلمان فرمود: «آقا مي‌آيد» از اين عبارت استفاده مي‌كنم كه حضرت سلمان تالي‌تلو عصمت بود، معصوم نبوده اما تالي‌تلو عصمت بود.
مي‌خواهم روايتي نقل كنم كه براي همه به خصوص جوانان و نونهالان مفيد است. شخصي عرض كرد يا رسول‌الله، مادري دارم كه او را ۱۹ بار به حج برده‌ام. طوافش داده و خدمتش را كرده‌ام. مي‌خواهم بدانم آيا حق مادرم را ادا كرده‌ام يا نه؟ حضرت فرمود كه؛ «اگر مادرت را يكبار ديگر هم به مكه ببري تا ۲۰ بار بشوند، تازه حق يك ردعه را ادا كرده‌اي.» يعني اگر كسي ۲۰ بار مادرش را به مكه ببرد، حق يك شير دادن را ادا كرده است. چه كسي مي‌تواند حق مادر و حق پدر را ادا كند؟ «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً» ما از ادا كردن حق پدر و مادرمان عاجزيم.

شهیدبهشتی





روزی که بهشتی اذانش را بدون «اشهد ان علیا ولی الله» گفت


به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می‌گفتی، حالا امشب چرا؟ گفت: «اگه امشب می‌گفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم.


بازیش توی والیبال حرف نداشت. به سه زبان عربی، انگلیسی و آلمانی حرف می‌زد و به طلاب، انگلیسی درس می داد.


روحانی‌ای که نعلین نمی‌پوشید و به قول خودش با به ظاهر غیرمذهبی‌ها هم سر و کار داشت. حاضر نبود کسی حتی پشت سر دشمنانش هم بد بگوید.

او در خیلی از ویژگی‌ها از جمله انتقادپذیری و صبر و تحمل مخالف در بین یاران انقلاب کم نظیر بود.

کتاب
«صد دقیقه تا بهشت» اثر مجید تولایی صد خاطره از بهشتی بزرگ است که عکس‌های کمتر دیده شده‌ای هم از او دارد.

کتاب را بنیاد آثار دکتر بهشتی چاپ نموده است.


***


با بی ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: «حق نداری راجع به یک مسلمان این طوری حرف بزنی.» هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: «شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.»


*


با غرور گفتند که باید مناظره کنیم. حتما هم بهشتی باید طرف مناظره ما باشد. هشت نفری نشسته بودند روبروی بهشتی برای مناظره. آخر جلسه آمده بودند برای خواهش: «خواهش می کنیم پخش نشود، آبرویمان می‌رود.» بهشتی سفارش کرده بود پخش نشود. هیچ وقت هم به رویشان نیاورد. انگار جلسه‌ای نبوده.

*


به جمع رو کرد و گفت: ‌«قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود.» تو بدترین حالت هم انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.
*

با جدیت می‌گفت: «بهشتی سنیه! "اشهد ان علیا ولی الله" رو نمی‌گه.» گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می‌کنی. به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو. اذان و اقامه رو گفت، ولی خبری از این جمله نشد. به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می‌گفتی، حالا امشب چرا؟ گفت: «اگه امشب می‌گفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم.»


*


به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به ماموریت می‌روی، ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی را توبیخ کرده بود حساس بود؛ مخصوصا به رفتار قضات ...

*


از دیدار امام برمی گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عباش سوخته؛ به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می گفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود: «آقای بهشتی! شما عبای من هستید.»

امام صادق عليه السلام :


كَلامٌ فى حَقٍّ خَيرٌ مِن سُكوتٍ عَلى باطِلٍ

سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.



زندگینامه علامه آیت الله سیدمحمدحسن میرجهانی طباطبایی (ره)

» دوشنبه، بیست و دوم ذیقعده سال 1319ش، مطابق با سال 1279ق. همسر «میر سید علی محمدآبادی جرقویه ای اصفهانی» فرزندی به دنیا آورد که اسمش را «محمدحسن» گذاشتند. محمد حسن پنج ساله بود که به مکتب رفت. قرآن را در هفت سالگی یاد گرفت و بعد شروع به فراگیری صرف و نحو کرد. قسمتی از کتاب سیوطی را هم نزد یکی از علمای محل سکونتشان یاد گرفت. تحصیل را در حوزه علمیه اصفهان و مدرسه صدر بازار ادامه داد. در اصفهان از محضر اساتیدی مثل: شیخ محمد علی حبیب آبادی و شیخ علی یزدی استفاده کرد و فقه، اصول و منطق را یاد گرفت. سطوح عالی را در خدمت مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد رضا رضوی خوانساری و مرحوم میرزا احمد اصفهانی و مرحوم آیت الله شیخ محمد علی فتحی دزفولی و آیت الله حاج سید ابوالقاسم دهکردی گذراند. در همان حال از دروس خارج آیات عظام حاج میرزا محمد رضا مسجدشاهی و آخوند ملاحسین فشارکی (ره) هم استفاده کرد.

سال 1305ق. به نجف اشرف رفت و از محضر بزرگانی همچون آیت الله رجالی، حاج شیخ عبدالله مامقانی و آیت الله آقا ضیاء الدین عراقی(ره) بهره برد. جنبه های والای روحانی و اخلاقی، او را یکی از یاران خاص آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) قرار داد. به حدی که بعداز مدتی مسئولیت تنظیم و ترتیب نوشته ها؛ و امور مالی آیت الله اصفهانی به علامه میرجهانی واگذار شد. در این زمان بود که پدرش اصرار کرد به اصفهان بیاید. او هم همه چیز را گذاشت و به اصفهان آمد. اما پس از مدتی پدرش را از دست داد و راهی شهر مشهد شد. و هفت سال در جوار حضرت علی بن موسی الرضا(ع) از انوار آن مضجع شریف بهره ها برد.

علامه میرجهانی در این ایام فعالیت های علمی اش را ادامه داد. در کتابخانه آستان قدس رضوی نسخ خطی قدیمی را تصحیح می کرد. بقیه اوقاتش را هم به تدریس و نوشتن می گذراند. محل اصلی فعالیت های ایشان در مشهد، دو حجره در صحن عتیق بود. بعد از هفت سال به تهران نقل مکان کرد و در آنجا نیز به تبلیغ و تألیف مشغول شد که حاصل این تلاش بی‌وقفه، آثار ارزشمند بسیاری است.

تشرف به محضر امام زمان
می فرمودند: به دستور استادم آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) برای اصلاح برخی از امور و کارها از نجف اشرف رفتم به سامرا پول هم زیاد با خود برده بودم. اول پول ها را بین اهل علم و خدام حرم عسکریین(ع) تقسیم کردم. مخصوصاً برای آسایش و امنیت بیشتر زائران، به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بیشتری دادم. به همین دلیل آنها برای من احترام بیشتری قائل بودند. یک بار کلیددار حرم گفت: آقا اگر در این مدت که اینجا تشریف دارید، امری داشتید، من در خدمت حاضرم. من هم از او خواهش کردم که اجازه بدهد شب ها در حرم عسکریین(ع) بمانم و دعا کنم. آنها هم قبول کردند. ده شب در حرم مطهر عسکریین(ع) می ماندم و آنها در را به روی من می بستند و می رفتند. اذان صبح می آمدند و در را باز می کردند. شب دهم شب جمعه بود. توی حرم خیلی دعا کردم و زیارت و تشرف به خدمت مولایم حضرت صاحب الامر(عج) را خواستم. موقع صبح که در را باز کردند، بعد از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم. چون هنوز آفتاب نزده بود و هوا تاریک بود، شمعی در دست گرفتم و از پله های سرداب پایین رفتم. وقتی به صحن سرداب رسیدم، دیدم بدون اینکه چراغی باشد آنجا روشن است. آقای بزرگواری هم نزدیک صفّه مخصوص نشسته بود و ذکر می گفت. از جلوی او گذشتم. سلام کردم و مقابل صفّه ایستادم. زیارت آل یاسین را خواندم و ایستادم به نماز و زیارت، در حالی که جلوتر از آن آقا بودم. بعد از نماز «دعای ندبه» را خواندم وقتی به جمله «و عرجت بروحه إلی سمائک» رسیدم، آن آقا گفتند:این جمله از ما نرسیده بگویید «و عرجت به إلی سمائک» بعد گفتند:«هیچ وقت بر امامت تقدم نکن».

دعا را تمام کرده و به سجده رفتم. در سجده بود که چیزهای دیگری به ذهنم آمد. اینکه سرداب بدون چراغ روشن بود، اینکه آن »آقا« گفت این جمله دعای ندبه از ما نرسیده، اینکه تذکر داد چرا بر امامت مقدم شده ای؟ فهمیدم چیزی که در حرم مطهر حضرت عسگری(ع) از خدا خواستم، نصیبم کرده است. از سجده که سر برداشتم، خواستم دامن حضرت را بگیرم و با ایشان صحبت کنم، حاجاتم را بخواهم، اما دیگر دیر شده بود. سرداب تاریک بود و هیچ کس هم جز من آنجا نبود .

کرامات و بخشش :

علامه میرجهانی در کنار همه فضایل و ویژگیهایی که داشتند از خط زیبایی نیز برخوردار بودند. در زمان جوانی یکی از ثروتمندان جرقویه (محله تولد و سکونت علامه در کودکی و نوجوانی) از ایشان در خواست می کند که یک قرآن با خط زیبا برایش بنویسند و در مقابل سی تومان (به ارزش حدود هشتاد سال پیش) به علامه بپردازد. علامه میرجهانی پس از کتابت قرآن، آن را می برند و تحویل او می دهند. اما آن فرد به هر دلیل از پرداخت سی تومان مقرر خودداری می کند و در عوض غلات زیاد ( گندم، جو، ارزن و …) به آقا می دهد و علامه آنها را در انبار منزل ذخیره می کنند.

پس از مدتی قحطی منطقه آنها را فرا می گیرد و قیمت غله بسیار بالا می رود. در چنین شرایطی افراد سودجو و طماعی پیدا می شوند که از فرصت سوء استفاده کرده، پول و اشیاء قیمتی مردم از قبیل طلا، نقره و … را به قیمت کم و ناچیز گرفته و در قبلا آنها مقدار اندکی غلات با قیمت گزاف می دهند. علامه هنگامیکه اوضاع را این چنین می بینند اعلام می کنند: هر کس احتیاج به غلات دارد بیاید، وسایل و اشیائی ودیعه بگذارد و غلات مورد نیاز خود را ببرد. درضمن اسم صاحبان آنها را هم یادداشت می نموده اند. بعد از سه ماه که با الطاف حضرت حق (جل و علی) قحطی بر طرف می شود، علامه اعلام می کنند که افراد بیایند و وسایل به ودیعه گذاشته شده را بگیرند، و در مقابل غلات هیچ بهایی از مردم دریافت نمی کنند.

زمانی که آیهٔ الله میرجهانی ساکن تهران بودند مسجدی بود که شرایط مناسبی داشت و اهل مسجد از آقا درخواست کرده بودند امامت جماعت آنجا را عهده دار شوند اما ایشان قبول نمی کردند. بعضی ها به ظاهر ایشان را نصیحت می کردند و می گفتند: شما چرا امامت جماعت را تقبل نمی کنید. اگر فبول کنید مردم نیز به فیض می رسند در ضمن اینکه برای شما هم چندان مشکل نیست. علامه در جواب (به این مضمون) فرمودند: وقتی امام جماعت وارد مسجد می شود، صفوف آماده جماعت را می بیند و خادم برای ورود آقا صلوات می فرستد و مردم هم سلام و احترام می کنند، امام جماعت یک حالت خوشی پیدا می کند و همین خوشی هوای نفس است. شما که امامت جماعت را می پذیرید افراد نفس کشته ای هستید، اما من می ترسم. وقتی ایشان این مطلب را فرمودند مخاطب ایشان که در آن زمان امامت جماعت مسجد قائم را برعهده داشتند کناره گیری کرده و هر چه مردم اصرار نموده و متوسل به بیت آیهٔ میلانی و آیهٔ الله قمی شدند باز نگشتند.

از عقاید قطعی و اختصاصی شیعیان بحث رجعت می باشد. به این معنا که در زمان ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله) ائمه و خوبان خوب، و هم چنین اشقیاء و بدان بد باز می گردند تا علاوه بر جزاء و پاداش اخروی در همین دنیا هم شاهد عزت اولیا و ذلت اعداء باشند و هر کدام بهره خود را از این دنیا برگیرند. آقای جلوانی می گویند: علامه در یکی از سخنرانیها بیان نموده بودند که: من زمان ظهور ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده هستم و آن زمان را درک خواهم کرد. بعد از فوت علامه شخصی خواب ایشان را می بیند و سوال می کند: مگر شما نفرموده بودید در زمان ظهور زنده هستید و آن زمان را درک می کنید؟ آقا فرموده بودند : من خودم خواستم که بروم و زمان آقا امام زمان بر می گردم.

هر چند علامه شیفته و علاقمند به تمام اهلبیت و حضرت صاحب الامر( ع) بودند، اما ارادت و احترام خاصی نسبت به کریم آل طه حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) داشتند و ایام ولادت و شهادت این ابر مرد مظلوم دنیای اسلام را ارج می نهادند.علامه می فرمودند:خود حضرت امام حسین (علیه السلام) ، نیز شیفته امام حسن علیه السلام بوده است.لازم به ذکر است که آیه الله میرجهانی خودشان هم از سادات حسنی بودند.

علامه میرجهانی در زمان کودکی و نوجوانی، نزد استادی به نام «غلامعلی» آموزش خط می دیده اند و به استاد خود علاقه وافری داشته اند. پس از چندی استاد ایشان فوت می کند و ایشان یک عصر جمعه برای زیارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن می کنند تا اینکه هوا کم کم رو به تاریکی می گذارد.در این هنگام صدایی به گوش علامه می رسد که: فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.ایشان به منزل باز می گردند و می بینند که مادرشان دلواپس ایشان شده و منتظر است.

دستخط علامه آیت الله سید محمد حسن میرجهانی (ره )

علامه می فرمودند: سی یا چهل روز بود که از مدرسه صدر بیرون نرفته بودم. حتی برای گرفتن نان و غذا، زیرا از جرقویه ( زادگاه ایشان ) نان خشک و غیره آورده بودم. تا اینکه غذا تمام شد و سه روز بود که چیزی برای خوردن نداشتم پولی هم نبود تا چیزی بخرم و روی درخواست کردن از کسی را هم نداشتم. تا اینکه دیدم یکی از طلبه ها کاهو گرفته و مشغول شستن آنهاست و برگهای زرد آن را دور می ریزد. صبر کردم تا کارش تمام شد. وقتیکه خلوت شد رفتم و برگهای زرد را جمع کردم و با عجله به حجره بردم تا رفع گرسنگی نموده و تلف نشوم.

پس از مدتی مجبور شدم به طرف میدان امام بروم (شاید برای استحمام).از مدرسه بیرون آمده و به بازار رفتم. به محض ورود به بازار حیوانات بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت. فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم یکی آقا سیدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمیر و فروش ساعت بود و دیگری شغلش ترمه فروشی اما بقیه همگی حیوان بودند. در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه (نزدیک میدان امام) رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم. به مدرسه بازگشتم استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) مرا دید و گفت: چه پیش آمده است؟ دعوا کرده ای که رنگ صورتت تغییر کرده؟

جریان را برایشان تعریف کردم. استاد هم فوری خادم مدرسه به نام مشهدی عباس را صدا زد و یک کاسه با مقداری پول به او دادند و فرمودند: برو از بازار سیرابی بگیر و بیاور وقتی آورد به من فرمود: از این طعام بخور، من نخوردم و ایشان اصرار نمود و گفتند: من استاد تو هستم و امر من بر تو لازم است. من هم به اکراه از آن طعام خوردم و پس از آن به حالت عادی برگشتم و دیگر همه را به صورت انسان می دیدم.

منبع : کتاب به سوی محبوب

ایت الله محمد حسن الهی قاضی طباطبایی

حضرت آیت الله محمد حسن الهی طباطبائی ::

عالم ربانی و عارف متشرع حضرت آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی در ردیف دانشورانی است که چراغ هدایت و فضیلت را برافراشت و با تلاشهای علمی و فرهنگی خود نور ایمان را بر زوایای جامعه عصر خویش تابانید. او اخلاص را با صفای معنوی و روحانی در هم آمیخت و به شیفتگان، معرفت آموخت. از فیض وجود امثال این حکیم بود که استعدادها شکوفا گردید و گرایشهای عالی انسانی آشکار گشت. او از طریق تکاپوی علمی و مجاهدتهای نفسانی و نیز ترویج معارف دینی و تربیت شاگردان اهداف اسلامی را در نظر داشت و در انتقال مضامین قرآنی و روایی به تشنگان فضیلت اصرار داشت.

مرحوم الهی طباطبایی دانشور پرهیزگاری بود که به منظور تهذیب نفوس، تزکیه درونی و تصفیه قلوب کوششهای عمیق و مستمری را از خود بروز داد و افرادی علاقمند در پرتو مواعظ و نصایح او به کمالاتی نایل شدند و از نردبان کرامت صعود کردند ؛ به نحوی که به جای لذت بردن از تأمین خواهشهای نفسانی و تمایلات شخصی از درستی، صداقت، پکی و خوشخویی و نیز سایر مکارم اخلاقی احساس انبساط روحی می نمود. این نامور عرصه معرفت از سلاله پک خاندان عترت و طهارت است و نسبتش از سوی پدر به دومین فروغ امامت، حضرت امام حسن مجتبی(ع)و از سوی مادر به سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع)می رسد. یکی از اجداد طاهرینش که در حدود قرن نهم و یا دهم هجری به شهر تبریز مهاجرت نمود. سراج الدین امیر عبدالوهّات نام داشت که فرزندان و اعقابش غالباً در سطحی عالی و ممتاز از فرهنگ و اندیشه به سر برده و در زمره معارف خطه آذربایجان و حتی دنیای تشیع بوده اند.(1)

دوران کودکی و نوجوانی
میرزا محمد تقی قاضی طباطبایی متوفی به سال 1220یا 1222ه. ق جد سوم سید محمد حسن الهی است که عارف مشهور حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی ( 1365 – 1285ه. ق) در این شخص با نامبرده و برادرش علامه طباطبایی اشترک نسب دارد.

از برخی کتب تراجم و آثار شرح حال نگاران چنین استنباط می گردد که میرزا محمد تقی قاضی مزبور از معاریف و نامداران جهان اسلام می باشد که در فقه، کلام، ادبیات عرب و مباحث تفسیری صاحب نظر بوده و رساله ای در شرح دعای صباح حضرت علی(ع)نوشته است و نیز نامبرده از شاگردان بزرگ و ممتاز وحید بهبهانی به شمار می رود که موفق به دریافت اجازه از شیخ محمد مهدی فتونی گردیده است.

مرحوم حاج میرزا محمد آقای قاضی طباطبایی (پدر محمد حسن) خودعالمی وارسته و از روحانیان تبریز بود که با خانواده یحیوی وصلت ایجاد کرد و ثمره این پیوند در سال 1321ه. ق مطابق با 1281ه. ش فرزندی بود که محمد حسین (علامه طباطبایی) نامیده شد. 5سال بعد یعنی در سال 1326ه. ق دومین فرزند این خانواده دیده به جهان گشود که او را محمد حسن نامیدند. این طفل نورسته در نخستین ماههای اولین بهار زندگی، مادر مهربان و عزیز خود را از دست داد و بر این اساس نهال نوپای وجودش در حالی که به محبت ها، مراقبت ها و عطوفت های این بانوی باایمان و پکدامن نیاز داشت با ناملایمات مواجه گشت. هنوز چند مدتی از این حادثه نگران کننده و تأسف بار نگذشته بود که چون محمد حسن چهار ساله شد، پدر را از دست داد و از فیض وجود آن مربی عالیقدر که بذرهای فضیلت را در وجودش کاشته بود، محروم گشت و به ناچار سرپرستی و نظارت بر زندگی او و برادرش در منزل پدری واقع در خیابان مسجد کبود تبریز به یکی از محترمین خانواده پدری واگذار شد. وقتی که این نوباوه والدین خویش را از دست داد و غبار غم و تأثر بر جبین و سیمایش پاشیده شد، برخی افراد از گوشه و کنار به تصور خویش اظهار داشتند: بازماندگان و از جمله سید محمد حسن وضع آشفته و نگران کننده ای را در پیش خواهد داشت! ولی آنان از لطف الهی و فضل پروردگار غافل بودند و حکمت حق بر اندیشه های موهوم فائق آمد و وصیّ پدرش برای آنکه زندگی این خردسال و برادرش متلاشی نگردد وضعشان را بر همان نهج سابق سامان داد و برای هر کدام خادم و خادمه ای معین کرد و پیوسته در امور ایشان مراقبت و نظارت نمود تا این دو کودک به رشد کافی برسند

علامه طباطبایی در زندگینامه ای که خودش نوشته است، می گوید:«کمی پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندی به مدرسه فرستاده شدیم و بالاخره به دست معلم خصوصی که به خانه می آمد، سپرده گشتیم و به این ترتیب تقریباً مدت 6سال مشغول فراگیری فارسی و تعلیمات ابتدایی بودیم.»سید محمد حسن در سنین کودکی همزمان با آموزش در مکتب خانه و فراگیری مقدمات ادبیات فارسی و عرب زیر نظر استاد معروف وقت آقا میرزا علی نقی خطاط با هنر خوشنویسی آشنایی یافت و در این اندیشه به مهارت رسید و پس از پایان درسهای شیخ محمد علی سرابی به مدرسه طالبیه تبریز آمد و سطوح عالی فقه، اصول، فلسفه و کلام را زیر نظر اساتید خبره و دانشوران زبده به کمال رسانید.علامه طباطبایی به شاگردان خود فرموده بود:«روزهای بسیاری به همراه برادر از تبریز بیرون آمده و در دامنه کوهها و تپه های سر سبز اطراف از صبح تا غروب به تحریر خط مشغول بودم.»این دو برادر در تمامی مراحل و طی منازل علمی و کمالات عرفانی با هم بودند و در مصائب و سختی ها و امور عادی همچون رفیق و شفیق یکدیگر به شمار می رفتند که گویی یک جان در دو قالبند و اشعاری که ابوالعلاء معری درباره سید مرتضی و سید رضی در قصیده طولانی در مرثیه پدرشان سرود، در مورد این دو صادق است.
روزنه نورانی
سید محمد حسن به همراه برادرش (علامه طباطبایی) به سال 1304ه. ق جهت تکمیل تحصیلات علوم دینی، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف اشرف گشت و در منزلی واقع در محله عماره که در نزدیکی بارگاه مطهر حضرت علی(ع)قرار داشت، اقامت گزید که به دلیل دوری از وطن و خشونت آب و هوا و محیط ناآشنا چند مدتی را با سختی و مشقت سپری ساخت امّا بر خلاف این ناملایمات و با تحمل شدائد به محضر اساتید وقت حاضر گردید و به مدت یازده سال از حوزه درسی عارف معروف آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی و سید حین بادکوبه ای ( 1358 – 1293ه. ق) در عرفان، فلسفه، ریاضی و طب بهره مند شد و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آیت الّه شیخ محمد حسین غروی کمپانی ( 1361 – 1296ه. ق) و آیت الله شیخ محمد حسین نائینی ( 1355 – 1276ه .ق) و آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( 1365 – 1284ه. ق) فرا گرفت.

در نجف اشرف این دو برادر هر شب برای اقامه نماز شب برخاسته و پس از ادای نوافل تا فرا رسیدن وقت نماز صبح با یکدیگر تمرین خطاطی (خط درشت) می کردند و بعد از انجام فریضه صبح با هم به بحث در مسایل مورد تحصیل پرداخته و تا موقع حاضر شدن به درس استاد این روند استمرار داشت. به دلیل شب زنده داری و تهجد و عبادت های شبانه به همراه سلوک روحانی و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت(ع) خصوصاً حضرت علی(ع)سید محمد حسن الهی به کمالاتی معنوی دست یافت و روزنه هایی نورانی برایش فراهم گردید و حالاتی غیبی را کشف کرد. علامه طباطبایی نقل کرده است: چون در نجف اشرف همراه سید محمد حسن تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این هنگام خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر مقابلم قرار گرفته اند، یکی از آنهاحضرت ادریس(ع)و دیگری برادر ارجمندم حاج سید محمد حسن الهی بود. حضرت ادریس (ع)با من به مذاکره و سخن گفتن مشغول شدند ولی به گونه ای بود که ایشان القای کلام می نمودند ولی سخنانشان توسط کلام اخوی شنیده می شد.مرحوم آیت الله قاضی که در پرورش معنوی و تربیت روحانی ایشان نقش به سزایی داشت، بر اثر عبادت های خالصانه در مسجد سهله کوفه از لطف الهی و انوار قدسی فیض ملکوتی برخوردار گشت و بدین جهت در مسیر زندگیش تحولی شگرف پدید آمد. وی بنا به نقل علامه طباطبایی و ارتباط مرحوم الهی با روح آن عارف از طریق یکی از شاگردانش، قدرت طی الارض داشت و ظاهراً پس از افشای این تحولات غیبی، جمعی نزد آیت الله قاضی آمده و از او خواستند تا برایشان درس اخلاق گذارده و جرعه هایی از معنویت را به کامشان بریزد.سید محمد حسن الهی به موازات پیگیری تحصیلات در نجف از طریق تزکیه نفس در عرفان عملی به رتبه ای رسید که چشم برزخی اش باز شد و انسانها را مطابق ملکات و گرایشهای باطنی آنان مشاهده می کرد. علامه حسن زاده آملی نوشته است: برای بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدی دارم و یادداشتها و خاطراتی در دفتر جداگانه نوشته وجمع آوری نمودم. سید محمد حسن و برادرش دیده باطن داشت و مشاهدات و مکاشفات عجیب از خود بروز می داد. آری، او و علامه طباطبایی متنعم به این نعمت قدسی بودند. وقتی علامه حسن زاده در روز پنجشنبه چهارم ذیحجه سال 1386ه. ق مطابق 25اسفند 1345ه .ش در مزار شیخان قم دیداری با سید محمد حسن الهی داشت و طی گفتگویی از استاد عرفانی و اخلاقی ایشان سخن به میان آمد که مرحوم الهی فرموده بود:«استاد ما مرحوم قاضی بود که استاد وی حاج سید احمد کربلایی و استاد ایشان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی و استاد نامبرده مرحوم حاج سید علی شوشتری (از شاگردان شیخ مرتضی) بود.»
در سال 1314ه. ش آیت الله طباطبایی و برادرش به دلیل اختلال در وضع معاش و نرسیدن مقرری از ایران، به موطن خویش (تبریز) بازگشت و در حوزه علمیه شهر به تدریس فلسفه از شفا و اسفار و برخی دیگر از کتب اهل حکمت اشتغال ورزید و برخی جویندگان کمال را به سوی قله معنویت هدایت نمود. آیت الله شیخ ابوطالب تجلیل برخی دروس حوزه را خدمت ایشان تلمّذ نمود. به دلیل مقامات علمی و اشتهار ایشان در تبحر علوم عقلی، دانشگاه تهران جهت تدریس این رشته از دانش دینی برای تدریس از مرحوم الهی دعوت نمود، امّا ایشان از پذیرش امور رسمی کراه داشت و چون دعوت کنندگان اصرار زیاد کردند، تفألی به قرآن نمود امّا استخاره خوب نیامد و لذا تقاضای مزبور را نپذیرفت.علامه طباطبایی بنا به مقتضیات و شرایطی در جلسات علمی و خصوصی از خوش و ذکاوت و توانایی های علمی برادرش آیت الله الهی سخن می گفت و حالات فرزانگی وی را می ستود. او در جلسه ای نقل کرده بود: برادر ما راجع به تأثیر صدا و کیفیت آهنگ ها و تأثیر آن در روان انسان و به طور کلی از اسرار علم موسیقی و روابط معنوی روح با صداها و طنین های وارد شده در گوش، کتابی به رشته تحریر درآوردند که انصافاً اثر نفیسی بود و تا به حال (زمان نقل این مطلب) در دنیای امروز بی نظیر و از هر جهت بدیع و بی سابقه بود. لکن پس از آنکه کتاب یاد شده را به پایان رساند و از تألیفش فارغ گشت، بیم آن را پیدا کرد که به دست افراد نااهل و حکام جائر بیفتد و تشکلیلات نامشروع و افرا بوالهوس از این متن ارزشمند استفاده سوء بنماید. از این جهت به طور کلی آن را از بین برد. البته بنا به اظهارات دکتر شهیدی (داماد آیت الله الهی) آثار و نوشته های مخطوطی در قلمرو عرفان و فلسفه از مرحوم الهی به یادگار مانده است. و شخصی به نام ملا جوادی که در دانشگاه اردبیل مشغول فعالیت علمی و فرهنگی می باشد، به تحقیق درباره زندگی، آثار و اندیشه های محمد حسن الهی مبادرت ورزیده و قرار است این مجموعه تحت عنوان «مهر پنهان» به زیور طبع آراسته گردد. یکی از طلاب حوزه علمیه قم به نام حاج آقا ارادتی نیز درباره تفکرات مرحوم الهی تحقیقاتی کرده است که نگارنده از نزدیک در جریان تلاش های مزبور هستم. آیت الله الهی طباطبایی در سال 1345به شهر مقدس قم مشرف گردید و قریب یک سال در این دیار بابرکت اقامت گزید و تنی چند از فضلای حوزه علمیه قم در این مدت از فیض وجودش برخوردار گشتند که در میان آنان، علامه حسن زاده آملی بیش از دیگران از حضور پرفروغش استفاده کرد. چنان که خود به این موضوع اشاره دارد:

«در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی آیة الله جناب آقای سید محمد حسن الهی قاضی طباطبایی (برادر مکرم استاد علامه طباطبایی – رفع الله در جاته المتعالیة -) که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بود، این کمترین از محضر انورش بهره بردی.» و در جای دیگر خاطر نشان نموده است:
«در همه حال، استادم حکیم متأله آیت الله آقای محمد حسن قاضی طباطبایی تبریزی مشهور به الهی «اعلی الله مقامه» پیوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسیار توصیه می فرمود و من نفحات انفاس شریفش و برکات فیوضات منیعش را فراموش نمی کنم.»

وقتی در خصوص این شخصیت از علامه حسن زاده آملی سؤال شده بود، جواب داده بودند:

«آن جناب از تبریز گرفته تا نجف اشرف و مراجعت از نجف – که به تبریز آمدند – و علامه طباطبائی در تمام بحث و درس و شئونات دیگر با هم بودند، آن بزرگوار هم جامع علوم عقلی و نقلی بود و ریاضت های نفسانی او بسیار عجیب بود. وقتی به حضور علامه طباطبائی رسیدم، آن جناب از من سؤال کرد: شما اخوی آیت الله محمد حسن الهی را چگونه یافتید؟ بنده واقعیتی را اظهار کردم، گفتم: آقاجان، جناب اخوی خیلی اهل بذل علمی و عرفانی است. البته در تبریز ماند و از این گونه تأسف ها (محرومیت از کمالات علمی او) برای ما هست. من مشاهداتی و مکاشفاتی و حلاوتی از جناب حاج سید محمد حسن الهی دارم که اگر بخواهیم بعضی از این امور را بازگو کنیم، شاید موجب استعجاب واقع شود.»حضرت آیت الله جعفر سبحانی نیز به این مکاشفات اشاراتی آشکار و روشن دارند.                خُلق و خوی
آیت الله طباطبائی با وجود اینکه در طریق عرفان عملی و نظری مقاماتی را کسب کرد و در این رشته به درجاتی عالی دست یاف به هیچ عنوان گوشه عزلت اختیار نکرد و تشکیل خانواده را مد نظر قرار داد و در سنین جوانی با دختر مرحوم آیت الله سید محمد باقر قاضی (خواهر اولین شهید محراب، آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبائی) ازدواج کرد که ثمره این پیوند پک یک فرزند پسر و سه دختر می باشد. یکی از دخترانش چون هیجده بهار را پشت سر نهاد به دلیل بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد. وفات این دختر پدر را بسیار متأثر ساخت اما او در این مصیبت صبر پیشه ساخت و کوچکترین حالت گله و شکایت از خویشتن نشان نداد و با استواری خاصی تألم مزبور را پشت سر نهاد. جنازه این دختر تا چندی پیش در قبرستان تبریز مدفون بود که به دلیل قرار گرفتن بر سر راه خیابان و تخریب آن قبرستان، بقایایش به قبرستان ابو حسین واقع در مجاور مرقد پدر انتقال یافت. دختر بزرگوارش با مرحوم آقای سلماسی ازدواج کرد و در تهران اقامت دارد. یاد شده (مرحوم سلماسی) از بازرگانان تبریز بود، دختر کوچکترش همسر دکتر شهیدی می باشد که هم کنون مسئولیت داروخانه ابوریحان را در قم به عهده دارد. پسر سید محمد الهی طباطبائی مشغول امور فنی و صنعتی در تبریز می باشد و به همراه مادرش، که در قید حیات است و حدود 80سال دارد، در منزلی زندگی می کند. این بانو نیز اسوه صبر و استقامت می باشد چرا که در سنین جوانی پدر را از دست داد. مدتی پس از تشکیل خانواده، دخترش مرحوم گردید و پس از چندی همسرش مرحوم الهی رحلت یافت و در اوایل انقلاب اسلامی برادرش آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبائی امام جمعه و نماینده ولی فقیه در استان آذربایجان شرقی توسط گروه منافقین به فیض شهادت نایل گردید. مرحوم الهی خیلی ساده و با پرهیز از تجملات روزگار می گذرانید و از خود منزل مسکونی نداشت و منزلی که به اتفاق خانواده در آن سکن بود، به همسرش تعلق داشت و پس از ارتحال نیز از اموال منقول و غیر منقول چیزی باقی نگذاشت و میراث او فکر و اندیشه و اخلاق مهذّب و یادداشت ها و نوشته هایی است که از وی باقی می باشد و نیز شاگرانی که از خرمن وجودش خوشه چینی کرده و از چشمه اندیشه اش جرعه هایی نوشیده اند.
یکی از مهمترین ویژگی های اخلاقی محمد حسی الهی، صبر و استقامت در مسیر زندگی می باشد و اینکه ناملایمات را با ایمان و تقوایی که داشت، پشت سر می نهاد و هر گونه ابتلایی را همچون لطف الهی تصور می کرد و این امور را در تربیت و سازندگی انسان و بیرون آمدن او از خواب غفلت و حالت نسیان مؤثر می دانست و عقیده داشت گره های مشقت بار زندگی اگر از سوی خود انسان بر اثر برخی جهالت ها پدید نیامده باشد، در تصفیه درون و تقرب به حق مؤثرند.
نامبرده انسانی صادق، بی آلایش، فروتن، مهربان و مربی نفوس بود و علامه طباطبائی در مناسبت های گوناگون خلق و خویش را وصف می نمود و ملکات نفسانی و حالات معنوی این شخصیت را که در گمنامی می زیست، تحسین و تمجید می کرد. آیت الله سید محمد حسن الهی از جمیع جهات شباهت زیادی با علامه طباطبائی داشت و در صبر و شیوه زندگی، سعه صدر، همت عالی، زندگی زاهدانه به معنای واقعی، دوری از دنیا و دنیا طلبان، رابطه با خداوند، انس و الفت با ذکر و عبادت که توأم با بصیرت و معرفت بود، شیفتگی به شرع مطهر و محبت برگرفته از معرفت نسبت به خاندان عصمت و طهارت، کوشش در جهت اعتلای حکم حق و فدکاری زاید الوصف در این طریق، کمک به همنوع و رسیدگی به محرومان و فقیران نمونه ای بارز در خطّه آذربایجان و منطقه تبریز بود و در بین اهالی این سامان به پکی و طهارت نفس و وارستگی اشتهار داشت.
علامه طباطبائی در خصوص مراتب فضل و کمال برادرش می گوید: از جهت فضایل علمی و اخلاقی کمتر از آقایان فعلی قم نبود، جز اینکه از بیت انزوا بوده است، مرحوم پدرش نیز این چنین بود و مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی که عمویش که یکی از اساتید ما بود، نیز این گونه بود و جدش مرحوم آقا سید حسین قاضی از شاگردان میرزای شیرازی چنین خصلتی داشت. وقتی خواست از محضر استادش مرخص شود و به تبریز برود، خدمت مرحوم میرزای شیرازی رفت که چه شدیم و چه داریم! خوب است که به ما نصیحتی بفرمایید. مرحوم میرزا به سید حسین مذکور فرمود: من چیزی ندارم که به شما بدهم. ولی شب و روز یک ساعت به فکر بنشین. و این دستور را به ایشان داد. پس از چندی که مردم تبریز در سامرا به خدمت میرزای شیرازی رسیدند، احوال آقا سید حسین را پرسیدند ؛ آنان در جوابش عرض نمودند: آقا در تمام شبانه روز در اندیشه و عبادت می باشد

شیخ محمد بهاری همدانی

اخلاق و کرامات شیخ محمّد بهارى‏
اسرار الهى در دل تابناک بهارى موج مى‏زد. آن بزرگوار از حیث اخلاق، متواضع، مؤدب و در حفظ آداب معاشرت و سعه صدر، سعیى بلیغ مى‏نمود.
بهارى در اخلاق، حسن رفتار، حلم، بردبارى و خوش خُلقى از بین شاگردان مرحوم آخوند، زبانزد و نمونه و بارز بود. او در نجف، شیوه تربیتى استادش را ادامه داد. بسیارى از عالمان و تاجران ایرانى، عرب و هندى شیوه سلوک و خود سازى را از او طلب مى‏کردند وى نیز با کمال گشاده‏رویى و مهر و محبّت، شفاهى یا کتبى آنان را هدایت و ارشاد مى‏نمود و بدین ترتیب مکتب آخوند را استمرار و تداوم مى‏بخشید.
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى که از بزرگان اهل معرفت زمان خویش بود، درباره استاد خویش، آخوند همدانى مى‏نویسد:
در یک برخورد اعجاب آنگیز، مرحوم آخوند یک فرد منحرف را دگرگون مى‏ساخت. گویند: آقایى آمد نزد مرحوم آخوند و ایشان او را توبه دادند. در عرض 48 ساعت بعد، وقتى که آن مرد آمد به گونه‏اى متحوّل شده بود که باورمان نمى‏شد که این همان آدم چند ساعت پیش باشد. آیةاللَّه شیخ محمّد بهارى همانند استاد گرانقدرش بود. او در همان برخورد اول، طرف مقابل را مجذوب و شیفته خود مى‏ساخت. او روزى در نجف اشرف، با جمعى از طلاب در محوطه حیاط مدرسه ایستاده بود. رهگذرى جسارتى به طلاب مى‏نماید. طلبه‏ها در صدد پاسخ به توهین او بر مى‏آیند، امّا بهارى مى‏گوید: او را به من واگذارید. بهارى به رهگذر مى‏گوید: آیا نخواهى مُرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوى؟ آن مرد نگاهى به پشت سرخود مى‏کند و خطاب به بهارى مى‏گوید: چرا، چرا؟ اتفاقاً موقعش فرا رسیده است! او در حضور بهارى توبه مى‏کند و تحوّل و انقلابى درونى در او پیدا مى‏شود و از زهّاد و عبّاد و از اوتاد زمان خود مى‏شود.

چهره‏اى متبسم در پس اندوه‏

حجة الاسلام و المسلمین عندلیب زاده همدانى درباره شیخ محمّد بهارى فرمود: «او قلبى مطمئن و آکنده از اندوه داشت، اما در پس این اندوه، چهره‏اى بشاش و شادمان داشت و از جدال و مناظره برکنار بود. بیان و کردار، حتى قیافه‏اى دلنشین و جذاب داشت، به گونه‏اى که کودکان هم حضور در محضر او را بر بازى‏هاى کودکانه شیرین خود ترجیح مى‏دادند!»

گریز از تعریف و تمجید دیگران‏

شیخ محمّد بهارى مصداق بازر آیه (رجالٌ لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکراللَّه) بود او همواره به‏ یاد خدا بود. معنویت، اخلاص، تقوا و زهد از اوصاف بارز ایشان بود.
بهارى از این که در عرصه شهرت قرار بگیرد، گریزان بود. شاید این جهت است که تنها دو اثر علمى؛ تذکرة المتقین و منشآت از او باقى مانده است. او از تعریف و تمجید دیگران و از این که در معرض مدح قرار گیرد، گریزان بود.
آیةاللَّه العظمى آخوند ملاحسینقلى همدانى به نقل از یکى از شاگردان شیخ محمّد بهارى، فرمود: نزد بهارى درس اخلاق مى‏خواندیم، یک روز به محل درس بهارى مراجعت کردیم، استاد فرمود: دیگر درسى نیست؟! عرض کردیم: چرا! فرمود: آیا طى این مدت تغییر حال پیدا نکرده‏اید؟ اگر نکرده‏اید، طبیب را عوض کنیم! بهارى با نفس مسیحایى خود، درصدد ایجاد تحول و انقلاب درونى در شاگردانش بود. او که خودش را از قید و بند دنیوى آزاد ساخته بود، در فکر آزاد سازى دیگران هم بود.

شاگردان‏

شاگردان شیخ محمّد بهارى در حوزه علمیه نجف، ضمن تحصیل علوم دینى، به تدریس نیز مشغول بودند.
عارف فرزانه، شیخ لطیف بهارى (فرزند ملاّ درویش) از شاگردان او بود. شیخ لطیف از عارفان و عالمان ربّانى زمان خود به شمار مى‏رفت. بهارى در ملاقات با اهالى شهر بهار، از معنویت، زهد و عرفان وى بسیار تعریف کرد.
مرحوم شیخ محمّد بهارى شاگردان بسیارى داشت نامه‏هاى وى که در کتاب تذکرة المتقین گرد آمده است، خود حکایت از این مدعاست.

از منظر بزرگان‏

آخوند همدانى درباره بهارى فرمود:
«شیخ محمّد بهارى حکیم اصحاب من است
آخوند او را وصى خود قرار داده بود.
علاّمه تهرانى از استاد خود، علاّمه طباطبایى و او از استاد خود، آیةاللَّه سید على قاضى نقل مى‏کند که حاج احمد کربلایى فرمود: ما پیوسته در خدمت ملاحسینقلى همدانى بودیم و آخوند همدانى 100% مال ما بود، ولى همین که آقاى بهارى با آخوند روابط آشنایى بست، آخوند دائماً در خدمت او بود و بیش‏تر با او مراوده داشت و در واقع، آخوند را از ما گرفت. سید محسن امین عاملى، نویسنده «اعیان الشیعه» مى‏نویسد:
«کان من العلماء الرّبانین و السالکین المراقبین تلّمذ فى النجف على الملاحسینقلى الهمدانى... و کان من اخص تلامذته و کان ذا صفات و مقامات رفیعة مشتغلاً بالعلم دائم المراقبة و کان لوجودة آثار شریفه»؛ او عالمى ربّانى، مراقب، داراى صفات والا و مقامات بلندى بود. همیشه و در همه حال مراقبه داشت و وجودش مایه برکت بود.
آیةاللَّه العظمى محمّد حسین نائینى‏ در مورد عظمت روحى و معنوى بهارى فرمود: «شهر آن جاست که حاج شیخ محمّد بهارى آرمیده است» یکى از بزرگان در جلسه اخلاقى، فرمود: از مرحوم آیةاللَّه نجفى شنیدم که فرمود: آیةاللَّه العظمى حاج شیخ محمّد حسین نجفى نائینى در جلسه درس، به ایشان فرمود: آیا اهالى همدان به زیارت مرقد منور و مطهر عارف کامل، شیخ محمّد بهارى‏ مشرف مى‏شوند و از او تبرک مى‏گیرند و این فرصت را مغتنم مى‏شمارند؟
آیةاللَّه شیخ محمّد بهارى از شخصیت‏هاى نادر و انسان کامل و وارسته‏اى بود که همه آشنایان او به پاکى، صداقت و عدالت او اذعان داشتند. امام خمینى؛ در تفسیر سوره حمد مى‏فرماید: یکی ازآقایان می گفت که اسم کسی را پیش مرحوم شیخ محمد بهاری ظاهراً بردند (ایشان) گفت: عادل کافری است . گفتیم : عادل است یعنی چه ؟ کافراست یعنی چه ؟ گفت : عادل است برای اینکه روی موازین شرعی عمل می کند و هیچ معصیت نمی کند. اما کافر است برای اینکه خدائی که او می پرستد خدا نیست !
شیخ آقا بزرگ تهرانى، در «الذریعه الى تصانیف الشیعه» در معرفى کتاب «تذکرة المتقین» شیخ محمّد بهارى مى‏نویسد:
«فارسیه فیه جملة من کلمات الأعاظم فى الاخلاق و مکاتیبهم الصادره فى آداب السلوک منها مکاتبته جمال السالکین الشیخ الفقیه الورع الزاهد المولى حسینقلى الدرجزینى الهمدانى... و مکاتبته تلمیذ الاجل و وصیه العالم السالک الشیخ محمّد بن میرزا محمّد البهارى» تذکرة المتقین کتابى است فارسى در او جمله‏اى از کلمات اعاظم در اخلاق و نامه‏هایى است که در آداب سیر و سلوک نگاشته شده است. از جمله، نامه جمال سالکین، شیخ فقیه و ورع و زاهد، مولى حسینقلى درجزینى همدانى است و نامه‏هاى شاگرد بزرگوار و وصیش، دانشمند و عالم سالک، حاج شیخ محمّد بهارى مى‏باشد.
شیخ آقا بزرگ تهرانى، معتقد بود که بهارى از بزرگان علم اخلاق و سیر و سلوک و عرفان است و در اخلاق و تهذیب نفس و تزکیه روح، سرآمد و از اوتاد به حساب مى‏آید.
علاّمه سید محمّد حسین حسینى طهرانى مى‏فرماید: آیةاللَّه مرحوم بهارى - قدس‏اللَّه تربته الشریفه - از اعاظم تلامذه و شاگردان آخوند همدانى بود که سالیان متمادى درک حضور او را کرده بود و به درجات کمال فائز آمد.
این حقیر بارها به زیارت مرقدش به بهار همدان رفته‏ام و این‏گونه شنیده‏ام و بدان اعتقاد دارم که آن مرحوم از میهمانان خود پذیرایى مى‏کند! حاج شیخ میرزا جواد انصارى همدانى که اهل معرفت و سیر و سلوک بود و در همدان سکونت داشت، همیشه براى زیارت قبر آیةاللَّه شیخ محمّد بهارى و استمداد از روح بلند او، به بهار مى‏رفت. او بارها راه 19 کیلو مترى بهار - همدان را پیاده طى کرد و به زیارت قبر بهارى رفت. وى درباره عظمت شخصیت عرفانى بهارى گفته است: من بعد از قبر سلمان فارسى، قبرى را به نورانیت محمّد بهارى در بهار همدان ندیده‏ام و خود بارها با پاى پیاده از همدان تا بهار طى مى‏کردم و به زیارت ایشان مى‏آمدم.
عالم ربّانى، شیخ حسنعلى نخودکى‏اصفهانى نیز چنین نوشته‏اند: «این حقیر فقیر کثیر التقصیر به مرحوم آقا شیخ محمّد بهارى‏ مودّت و ارادتى خاص داشتم، چنانکه چند روزى در نجف اشرف در خدمتشان بودم و ایشان نسبت به حقیر مرحمت و لطف ویژه‏اى عنایت فرمودند و پس از چند روز که حقیر عازم اصفهان شدم، تعلیقه‏اى به حقیر مرقوم فرمودند که در آن نوشته بود: اگر وصیت کنم تو را، زیره به کرمان بردن است و اگر وصیت از تو بخواهم، فالوده پیش هالو نهادن است و پس از اندکى فوت نمودند!

آثار

آثار علمى آیةاللَّه شیخ محمّد بهارى منحصر به مکاتباتى است که براى شاگردان خود نگاشته است. تعدادى از این مکاتبات ارزشمند در کتاب تذکرة المتقین به گرد آمده است. مى‏نویسد:
«این بنده از حضرت آیةاللَّه العظمى خامنه‏اى (مد ظل‏العالى) شنیدم که فرمودند: مرحوم شیخ محمّد بهارى افزون بر کتاب تذکرة المتقین، نوشته یا نوشته‏هاى دیگرى نیز داشته است.» شیخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب ارزشمند الذریعه الى تصانیف الشیعه، از کتاب «منشآت» بهارى یاد مى‏کند و مى‏نویسد: منشآت بهارى الهمدانى النجفى الحاج شیخ محمّد بهارى به طبع تهران‏ کتاب دیگرى به نام «کتاب القضاء» را نیز به شیخ محمّد بهارى نسبت مى‏دهند. بهارى از نظر علمى، به درجات عالى و اجتهاد رسیده بود و شاگردان بسیارى نیز تربیت کرده بود. اگر آثار مکتوب و قلمى کم‏تراز ایشان به یادگار مانده است، نشان از توجه وى به تربیت شاگردان و رجال دینى و اهتمام خاص در سیر و سلوک وى است، به گونه‏اى که کتاب تذکرة المتقین، دستور العمل و نسخه عرفانى و تهذیب نفس براى شاگردان است.

مسلک عرفانى

اهل سیر و سلوک و عرفان در سیر تکاملى و تهذیب و تزکیه روح که زمینه شهود را فراهم مى‏کند، شیوه‏ها و روش‏هاى متفاوتى داشتند که به برخى از روش‏ها اشاره مى‏شود.

1 - سکوت:

عارفان عده‏اى از براى تصفیه و تزکیه نفس، سکوت را اختیار کرده‏اند کم گویى و گزیده گویى را از راه‏هاى ریاضت مشروع و نیل به مطلوب شمرده‏اند.
کم گوى و گزیده گوى چون دُر
تا زَنْدَک تو جهان شود پُر

2 - گرسنگى:

از دیگر شیوه‏هاى زمینه ساز براى رسیدن به مقام شهود که در مکتب عرفان هم به آن اشاره شده است، گرسنگى است.
درباره حضرت مسیح آمده است: «کان ادامه الجوع»؛ همواره خودش او تحمل گرسنگى بود.

3 - کم خوابى:

کم خوابى از دیگر راه‏هاى پسندیده عارفان است. آیات قرآن نیز به فضیلت آن اشاره کرده است                4 - تنهایى:
تنهایى این فرصت را به انسان عارف مى‏بخشد که فارغ از هر پدیده مادى به اعمال درونى و نفسانى خویش بپردازد. اشتغال طولانى همانا نفس را به دنیاى مادى فرا مى‏خواند و اجازه به خود اندیشیدن را از انسان مى‏گیرد.

5 - اخلاص:

از جلمه راه‏هاى سیر و سلوک، تزکیه نفس و اخلاص ورزیدن است. اگر اخلاص راه جداگانه‏اى هم تلقى نشود، حداقل از آداب و شرایط مهم تزکیه نفس و خودسازى است.

6 - خوف و رجاء:

بزرگترین عامل ترقى و تکامل بشر، به ویژه عارفان و سالکان همین بیم و امید است. از مظاهر ادب در پیشگاه خداوند، بیم از عذاب و امید به رحمت الهى است. خوف و رجاء همیشه به یک اندازه نزد عارفان مطرح نبوده و برخى بُعد قوى‏تر و در برخى دیگر بُعد رجاء غلبه داشته است و دسته سومى هم وجود داشته‏اند که به هر دو، نگاهى متعادل و عاقلانه داشته‏اند.
یک نیمه رخت ولست مِنکم ببعید
یک نیمه دگر اِنَّ عذابى لشدید
بنابر آثار به جا مانده از بهارى وى خبر دسته دوم مى‏باشد؛ یعنى او بُعد رجاء را بر بیم او غلبه مى‏داد. در این زمینه، علاّمه آیةاللَّه سید محمّد حسین حسینى طهرانى مى‏نویسد:
در حقیقت بازگشت ادب به سوى اتخاذ طریق معتدل بین خوف و رجاء است و لازمه عدم رعایت ادب کثرت انبساط است که چون از حد در گذرد مطلوب نخواهد بود. مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى -رضوان‏اللَّه‏تعالى‏علیه - مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان. و همچنین مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى -رحمةاللَّه‏علیه- این طور بود. در مقابل حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى - رضوان‏اللَّه‏تعالى‏علیه - مقام خوفش بر رجاء و انبساط غلبه داشت و این معنى از گوشه و کنار سخنانشان مشهود و پیداست. هر کسى که امیدوارى و انبساط او بیشتر باشد، او را «خراباتى» و هر که خوف او افزون باشد، او را «مناجاتى» نامند؛ ولى کمال در رعایت اعتدال است. از حائز بودن کمال انبساط در عین حال کمال خوف و این معنى فقط در گفتار و کردار و قول و فعل ائمه اطهار: موجود است.
بهارى در این مشرب عرفانى از استاد خود، آخوند همدانى پیروى کرده است.

سید اهل معرفت وطریقت

آیت‌الله قاضی در حدود ۵۰ سالگی

سید علی قاضی طباطبایی معروف به علامه قاضی (متولد ۹ اردیبهشت ۱۲۴۵ در تبریز- درگذشته۱۶ بهمن ۱۳۲۵). پدر او، آیت‌الله سید حسین قاضی از شاگردان میرزا محمد حسن شیرازی بود. علامه قاضی از چهره های معاصر عرفان و شیعه است. او همچنین استاد علامه طباطبایی و آیت الله بهجت بوده‌است.

 

زندگینامه

وی در ۹ اردیبهشت ۱۲۴۵ (۱۳ ذی‌الحجه ۱۲۸۲ قمری) در تبریز زاده شد. وی فرزند میرزاحسین طباطبایی بود. سلسله نسب آنها به علی بن ابی‌طالب(ع) می‌رسد. حسین قاضی خود اهل معرفت بوده و کتابی در تفسیر سوره حمد و انعام نوشته‌است.

تحصیلات

علامه قاضی علوم مقدماتی را در تبریز نزد پدرش، سید حسین قاضی و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آموخت. او نزد پدر خود تفسیر کشاف را آموخت و ادبیات عرب و ادبیات فارسی را در نزد دانشمند و شاعر نامی، میرزا محمد تقی تبریزی متخلص به «نیر» خواند. سید علی قاضی در سال ۱۳۰۸ در سن ۲۳ سالگی عازم نجف شد. پس از اقامت در نجف، تحصیلات خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد ممقانی، شیخ فتح الله شریعت و آخوند خراسانی ادامه داد، و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نائل شد. او همچنین نزد آیت‌الله شیخ محمد بهاری و آیت‌الله سید احمد کربلایی که هر دو از شاگردان مبرز ملا حسینقلی همدانی بودند به کسب مکارم اخلاقی و علوم عرفانی پرداخت. آیت‌الله قاضی در لغت عرب بی نظیر بوده‌است، گفته شده که او چهل هزار لغت از حفظ داشت و شعر عربی را چنان می‌سرود که اعراب تشخیص نمی‌دادند سراینده این شعر غیرعرب است.

آیت‌الله قاضی در حدود ۸۰ سالگی

مرحوم قاضی در تفسیر قرآن و معانی آن مهارت داشت. و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می‌گوید: «این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیرالمیزان، از مسیر و روش ایشان پیروی می‌کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته‌ایم.»

سلسله اساتید علامه قاضی

اساتید عرفان علامه قاضی آیت‌الله شیخ محمد بهاری و آیت‌الله سید احمد کربلایی بوده‌اند. این دو از شاگردان مبرز ملا حسینقلی همدانی بوده‌اند. سلسله اساتید ملا حسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می‌رسد.

ویژگی‌های اخلاقی و معنوی آیت الله سید علی قاضی

ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می‌خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می‌خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می‌داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده‌است.

برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می‌کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی‌شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می‌گویند:«قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریاکار و خودنماست.» و عده‌ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی‌توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می‌گوید: «من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده‌ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده‌ام.»

خود ایشان می‌گوید: «چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می‌خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم‌هایم بسته می‌شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می‌آمد و آن مشقت از من رفته بود.»

بیت زیر از اشعار ایشان می‌باشد: اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی‌دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی‌کنم.

اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می‌داند و می‌گوید: «اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می‌کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می‌گردد.» باری! آقای قاضی عرفانی همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسمانی است، هم با شاگردانش اخلاقی پدرانه دارد، هم در میان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است. در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا می‌کند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد می‌کنند و می‌بالند. داخل اتاق که می‌شوند پدر به احترامشان بلند می‌شود تا هم آن‌ها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزندانش عزت و احترام قائل شوند. در این خانه خبری از تحکم، جدیت و امر و نهی‌های خشک نیست. بچه‌ها رفتار دینی را از پدر می‌آموزند و لازم نیست در هیچ کاری آن‌ها را مجبور کنی. نماز پدر، بچه‌ها را به نماز می‌کشاند و احوالات شبانه اش برای شب بیداری، مشتاقشان می‌کند. اما پدر که دوست ندارد فرزندان از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند به آن‌ها می‌گوید لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید، و بچه‌ها که بارها زمزمه‌های عاشقانه وی و زلال جوشیده از چشمانش را در نیمه شب‌ها وقتی اللهم أرنی الطلعة الرشیدة می‌خوانده و لا هو الا هو می‌گفته، دیده و شنیده‌اند، در حالات وی حیران می‌مانند.

و این چنین فرزندان در کنار او از او می‌آموزند و احتیاج به مدرس و مربی ندارند. آن‌ها کامل ترین مربی بالای سرشان است که در همه چیز نمونه‌است. بارها پدر را دیده‌اند که وقتی به نماز می‌ایستد، چگونه برای نماز مستحب لباس کامل و حتی جوراب می‌پوشد.

آیت الله قاضی از کملین است، او عالم و مجتهد است، فقیه و اصولی است، فیلسوف است، ادیب و ریاضی دان است. عارف است، کوه‌است و لطیف و مهربان، راستی مگر کوه هم لطیف می‌شود؟ او می‌خواهد در تمام زمینه‌ها محبوبِ محبوبِ خود باشد. و تجلی عرفانی او باید در اخلاقش نمود داشته باشد و اخلاقش باید زینت عرفانش باشد. و اگر او آینه تمام نمای تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبایی تندیس تواضع نمی‌شد که این سیرت پارسایان است: «و مشیهم التواضع» خیلی خودش را پایین می‌دانست. اصلاً عجیب بود، بیشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمایی شاگردانش بود. و به ما می‌گفت همین‌ها برای آدم می‌ماند، چیز دیگری نمی‌ماند یا اگر کسی برای ایشان هدیه و پیش کشی می‌فرستاد می‌گفت: «ببر بده به فلانی، به من نده!» اصلاً دنبال هیچ چیز نبود. او تا آخر عمر خود را هیچ می‌دانست و همیشه می‌فرمود: «من هیچی ندارم»
و آن قدر متواضع است و خود را کم و دست خالی می‌داند که به سید هاشم که به ایشان عشق و ارادت می‌ورزد می‌گوید: «من به تو و همه شماهایی که می‌آیید این جا می‌گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمی‌کنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچه‌ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم.»

هیچ گاه در صدر مجلس نمی‌نشست و با شاگردانش هم که بیرون می‌رفت جلو راه نمی‌رفت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان می‌آمدند برای همه به احترام می‌ایستاد.


آیت الله سید عباس کاشانی در این باره می‌فرماید: من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرف‌ها نبود. بچه‌های کم سن و سال هم که به مجلسشان می‌آمدند بلند می‌شدند و هر چه به ایشان می‌گفتند اینها بچه هستند، می‌فرمودند: «خوب است بگذارید این‌ها هم یاد بگیرند.»


آیت الله نجابت نقل می‌کردند:«او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می‌گیرد.»

یکی از اعلام نجف نقل می‌کرد:«من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آن‌هایی را که دارای برگ‌های خشن و بزرگ هستند بر می‌دارد. من کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهو‌ها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قاضی آن‌ها را زیرعبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟ مرحوم قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت می‌کنم و نمی‌خواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها و من می‌دانستم که این‌ها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببندد آن‌ها را به بیرون خواهد ریخت لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم.»

از آیت الله نجابت (ره) نقل شده‌است که: «ایشان در سال‌های آخر عمرشان طالب تجرد از صورت بودند و این معنی هم نصیب ایشان شد و نه تنها نصیبشان که ملکه و مقامشان هم شد، یعنی آن چه به حسب طاقت بشری می‌توان به آن رسید، خداوند عزیز ایشان را در آن مرتبه قرار داد.» ایشان در مورد معنی تجرد فرموده‌اند:«اگر خود خدا متصدی شناسایی انسان شد، شخص از عالم صورت عبور می‌کند؛ یعنی الان می‌داند و یقین دارد که خدا هست، لیکن در اثر صور؛ اما وقتی خداوند خودش را شناساند، آن وقت به آن ساحت قدس ربوبی می‌رسد؛ آن جایی که فوق مکان و زمان است، و برای او واضح می‌شود که خلق کردن خدا سر سوزنی بر دارایی خدا افزوده نکرده و سر سوزن از خدا چیزی نکاسته، آن جایی که اصلاً خلقی وجود ندارد «کان الله و لم یکن معه شیء و الان کما کان» هر چه هست از آن ساحت ربوبی است، دیگران صورتند، اشراقند، فیضند، می‌فهمد که صور، سراب است! می‌فهمد که شخص هر چقدر محترم است به واسطه اضافه‌اش به پروردگار است، یعنی الان پروردگار همه را راهبر و همه را معطی است و غایت الامر مردم مال خودشان می‌پندارند، بنده، به جایی می‌رسد که خداوند را در عین این که در اسماء و صفات می‌بیند، دیگر خود اسماء و صفات را نمی‌بیند و قهراً خلقی در بین نمی‌بیند، خدا را می‌بیند والسلام. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. یعنی اگر خداوند متصدی آدم شد برای شناختنش، اصلاً دیگر جهت خلقی نزد او قیمتی ندارد، و جزخدا همه را سراب می‌بیند و می‌بیند هنگامی که ساحت قدس ربوبی بود و هیچ موجودی نبود دیدنش نه از باب توهّم و تخیل بلکه به شهود حق است؛ یعنی حق، حق را می‌بیند.» «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادر ما انت:من ترا به تو شناختم و تو مرا بر وجود خود دلالت فرمودی و بسوی خود خواندی و اگر تو نبودی من نمی‌دانستم تو چیستی؟ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی»

سید احمد فهری می‌گوید: «روزی آقای قاضی کسالت داشتند. به عیادتشان رفتم، از وضع بیماری ایشان ناراحت شدم. ایشان فرمود: من از خدای متعال خواسته‌ام که تجرد را در من ملکه فرماید و سپس مرا از این دنیا ببرد و این دعای من مستجاب شده و به حسب عادت اقلاً دو سال طول می‌کشد تا این ملکه در من حاصل شود و همان طور هم شد و تقریباً بعد از دو سال به جوار رحمت الهی شتافت. او صاحب مقام طی الارض بود، هر چند خود نمی‌خواست دیگران از این قضیه خبردار شوند. اما اینجا قضای الهی با کتمان او سازگار نشد و به اصطلاح لو رفت و از همین جا عده‌ای که دنبال گمشده خود بودند، اطرافش را گرفتند و گوی سعادت ربودند.

شما را سفارش می‌کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، ۵۱ رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، ۴۴ رکعت بخوانید و اگر مشغله‌های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [ نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است ].


مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می‌کنند که می‌فرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.»


در مورد نماز شب توصیه ایشان به علامه طباطبایی معروف است که:«دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان، آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان.»

به شاگردش می‌گوید رعایت حلال و حرام خود کرامت است.

وفات

سرانجام، آیت‌الله میرزا علی قاضی در ۱۶ بهمن ۱۳۲۵ خورشیدی (۱۴ ربیع الاول ۱۳۶۶ قمری) در سن ۸۳ سالگی وفات نمود، و در قبرستان وادی السلام، نزد پدر خود، به‌خاک سپرده شد.[۲]

شاگردان

بسیاری از اساتید بزرگ فلسفه و عرفان اسلامی از شاگردان آیت‌الله قاضی بودند. از میان شاگردان ایشان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

« ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم. »

 

« مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم ید طولایی داشت و این سبک تفسیر آیه به آیه را ایشان به ما تعلیم داد و ما در تفسیر از مسیر و روش ایشان پیروی می‌کنیم. و در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقهٔ فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند از ایشان آموختیم. »

 

« از صدر اسلام تا کنون عارفی به جامعیت مرحوم قاضی نیامده‌است. »

 

« مرحوم آقای قاضی یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی‌نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی‌نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی‌نظیر بود، حتی، از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه‌ای که احیانا حضور پیدا می‌نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرات خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که، اشکال‌های تجویدی و نحوهٔ قرائتشان را می‌گفت. »

 

« کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم! »

.

« اما وصیت‌های دیگر، [که] عمده آنها نماز است. نماز را بازاری نکنید؛ اول وقت به جا آورید با خضوع و خشوع؛ اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ می‌ماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها و آیه الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود...ودرمستحبات (تعزیه داری و زیارت حضرت سید الشهداء) مسامحه ننمایید و روضه هفتگی ولو دو سه نفری باشد؛ اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمت آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما را به جا بیاورید. هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی‌شود و اگر هفتگی ممکن نشد دهه اول محرم ترک نشود.

دیگر آن که، اگر چه این حرف‌ها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم:

  • اطاعت والدین،
  • حسن خلق،
  • ملازمت صدق،
  • موافقت ظاهر با باطن،
  • و ترک خدعه و حیله،
  • و تقدم در سلام،
  • و نیکویی کردن با هر بر و فاجر،
  • که دل هیچکس را نرنجانید،
  • دل هیچکس را نرنجانید،
  • دل هیچکس رانرنجانید.

تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی‌باشد

ایت الله محمد صالح کمیلی زید عزه

حضرت آیت الله صالح کمیلی

عارف کامل آیت الله صالح کمیلی

تولد معظم له:

حضرت استاد به سال 1360 هجري قمري مصادف با 1320 هجري شمسي در زير سايه امامين همامين حضرت امام هادي و حضرت امام حسن عسگري صلوات الله عليهما در شهري كه روشني چشمان در انتظار نشسته حضرت مهدي (عج) شهر سامرا است در بيت علم و فضيلت، به جهاني كه بسان مزرعه اي است براي جهان باقي پا نهاد.

معظم له چون در خانواده علم و فضيلت متولد شدند در سن پنج سالگي خواندن و نوشتن را در بيت پدر آغاز كرده و در سن ده سالگي رسما نزد والد معظمشان در سامرا دروس طلبگي را شروع كردند و در مدرسه علميه مرحوم ايت الله مجدد ميرزاي شيرازي (ره) مشغول به تحصيل شدند. در سن پانزده سالگي به نجف اشرف جهت ادامه تحصيلات حوزوي و كسب كمالات معنوي در جوار بارگاه ملكوتي مولي الموحدين امير المومنين صلوات الله عليه آمدند. در اين خصوص مي فرمودند: نجف اشرف كه آمديم، به مدرسه خليلي كبري در محله عماره رفتيم و همانجا حجره گرفتيم، شب‌ها هم در مدرسه بوديم.

مسافرت موقت به ايران:



مي فرمودند: بعد از مدتي حدودا كمتر از يك سال، پدرم براي معالجه چشم، مرا با آقاي مويد الاسلام به ايران فرستاد. در همان ايام مدتي در جوار حضرت عبد العظيم حسني (ع) بودم و يك‌ مرتبه هم با همان لباس روحانيت كه از اوايل بلوغ، پدر من را معمم كرده بود و مدتي هم تمرين خطابه و منبر داده بود و با دستور ايشان در حرم مطهر سامرا با همان خردسالي منبر مي رفتم. پله هاي پي در پي منبر مسجد مقابل حرم حضرت عبد العظيم (ع) را با تشويق حاضران بالا رفته و با همان سن كم، زبان را به سخن گشودم كه مردم حاضر مات زده شده و بسيار آفرين گفتند. مدتي را نيز در قم در مدرسه حجتيه و يك مدرسه قديمي د ركنار مسجد جمعه قم جهت علوم مقدماتي ساكن شدم و در همين نخستين سفر بود كه با مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) آشنا شدم و مدتي هم در مشهد در كنار بارگاه ملكوتي ثامن الحجج علي ابن موسي الرضا (ع) در مدرسه علميه نواب حجره گرفتيم.

هجرت به لبنان و آشنايي با امام موسي صدر :


اصل رفتن و اقامت ما در لبنان اين بود: يك نفر از دوستان كه قبلا مدتي را براي تبليغ در مناطق شيعه گذرانده بود، به نجف آمد و به ما گفت: اين مناطق نياز مبرمي به وجود مبلغين جهت ترويج مباني ولايت دارد، لذا ما گذرنامه را درست كرديم و رهسپار لبنان شديم و در يكي از



روستاهاي آنجا به نام «تمنين التحتا» ماموريت تبليغي خود را شروع كرديم. پس از ماه مبارك رمضان، مردم آن روستا طوماري را خطاب به مرحوم آيت الله العظمي سيد محسن حكيم (ره) در نجف امضا كردند كه ما در اين منطقه روحاني نداريم و از شما درخواست داريم كه فلاني را بفرستيد. يك ماشين هم همراه ما به نجف فرستادند كه ما را برگرداند. لذا رفتيم به منزل مرحوم آيت الله حكيم (ره). بنده به ايشان عرض كردم: هنوز از لحاظ درس خارج به حد اجتهاد نرسيده ام.

فرمودند: فعلا براي مدتي برو، بعدا ببينيم چه مي شود.

لذا همراه با خانواده به لبنان مهاجرت كرديم و كارهاي تبليغي خود را مانند امامت جماعت و برگزاري كلاس شروع كرديم.

ايشان به نمايندگي از مرجع وقت حدود هشت سال در لبنان مشغول به انجام امور ديني در ايام امام موسي صدر بوده است و فعاليت هاي سياسي و اجتماعي خود را در كشور مذكور و هفت كشور خارجي ديگر ادامه مي داد تا اينكه يك سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي به ايران آمدند و در قم سكني گزيدند
اساتيد در نجف اشرف


1- مرحوم ‌آيت الله ميرزا احمد تبريزي (رحمه الله)

2- مرحوم آيت الله شيخ محمد داوري اصفهاني (رحمه الله)

3- مرحوم آيت الله العظمي شهيد ميرزا علي تبريزي غروي (رحمه الله)



4- مرحوم آيت الله حاج شيخ مجتبي لنكراني (رحمه الله)

5- آيت الله شيخ ابوالقاسم داوري اصفهاني

6- مرحوم آيت الله العظمي سيد نصرالله مستنبط (رحمه الله)



7- مرحوم آيت الله شيخ عبد الرسول جواهري (رحمه الله)

8- مرحوم آيت الله العظمي آقا ميرزا باقر زنجاني (رحمه الله)



9- حضرت ايت الله العظمي امام خميني (رحمه الله)



10- مرحوم ايت الله العظمي حاج سيد ابوالقاسم خويي (رحمه الله)



11- مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني (ره)



اساتيد پس از مراجعه به ايران :



12- مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي(ره)



اساتيد دانشكده عالي قضايي در دانشگاه قم :

برخي از اساتيدم در سال 1359 ه.ش در دانشكده دوره قضا عبارت بودند از:

13- مرحوم حضرت آيت الله حاج شيخ علي مشكيني (ره)



14- مرحوم حضرت آيت الله العظمي ناظمي بروجردي (ره)

15- حضرت ايت الله شيخ محمد مومن قمي





اساتيد فلسفه، اخلاق و عرفان:



اساتيدم در مباحث فلسفه، اخلاق و عرفان عبارتند از :

16- حضرت آيت الله حاج شيخ عبدالله جوادي آملي



17- مرحوم آيت الله حاج سيد رضا صدر (ره)



18- مرحوم آيت الله سرابي (ره)

19- علامه حسن زاده آملي



20- عارف كبير استاد مرحوم حاج سيد هاشم حداد (ره)


خاطرات و کرامات:

بر خیز ای صالح!
حضرت آیت الله حاج شیخ صالح کمیلی(حفظه الله)می فرمایند:
هنوز هم که هنوز است روح عظیم سیّد هاشم حداد به ما استمداد می دهد و تربیت می نماید. در یک سفر که رفته بودم، یک شب دیدم ایشان آمدند و مرا صدا می زنند و می فرمایند:((بر خیز ای صالح، مردم و مومنین به استغفار نیاز دارند.برخیز و برایشان استغفار کن!))



شعاع نور توحید از مقام حضرت عبّاس(علیه السلام)
حضرت آیت الله حاج صالح کمیلی(حفظه الله)می فرمایند:
روزی در محض استادم رسید هاشم حداد در منزلشان در شارع العباس نسشته بودم.
ناگهان متوجه شدم که قلبشان متوجه به مقام حضرت ابوالفضل(علیه السلام)است، شعاعی از نور توحید از مقام حضرت به قلب ایشان متصل است و اینها با هم ارتباطی توحیدی دارند و این جاذبه قلبی مرا هم در بر گرفت و تحت تأثیر قرار داد و فهمیدم که ایشان در همان حالت مشغول صحبت و ارتباط با مقام آن حضرتند.))

ایت الله سید حسین یعقوبی از زبان ایت الله شوشتری

عارف ربانی حضرت حاج سید حسین یعقوبی PDF چاپ نامه الکترونیک

عارف ربانی حضرت حاج سید حسین یعقوبی

حاج سید حسین یعقوبی

عارف ربانی حضرت حاج سید حسین یعقوبی فرزند مرحوم سید محمد درسال 1303 ش دیده به جهان گشود ،وی از شاگردان عارف واصل مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی می باشند .معظم له به قلم خودشان با اصرار شاگردان زندگینامه (خاطرات )خویش را که حای نکات مهم و قابل استفاده برای سالکین راه خدا است نوشته اند وبه حمد الله پس از چند سال انتظار ،اجازه چاپ آن کتاب را صادر فرموده وهم اکنون بنام سفینة الصادقین منتشر ودر اختیار علاقمندان قرارگرفته است .مشتاقان به انتشارات هنارس د رقم مراجعه نمایند .

نحوه آشنايي با عالم رباني حضرت حاج سيد حسين يعقوبي

من خدمت اساتيدي چند تردد داشتم ولي اشتياق من بسيار تند و قوي بود و در حقيقت از وضع موجود خودم راضي نبودم استادي مي خواستم مانند اين شعر هاتف اصفهاني

ساقي آتش پرست آتش دست ريخت در ساغر آتش سوزان

يك روز در منزل نشسته بودم سيد جواني كه بعداً نام او را ياد گرفتم به نام حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد مجتبي موسوي درچه اي درب منزل را زد وقتي در را گشودم پرسيد آقاي عبدالقائم شوشتري شما هستيد گفتم بله !گفت مرا آيت الله شيخ محی الدين حائري شيرازي به سراغ شما فرستاده و گفته است من شما را ببرم به نزد عارفي بزرگ و عاشقي بيقرار به نام حضرت حاج سيد حسين يعقوبي قائني و من قبلاً از آقا وقت گرفته ام خوشبختانه موافقت نموده اند كه امشب نماز مغرب در بيت ايشان خدمتشان برسيم اين اولين بار بود كه نام ايشان را مي شنيدم مغرب با شوق فراوان خدمتشان رسيديم در اولين ديدار جذب ايشان شدم نماز را با حالي منقلب خواندند بعد از نماز رو به شاگردان كه حدوداً 12 نفر بودند نمودند و فرمودند شما قبلاً در مشهد با كدام استاد ارتباط داشتيد؟ عرض كردم آيت الله شيخ مجتبي قزويني فرمود :روش سلوكي ايشان چگونه بود؟

عرض كردم راه ايشان تخليه جان از صفات رزيله و تحلیه جان به صفات حميده يعني راه حل ايشان تزكيه نفس بود.

فرمودند: راه خوبي است ولي راه ديوانه ها از آن ور است سپس فرمود :چه نشاني آورده اي كه من شما را بپذيرم مطلبي را به ايشان گفتم كه معظم له با احترام پذيرفتند قرار شد هر هفته شبهاي دوشنبه و پنج شنبه با ساير شاگردان خدمت ايشان برسم كيفيت جلسه از اين قرار بود بعد از اقامه نماز جماعت مقداري قرآن تلاوت مي شد سپس غزلي از حافظ قرائت مي شد و شاگردان غالباً از اول تلاوت قرآن تا پايان اشعار حافظ گريه مي كردند و آن حال اشتياق تشديد مي شد سپس خود استاد مقداري به ايراد سخن مي پرداخت سخنان آن سيد فرزانه در تشديد محبت و اشتياق بود من از اين جلسات بسيار استفاده كردم و پيش از همه اساتيد قبلي جذب ايشان شدم و رابطه با ايشان تا اكنون كه وي 85 سال سن مباركشان مي باشد

شاگردان شیخ مر تضی زاهد


خبر از فوت

شیخ مرتضی زاهد(ره) در طول عمر با برکتش شاگردان برجسته ای را تربیت کرده بود که هر کدام کوهی از تقوی و معنویت بوده اند از جمله :

مرحوم حاج مقدس - ره

مرحوم حاج شيخ هادی ( حاج مقدس ) - ره

حاج شیخ هادی (حاج مقدس )

از جمله [شاگردان ایشان] مرحوم حاج شیخ هادی معروف به حاج مقدس [است] که بسیار متقی بود و در راه خدا سخت کوش؛ گویی کمترین هوا و هوس در وجود مبارکش به کار نرفته؛ دارای نگاهی جذاب و صلابتی کم نظیر بود؛
وقتی در منبر وعظ و خطابه داشت تا عمق جانِ مستمع اثر می گذاشت؛ نهایت احتیاط را در کلمات و حرکاتش به کار می برد؛ از جمله هیچ گاه به صورت پسری که موی صورتش نروییده بود نگاه نمی کرد مرحوم حاج مقدس را دست پرورده مرحوم آقا شیخ مرتضی می دانستند ...
مرحوم حاج مقدس از همه دار و ندارش برای خدا می گذاشت.
در مجلسی که دعوت داشت اگر می دید بانی تقوای لازم را ندارد از گرفتن هر گونه وجهی خودداری می کرد...
هر کجا کوچکترین پوچ گرایی و متابعت از هوا و هوس را حس می کرد مجلس را ترک می کرد...

مرحوم حاج آقا فخر - ره

مرحوم حاج آقا فخر - ره

حاج آقا فخر

از دیگر شاگردهای آقا شیخ مرتضی زاهد مرحوم حاج آقا فخر، فرزند آقا شهاب واعظ که معلمی خستگی ناپذیر و استاد اخلاقی کم نظیر بود؛ مجاهدی بود عاقل و مومنی متهجد، مهربان، نرم دل، شجاع، دلسوز و غیور در دین که بسیاری از طلاب جوان را به تهذیب نفس واداشته بود... حلال خوری و پاک نوشی او مشهور است.
با اینکه از مرحوم حاج آقا فخر کرامات و عجایب فراوانی مشاهده می شد، خود مجذوب مرحوم آقا شیخ مرتضی بود و همواره از کرامات و خصال حمیده و مقام شامخ آن مرحوم یاد می کرد و خود را از خاکسارانش به شمار می آورد...

مرحوم حاج شیخ محمد تقی آل آقا - ره

مرحوم حاج شیخ محمد تقی آل آقا - ره

حاج شیخ محمد تقی آل آقا (حاج آقا تقی کرمانشاهی )

بعضی معتقدند قوی ترین دوست و شاگرد مرحوم شیخ مرتضی ، مرحوم حاج آقا تقی کرمانشاهی است .
نقل می کنند :
وقتی در چهره و سیمای حاج آقا تقی دقیق می شدی و با او کمی به گفتگو می نشستی ، اطمینان پیدا می کردی که به حقیقت در این مرد دیگر هیچ نفسانیت و عجب و خودبینی و هوای نفسی نمانده است و او لحظه به لحظه فقط خواست و رضای خدای تعالی را در نظر دارد .
ایشان به باطن آقا شیخ مرتضی پی برده بود و تا آخر عمرش سعی می کرد همیشه در کنار آقا شیخ مرتضی باشد .
می گویند : چون همیشه در کنار آقا شیخ مرتضی بود زیاد به چشم نمی آمد و حتی افراد آدم شناس خبره نیز وقتی او را در کنار شیخ مرتضی می دیدند زیاد توجه پیدا نمی کردند که در کنار مرحوم زاهد عجب آدم خودساخته و بزرگی ایستاده است !.
بعد از وفاتش وقتی از آقا شیخ مرتضی سئوال شد از وفات حاج آقا تقی خیلی ناراحت شدید جواب داده بود :

نه بر عکس خیلی هم احساس خوشحالی می کنم زیرا حاج آقا تقی با یک پاکی و درجه ای از این دنیا رفت که جای شادی و خوشحالی دارد .

مرحوم آقا سید عبدالکریم پینه دوز - ره

مرحوم آقا سید کریم پينه دوز - ره

سید کریم محمودی مشهور به پینه دوز

شاید نام « آقا سید کریم پینه دوز» برای شما نامی آشنا باشد و بسیار از ایشان در بعضی از کتابهایی که درباره تشرف یافتگان به ساحت مقدس امام زمان علیه السلام به چاپ رسیده است به این حکایات برخورد کرده باشید:

« در تهران مرد پینه دوزی بود به نام آقا سید کریم که اکثر علمای اهل معنا معتقد بودند گاهی حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام به مغازه محقر او تشریف می برند و با او می نشینند و هم صحبت می شوند!
نام و شهرت ایشان «آقا سیدکریم محمودی» بود و در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود. به همین جهت مشهور به «آقا سیدکریم پینه دوز» بود.
آقا سیدکریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش باخبر بودند.

نویسنده کتاب گنجینه دانشمندان به پنج نفر از این بزرگان و علمایی که از مقامات و حالات آقا سیدکریم باخبر بوده و به او اعتقاد داشته اند اشاره کرده است؛ بزرگانی که هر یک از آنان در تقوا و زهد و معرفت، زبانزد و معروف و مشهورند. این بزرگان عبارتند از:

مرحوم حاج آقا یحیی سجادی؛
مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد؛
مرحوم حاج سیدعلی آقای مفسر تهرانی؛
مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد،
مرحوم حاج شیخ محمود یاسری.


ایشان ارادت ویژه ای به حضرت سیدالشهداء (ع) داشتند.
نقل است آقا سیدکریم پینه دوز همچون آقا و مولایش حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هر روز به صورت دائم در هر صبح و شام دقایقی را به یاد سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گریان می گشته است و بدون استثناء در طول سال، در هر صبح و شام قطره های اشکی جانسوز از دیدگانش سرازیر می شده‌ است.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

تشرفات آقا سید کریم پینه دور

1. زیارت با امام زمان(ع)

در جلد ششم از کتاب گنجینه دانشمندان از قول مرحوم آقا سیدکریم پینه دوز نقل می کنند:

« در یکی از شبهای جمعه در صحن حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام به خدمت حضرت ولی عصر، حجه ابن الحسن العسکری علیه السلام مشرف شدم.
در آن تشرف حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام قریب به این مضمون به آقا سید کریم پینه دوز میفرمایند:

« سیدکریم! بیا به زیارت جدم حضرت رضا علیه السلام برویم. »

ایشان در آن شب فقط بعد از چند قدمی، خودش را با امام زمانش در صحن مقدس حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام می بیند.

آقا سیدکریم همراه با حضرت، به حرم حضرت امام الرضا علیه السلام مشرف می شود و بعد از زیارت، با همان کیفیت به تهران بازگردانده می شود.
در این هنگام باز حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به آقا سیدکریم پینه دوز قریب به این مضمون می فرمایند:

« آقا سیدکریم! بیا به سر قبر حاج سید علی آقا مفسر ( یا قبر مرحوم حاج سیدعبدالکریم لاهیجی ) برویم. »

ایشان نیز به دنبال حضرت حجت علیه السلام به سوی قبر مرحوم آقا سید علی مفسر در شهرری، واقع در امام زاده عبدالله به راه می افتد.
آقا سیدکریم در نزدیکیهای قبر مشاهده می کند روح مرحوم آقا سیدعلی مفسر از قبر و از جایگاهش بیرون آمد و با عجله و شتاب و با اظهار خلوص و ادب و ارادت به ساحت مقدس آخرین امام و خلیفه الهی، به استقبال آن حضرت آمد ...

در آخراین ملاقات، مرحوم آیت الله حاج سیدعلی آقا مفسر، رو به آقا سیدکریم پینه دوز می کند و به او می گوید:
آقا سیدکریم! به آقا شیخ مرتضی زاهد سلام مرا برسان و به او بگو چرا حق رفاقت و دوستی را فراموش کرده ای و به سر قبر من و به دیدن من نمی آیی؟

در این هنگام، امام زمان علیه السلام جمله بسیار عجیب و پرمحبتی را بر زبان می آورند:
حضرت بقیه الله امام زمان علیه السلام به مرحوم حاج سیدعلی آقای مفسر قریب به این مضامین می فرمایند:

« آقا سیدعلی! آقا شیخ مرتضی گرفتار و از آمدن معذور است؛ من به جای او به دیدنت خواهم آمد! »

مرحوم آیت الله سید علی مفسر  - ره

مرحوم آیت الله سید علی مفسر - ره

و به راستی که آقا سیدکریم پینه دوزها، نرسیدند مگر با عمل به توصیه های امثال آقا شیخ مرتضی ها و تمسک به وحی و شرع مقدس و علوم محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین.

2. نان و حلوای بهشتی

مرحوم حاج سیدمحمد کسایی بدون واسطه، از مرحوم آقا سیدکریم نقل می کند:
« یکی از روزهای سرد زمستان بود. چندین سانتیمتر برف روی زمین نشسته بود و کار و کاسبی به شدت کساد شده بود. آن روز از صبح تا غروب خبری از مشتری نبود؛ اما آقا سیدکریم پینه دوز به امید روزی حلال تا پاسی از شب در مغازه بسیار کوچکش به انتظار می نشیند.

کم کم ساعت از دوازده شب هم می گذرد. و ایشان دلش نمی آید دست خالی به خانه اش برود.
بچه ها تا این ساعت شب با شکمهای گرسنه خوابشان برده بود و خدا را خوش نمی آمد تا آنها صدای باز شدن در را بشنوند و با خوشحالی بیدار شوند، ولی دستهای آقا سیدکریم را خالی ببینند.

آقا سیدکریم مومنی بسیار ساده و بی آلایش بود؛ اما به اندازه همه ظرفیتش، خودش را به خدای سبحان تسلیم کرده بود؛ وظیفه اش را شناخته بود و بی هیچ کم و کاستی به وظایفش عمل می کرد او یاد گرفته بود که باید در هر شرایطی با خدا یکرنگ و یکدل باشد و لحظه به لحظه مراقب بود تا بر طبق معارف و آموزه های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در هر شرایطی آن گونه باشد که خدا می خواهد.

آقا سیدکریم مغازه اش را می بندد و به سوی خانه اش می رود.
سر کوچه، میان برفها و در تاریکی شب می ایستد تا صبح فرا رسد و سپس در را به صدا درآورد.
ایشان در آن حال مشغول ذکر و یاد خدا می شود که یکباره صدایی می شنود:

« آقا سیدکریم! آقا سیدکریم! »

آقایی جلیل القدر در مقابلش همراه با چندین نان تازه و داغ ایستاده بود.

بگیر آقا سیدکریم!

ایشان نانها را می گیرد در حالی که داغی نانها را در آن سرما و برف و یخبندان به حوبی احساس می کند، سرش را که بالا می آورد دیگر آن آقای بزرگوار را در مقابلش نمی بیند.
آقا سیدکریم با خوشحالی به خانه می رود و سر سفره با بچه ها می نشینند لای نانها را که باز می کنند مقداری حلوای داغ و تازه هم به چشم می خورد که عطر و بوی روح افزا و جان بخشی داشت.

خانواده ایشان نان و حلوای باقی مانده را در لای سفره گذاشتند. صبح وقتی بسوی سفره می روند؛ با صحنه ای بسیار عجیب روبرو می شوند، دوباره به همان اندازه نان و حلوایی که دیشب خورده بودند، در سفره بود؛ انگار که دیشب به آن نزده اند !

بچه سیدها دوباره مشغول خوردن نان و حلوا می شوند و به مقتضای سن و سالشان متوجه نمی شوند چه اتفاقی افتاده است.
آقا سیدکریم به خانمش گوشزد می کند که مواظب باشد کسی از این ماجرا بویی نبرد.
او می گفت: نفعشان فقط به این است که هیچ کس از این امر باخبر نشود!
پس از یک هفته، یکی از خانمهای همسایه که به عطر و بویی که گاه در فضای خانه آقا سیدکریم می پیچید مشکوک شده بود.
عاقبت موفق می شود که خانم آقا سید عبدالکریم را به حرف بکشد و کمی از آن نان و حلوا را برای شفای مریض درخواست کند.

هر دو خانم به سراغ سفره رفته و آنرا باز می کنند ... اما دیگر هیچ اثری از آن نان و حلوای تازه باقی نمانده بود!

آقا سیدکریم پینه دوز خودش به مرحوم آقای حاج سید محمد کسایی تأکید کرده بود که آن نان و حلوای داغ و تازه به دست حضرت بقیة الله الاعظم حجت ابن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به من مرحمت شد و اگر خانواده ما توانسته بود جلوی زبانش را بگیرد و رازداری کند، آن نان و حلوای تازه تا آخر عمر برای ما باقی می ماند! »

3.در جستجوی صاحب الزمان(ع)

مرحوم حاج سید مهدی خرازی یکی از نزدیکترین شاگردان به آقا شیخ مرتضی بود و از بسیاری از اسرار آقا شیخ مرتضی و دوستان و رفقای ایشان باخبر بود.
او در مورد آقا سیدکریم نیز مطالبی را می شنیده است. در ابتدا قبول و پذیرش میزان عنایات خاصه بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آن مرد پینه دوز برای او مقداری سخت بود اما با توجه به ارادتش به آقا شیخ مرتضی این امر را انکار و تکذیب هم نمی کرد.

حاج مهدی خرازی مدتی شاگردی به نام مرحوم آقای حاج حسن خراسانی داشت. او از فرزندان مرحوم حاج میرزا ابوالفضل خراسانی امام جماعت مسجد آذربایجانیهای بازار تهران بود.
آقای خراسانی با توجه به شئونات پدرش بسیاری از علما و فضلای تهران را می شناخت و از اسم و رسمشان آگاه بود.

یک روز سیدی بسیار جلیل القدر از جلوی مغازه آنها رد می شود، آن آقا سید، عبایش را بر سرش کشیده بود و شالی سبز رنگ به دور کمرش داشت. با مشاهده چهره ملکوتی آن سید یک حالتی از بهت و حیرت و سپس یک تلاطم و انقلاب بی سابقه روحی در آقای خرازی پیدا می شود او بلافاصله از آقا حسن خراسانی سوال می کند:
این آقا کیست؟ شما او را می شناسی؟!
حسن آقا نیز با تعجب و حیرت می گوید:
نه من ایشان را نمی شناسم و تا به حال این آقا را ندیده ام به احتمال قوی می توانم بگویم ایشان از علما و فضلای تهران نیست و به نظرم این آقا مسافر باشد.
زمانی که آن آقا از جلوی چشمهای آنها رد می شود به یکباره به قلب حاج سیدمهدی الهام می شود شاید این آقا...
حاج سیدمهدی از ورزشکاران باستانی کار و آدمی ورزیده و چالاک بود. او با عجله از مغازه اش بیرون می آید و به دنبال آن آقا راه می افتد. اما هر چه به این طرف و آن طرف نظر می افکند هیچ اثری از وی پیدا نمی کند.
او با عجله و شتاب و با حسرت و پریشان حالی قسمتهایی از بازار را زیر و رو می کند اما هیچ ردی از آن آقا نمی یابد.

بعد از لحظاتی بی اختیار به یاد آقا سیدکریم پینه دوز می افتد، به دلش می افتد شاید نشانی از آن آقای بزرگوار در جلوی مغازه آقا سیدکریم پیدا کند.
با عجله به نزد آقا سیدکریم می رود و آنچه را دیده و احساس کرده است برای او بیان می کند و از آقا سیدکریم خواهش و تمنا می کند تا او نیز لب به سخن باز کند و هر آنچه می داند به او بگوید.
حاج سیدمهدی خرازی، از اولاد حضرت زهرا علیها السلام و از سادات باتقوا و و راز نگهدار و از تربیت شده ها و از دوستان خاص آقا شیخ مرتضی زاهد بود.
با توجه به خصوصیات ایشان ، آقا سیدکریم پینه دوز لب باز می کند که:
آری! آن آقای بزرگوار همان آقا و مولای ما حضرت بقیة الله الاعظم حجت ابن الحسن العسکری علیه السلام بوده ‌است و تا چند لحظه قبل در اینجا تشریف فرما بوده ‌است.

حاج سیدمهدی خرازی نقل می کرد:
راستش من بعد از ملاقات با آقا سیدکریم، همچنان در یک حیرانی و سردرگمی بودم تا اینکه یکی دو شب بعد، در عالم خواب دیدم آن آقای بزرگوار با همان سیمایی که در بیداری دیده بودم در کنار آقا سیدکریم پینه دوز ایستاده اند و سپس سروش غیبی به صدا درآمد که این آقا، حضرت بقیة الله الاعظم حجة ابن الحسن العسکری (عج الله تعالی فرجه الشریف) است. و با این خواب یک اطمینان قلبی خاصی نسبت به این امر در من پیدا شد.


4. عنایت حضرت ولی عصر(عج) و خانه دار شدن سید کریم

یکی از قضایای بسیار مشهور از آقا سیدکریم پینه دوز، قضیه خانه دار شدن اوست.
یکی از فقهای عالی مقام معاصر می فرماید:
« دین خدا، به وسیله دو دسته و طایفه می تواند بسیار تقویت شود. یکی، توسط عالم ربانی و دوم، توسط غنی و ثروتمند با تقوا و ربانی؛ که اثر این دو، بسیار حیاتی و کلیدی می تواند باشد. »

مرحوم حاج محمود کاشانی از تجار و بازرگانان بزرگ تهران، به حقیقت یکی از اغنیای بسیار پاک و باتقوایی بوده که در خدمت به دین خدا، بسیار خوش فهم و کوشا و فعال بوده است. یکی از توفیقات آن مرحوم و پدرش، ترمیم و بازسازی صحن حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.

مرحوم کاشانی شبی در خواب، حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را زیارت می کند. آن حضرت قریب به این مضامین به او امر می کنند تا فردا صبح، فلان منزل را در فلان آدرس برای آقا سیدکریم پینه دوز خریداری کند و در فلان ساعت در حالی که آقا سیدکریم با وسایل خانه اش در کوچه نشسته است به آنجا برود و کلید منزل را به او بدهد.

آقای کاشانی این خواب و رویا را از خواب های صادقه می پندارد و فردای همان شب در ابتدای صبح به آدرس و نشانه ای که حضرت حجت علیه السلام به او فرموده بودند می رود و آن خانه و صاحبش را پیدا می کند و درمی یابد که آدرس و نشانه هایی که در خواب به او فرموده اند بسیار دقیق و واقعی است.

وقتی با آن صاحبخانه درباره فروش خانه اش صحبت می کند او با خوشحالی از این موضوع استقبال می کند و برای آقای کاشانی فاش می سازد که او در شب گذشته به علت داشتن قرض و بدهکاری؛ به امام زمان علیه السلام متوسل شده‌ است تا این خانه به سرعت به فروش برسد و قرضش را ادا کند!
حاج محمود آن خانه را خریداری می کند و کلیدش را از صاحبخانه می گیرد و دوباره در همان ساعتی که حضرت ولی عصر(ع) امر کرده بودند به جلوی خانه آقا سیدکریم می رود و می بیند که آقا سید کریم، درست طبق آنچه در خواب فرموده بودند با اسباب و اثاثیه اش در کوچه نشسته است!

از ده روز پیش، مدت اجاره نامه خانه آقا سیدکریم تمام شده بود. صاحبخانه اش با آنکه رعایت حالش را می کرد بنا به دلایلی حاضر به تمدید اجاره خانه اش نبود.
صاحبخانه ده روز مهلت می دهد تا آقا سیدکریم خانه دیگری را پیدا کند. آقا سیدکریم در این مدت هر چه می گردد خانه مناسبی را پیدا نمی کند. این ده روز به سرعت تمام می شود و آقا سیدکریم پس از پایان مهلت بنا به تقیدات و تقوای شدیدش بدون هیچ دلخوری و اعتراضی و بدون اینکه صاحبخانه اش را در جریان بگذارد تمام اسباب و اثاثیه اش را از آن خانه بیرون می آورد و در گوشه ای از کوچه قرار می دهد و خانه را تخلیه می کند.

در همین زمان حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام به کنار این عاشق دلسوخته اش می آید و به آقا سیدکریم می فرماید:

« ناراحت مباش، اجدادمان نیز مصیبتهای بسیاری کشیده اند ».

و آقا سیدکریم با حالتی از مزاح عرض می کند:
درست است آقا جان ولی هیچ کدام از اجدادتان به اجاره نشینی مبتلا نشده بودند.
در این هنگام لبهای مبارک حضرت ولی عصر علیه السلام به تبسم باز می شود و سپس آن حضرت، قریب به این مضامین می فرمایند:

« ترتیب کارها را داده ایم پس از چند دقیقه دیگر، مسئله حل می شود ».

و دقایقی بعد از رفتن آن وجود مقدس، آقای حاج محمود کاشانی به آنجا می رسد ...
بسیاری از حکایات و تشرفات آقا سیدکریم بعد از وفاتش توسط شیخ مرتضی زاهد فاش می شود.

آقای مصلحی که سالها در جلسات آقا شیخ مرتضی حاضر می شده و از نزدیک با آقا سیدکریم پینه دوز آشنایی داشته است می گفت:
در زمان حیات آقا سیدکریم با آنکه من با او آشنایی و سلام و علیک داشتم ولی از مقاماتش هیچ اطلاعی نداشتم.
فقط می دانستم او سیدی بسیار پرهیزکار و باتقوا و از دوستان و رفقای خاص و ویژه آقا شیخ مرتضی زاهد است، تا اینکه او از دنیا رفت و بعد، تازه ما فهمیدیم او چه گوهری بوده ‌است و چه درجاتی داشته است!

خبر از فوت

آیت الله آقای حاج سید محسن خرازی می فرمود:
مرحوم پدرم برای ما نقل کرد که:
« یکروز این آقا سیدکریم پینه دوز برای خداحافظی به مغازه ما آمد. او قرار بود به عتبات عالیات و کربلای امام حسین علیه السلام مشرف بشود. آقا سیدکریم در حالی که با ما خداحافظی می کرد گفت:
من دارم به کربلا مشرف می شوم ولی من از این سفر باز نخواهم گشت و در همان کربلا از دنیا خواهم رفت و همانجا مدفون می شوم!

ما این سخن را در حالی که دوست نداشتیم آنرا باور کنیم از آقا سیدکریم شنیدیم و او به کربلا مشرف شد و بعد از مدتی خبر رسید آقا سیدکریم پینه دوز در کربلا از دنیا رفته است و او را در صحن مطهر به خاک سپرده اند! »

سید علی اقا شوشتری

تولد: سال ۱۲۲۲ قمری ‌ ‌
محل تولد: شوشتر
وفات: سال ۱۲۸۱ قمرى
عمر: ۵۹ سال
مزار: نجف اشرف، صحن مطهر علوی علیه‌السلام ‌ ‌
اساتید: شیخ مرتضی انصارى، ملاقلی جولا، سید حسین امام جمعه شوشتر و … .
شاگردان: آخوند ملا حسین قلی همدانى، ملا فتح‌اللّه کیمییى، ملا فتح‌اللّه وفیى، حاج شیخ عبدالکریم شوشتری و … .


عالم عارف و فقیه زاهد حضرت آیةاللّه سید علی شوشتری که نامش در عرفان شیعی چونان خورشیدی نورافشانی دارد، تبارش با چند واسطه به محدث کبیر مرحوم سید نعمت‌اللّه جزایری می‌رسد. او در سال ۱۲۲۲ قمری در شوشتر، چشم به جهان گشود. دوران صباوت را در آغوش پر مهر و محبت خانواده سپری کرد و با آداب و تربیت صحیح اسلامی آشنا شد.


سپس عشق به علم آموزی و کمال‌جویی او را راهی حوزه علمیه نجف اشرف نمود، سالیانی چند در محضر پر فیض علمی بزرگ و وارسته آن دیار زانوی ادب زد و با جدیت و تلاش شبانه‌روزی به کسب علم و معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام پرداخت. پس از تکمیل تحصیل و اخذ درجه اجتهاد و کسب اجازه از علمی بزرگ نجف، بار رسالت تبلیغ بر دوشش سنگینی کرده و به دیار خویش بازگشت و به امر قضا و حل مشکلات مردم و تدریس و تربیت طلاب پرداخت.


در سال‌هایی که سید علی در شوشتر، فارغ از هر امری به تدریس و امر قضاوت در بین مردم اشتغال داشت، ناگاه سفیری الهی او را به راهی پر رمز و راز فراخواند. صاحب طرائق‌الحقیق، این حادثه فرح‌بخش را چنین بیان کرده است: »مرحوم سید بعد از طی مراتب علم و اجتهاد به وطن بازگشت و به تدریس و قضا مشغول شد. در یکی از شب‌ها در حدود ساعت دو بامداد صدی در را شنید، نامش را پرسید، گفت: نام من ملا قلی جولا است و می‌خواهم به محضر آقا برسم. سید علی فرمود: حالا دیر وقت است اگر کاری داری فردا به مدرس بیا. در این هنگام، عیال سید گفت: شید کاری مهم داشته که این وقت شب آمده، رخصت دهید تا به خدمت برسد. سید علی فرمود: حال که تو خود راضی به زحمت هستى، پس ناچار بید از اتاق، بیرون روی تا آن مرد وارد شود. وقتی ملا قلی وارد شد، سید گفت: حاجتت را بگو. گفت: آمده‌ام عرض نمیم این راهی که می‌روی به جهنم می‌رسد.


این را گفت و رفت وقتی عیال سید پرسید چه‌کار داشت؟ سید در جواب گفت: گویا جنون داشته است بعد از گذشت هشت شب، باز در همان وقت، درب منزل سید علی کوبیده شد و معلوم گشت که ملا قلی است. سید فرمود: هر وقت جنونش گل می‌کند نزد ما می‌ید بعد از ورود گفت: مگر نگفتم: این راهی که می‌روی به جهنم می‌رسد؟ حکم امروزت مبنی بر ملکیت آن محل، باطل است و سند صحیح و معتبر به امضی علما و معتبرین، در وقف بودن آن‌جا، در فلان جا به این نشانی پنهان است. این را گفت و رفت. سید در فکر فرو رفت که این مرد کیست و چه می‌گوید. چون صبح شد، سید با بعضی از خواص به محل یاد شده رفت. آن‌جا را کندند، جعبه‌ی ظاهر شد و همان سندی را که ملا قلی گفته بود به دست آمد. سید بعد از ملاحظه آن سند، حکم دیروز خود را لغو کرد و حکم به وقف بودن آن‌جا کرد. هشت شب دیگر گذشت و باز در همان وقت، ملا قلی به خانه سید آمد.


سید مقدمش را گرامی داشت و گفت: حق با شماست، حال تکلیف چیست و چه بید کرد؟ ملا قلی گفت: حال که معلوم شد جنون ما گل نکرده است هر چه داری بفروش و به نجف اشرف برو و در آن‌جا منتظر باش تا به تو برسم. سید علی طبق دستور عمل کرد و به نجف رفت. روزی در وادی‌السلام ملا قلی را دید و با هم به محل خلوتی رفتند، ملا قلی گفت: فردا من در شوشتر رحلت خواهم کرد و دستور العمل تو نیز این می‌باشد؛ و از همان جا با سید علی وداع کرد.«


سید علی این بار در نجف به سیر و سلوک و ریاضات شرعیه پرداخت و به کمالات عالی و مقامات معنوی دست یافت و شاگردان و مریدان بزرگ و بنامی را پرورش داد. شیخ مرتضی انصارى که خود از جمله مشیخ سید على در فقه و اصول است، اما در عرفان از شاگردان سید به حساب می‌ید.


چنانکه از ملا حسین‌قلی همدانی یکی از شاگردان سید علی چنین نقل شده است: »روزگاری در نجف اشرف به درس شیخ انصاری می‌رفتم. پس از مدتی دریافتم که شیخ انصاری همیشه روزهی چهارشنبه به منزل شاگردش (در اصول و فقه) سید علی شوشتری می‌رود. روزی من نیز به آن‌جا رفتم، دیدم شیخ به هیات شاگرد، و سید به هیأت استاد نشسته و مواعظی بیان می‌کند. به ذهنم آمد که من نیز همیشه به نزد سید آمده و استفاده کنم، سپس بلند شدم که بروم سید به من فرمود: اگر خواستی به مجلس ما بییى، بیا؛ و من نیز از آن روز به بعد به آن مجلس راه یافتم.« ارتباط سید علی شوشتری با بزرگ‌مرد فقه و اصول، شیخ انصاری بسیار نزدیک و صمیمی بود و علاقه شدیدی بین آن دو حاکم بود. این ارتباط به گونه‌ی بود که مرحوم شیخ، سید علی را وصی خود قرار داد و سید بر جنازه شیخ نماز خواند و پس از شیخ بر منبر وی تدریس می‌کرد و مرحوم آخوند خراسانی در درسش حاضر می‌شد. سید علی شوشتری علاوه بر تبحر در علوم حوزوی و عرفان، در طبابت نیز متبحر بود اما آن را به عنوان شغل خود قرار نداد و جز مرحوم شیخ انصاری کس دیگری را مداوا نمی‌کرد.


سید على، انسانی خودساخته و وارسته بود. زندگی ساده و زاهدانه‌ی داشت و یک عمر در تر½ لذات دنیوی به سر برد و از دنیا جز به قدر ضرورت بهره نگرفت. از فضائل اخلاقی و ملکات نفسانی والیی برخوردار بود و به قلّه کرامت انسانی دست یافته بود. بسیار بزرگوار و بخشنده بود و به تنگ‌دستان توجه فوق‌العاده‌ی داشت، به گونه‌ی که اموال خود را به آن‌ها بخشیده و یشان را بر خود ترجیح می‌داد. شیخ محمود عراقی می‌گوید: مرحوم حاج سید على شوشتری، در ورع و زهد و تقوا، سلمان عصر و مقداد دهر خود بود و بعد از مرحوم شیخ، امور خلق به او راجع بود و مردم را در حق او چنان گمان بود که خدمت امام عصر عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف شرفیاب می‌شود. از حاج سید علی شوشتری فرزندی به نام سید حسین به یادگار ماند که به حق خلف صالح پدر و در بزرگواری و بخشندگی و ترحم به نیازمندان شهره بود.


مردی عالم، اهل عبادت و بسیار باهوش و با ذکاوت بود و در طبابت مهارتی فوق‌العاده داشت. مستمندان را ریگان مداوا می‌کرد و حتی پول دارویشان را هم می‌پرداخت. وی سفری به نجف اشرف نزد پدرش انجام می‌دهد، پدر به او می‌گوید: شما به شوشتر برو که اگر بیماری را از مرگ نجات دهى، ارزشش بیش از آن است که در نجف بمانی و به زیارت بروى. می‌توانی از راه دور هم زیارت بخوانى. سید حسین طبق وصیت پدر به شوشتر مراجعت کرد و در خدمت مردم و حل مشکلات آنان بود. بارى، عالم ربانی حضرت آیةاللّه حاج سید على شوشتری، آن اسوه زهد و عرفان، پس از عمری مجاهده و مبارزه با نفس، و تربیت شاگردان و اساتیدی بزرگ در عرصه‌هی مختلف علمی، اخلاقی و عرفانى، در سال ۱۲۸۱ قمرى در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت و به دیدار محبوب شتافت. پیکر مطهر آن عارف عاشق پس از تشریفات در صحن مطهر علوی مقابل مقبره شیخ انصاری به خاک سپرده شد.


اخوند ملا حسینقلی همدانی

آخوند ملا حسینقلی همدانی، در کنار تعلیم و پرورش ذهن و بارور کردن درخت علم و دانش، از پرورش روح غفلت نکرده و در صدد یافتن استادی بود که او را در این راه راهنمایی کند. ایشان در این باره می‌فرمود: «من متوجه شدم که شیخ انصاری که در علوم نقلی استاد کل و نمونه زمان بود، هفته ای یک ساعت به منزل جمال السالکین، مرحوم سیدعلی شوشتری می‌رود. این مسئله توجه مرا جلب کرد و با خود گفتم که این موضوع بی حساب نیست. به بهانه استخاره وارد محضر سید شوشتری شدم و دیدم که آقا سیدعلی شوشتری، در حال موعظه است و شیخ انصاری هم به مواعظ او گوش می‌دهد. سخنان سید مرا مجذوب خود کرد و از ایشان درخواست کردم که مرا هم در جمع خود راه داده و جان تشنه ام را سیراب کند. سید شوشتری، در خواست مرا قبول کرد». این دیدار مبارک، سرآغاز ورود ملا حسینقلی به جرگه عاشقان و سالکان الی اللّه محسوب می‌شود.
عارف بزرگ آخوند ملا حسینقلی همدانی، در طول زندگی با برکت خود، شاگردان زیادی را تربیت کرد مرحوم آخوند، شاگردان خود را سه دسته کرده بود: یک دسته روزها به محضر او شرفیاب می‌شدند و دسته دیگر شب‌ها، بعد از نماز مغرب و عشا و دسته دیگر سحرها. نام بعضی از شاگردان آخوند عبارت است از: مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی، که مبرزترین شاگرد آخوند بوده و مرحوم آخوند، در هنگام وفات، ایشان را وصی خود قرار داد. عارف بزرگ، آیت اللّه سیداحمد کربلایی، مجاهد و مصلح بزرگ اسلام، سیدجمال الدین اسدآبادی، عارف فرزانه مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی و مرحوم شیخ علی همدانی فرزند آخوند، و ده‌ها عالم دیگر افتخار شاگردی آن عالم ربانی را داشتند .

مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملكي تبریزی معروف ( استاد اخلاق امام ) - که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده است - اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با این که طلبه بود، ولی به شیوه ی اعیان و اشراف حرکت می‌کرد. نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش می‌انداخت و لباسهای فاخری می‌پوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک‌التجار بوده ایشان، طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حّتی بزرگان می‌رفتند در محضر ایشان می‌نشستند و استفاده می‌کردند - راهنمایی شد.

روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند
ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن جا صدا می‌زند که همان جا - یعنی همان دمِ در، روی کفشها - بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم هم آنجا می‌نشیند. البته به او برمی خورد و احساس اهانت می‌کند؛ اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی، او را پیش می‌برد. جلسات درس را ادامه می‌دهد.

یک
روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، بعد که درس تمام می‌شود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی، به حاج میرزا جوادآقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما چه طور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیان زاده، جلوی جمعیت، با آن لباسهای فاخر ! ببینید، انسانهای صالح و بزرگ را این طور تربیت می‌کردند. قلیان را می‌برد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، می‌دهد ومی گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور.

او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌ دهد و
ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این که بدهی نوکرت درست کند.

علامه حسن زاد ه آملی از قول علامه طباطبائی این مطلب را نقل کرده اند که:

مرحوم آیت الله سید علی قاضی گفتند:

من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم شبیه آدمی که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمی کند، راه می رود.

از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟

گفت: نه، الأن از جلسه درس اخلاق آخوند ملاحسینقلی همدانی به در آمده و هر وقت آخوند صحبت می فرماید در حُضار اثری می گذارد که بدین صورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آن جناب، از محضر او بیرون

می آیند. (کتاب طبیب دلها)

از فرمایشات آخوند همدانی که به عنوان دستورالعمل به یادگار مانده، به خوبی فهمیده می‌شود که ایشان، شخصیتی دردآشنا بوده و از مسایل اجتماعی و سیاسی جامعه آگاهی داشته است. آخوند در یکی از مواعظ خود می‌فرماید: «شب و روز، عِرض و مال و عصمت مسلمانان را پاره می‌کنند. لباس خداییان کنده و جامه فرنگیان را پوشیده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقّوم نصارا و دهریان نموده اند. بازار کفر و شرک در بلادشان معمور و آباد و سوق (بازار) اسلامشان مخروب و بر باد است».

علاوه بر فرمایشات آخوند، از خط مشی و شیوه رفتاری برخی شاگردان آخوند، همانند سید جمال الدین اسدآبادی و سیدعبدالحسین لاری و حضور فعال آنها در صحنه سیاسی، می‌توان نقش برجسته استاد بزرگ آن ها را تشخیص داد.

مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی، در سفری که با جمعی از شاگردان خود به عتبات عالیات می‌رفت، در بین راه به قهوه خانه ای رسید که جمعی به پای کوبی در آن مشغول بودند. ایشان برای نهی از منکر، وارد قهوه خانه شده و به رئیس آن ها فرمود: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم؟ رئیس می‌پرسد: مگر شما هم خواندن بلدی؟ ایشان می‌فرماید: بلی. آخوند شروع به خواندن اشعاری می‌کند که معنای آن چنین است:

«معبودی به حق و شایسته پرستش جز خدا نیست. به راستی که دنیا ما را به خود سرگرم نمود و ما را سرگشته و مدهوش گرداند. ای فرزند دنیا، در کار خود دقیق شو و کردار نیک گردآوری کن.

دنیا سپری می‌شود. هیچ روزی از عمر ما نمی گذرد، جز اینکه پایه و رکنی از ما را سست می‌کند. ما منزلی را که باقی است ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم. ما آنچه را در آن کوتاهی نمودیم، نمی دانیم جز روزی که چهره در نقاب خاک کشیدیم». آن جمع وقتی این اشعار را شنیدند، به گریه افتادند و به دست ایشان توبه کردند. یکی از شاگردان می‌گوید: وقتی ما از آنجا دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه به گوش می‌رسید.


دستور العمل اخلاقی


«...تمام سفارشات این بینوا به تو، اهتمامِ در ترک معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادى، آخر الامر تو را به جاهای بلند خواهد رسانید. البته در اجتناب از معصیت کوتاهی مکن و اگر خدای ناخواسته، معصیت کردى، زودتر توبه نما و دو رکعت نماز به جا آور و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار کن و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. امیدوارم عفو بفرماید. معاصی کبیره در بعضی رساله‌های عملی ثبت شده، یاد بگیر و ترک بنما و زنهار پیرامون غیبت و دروغ و اذیت مگرد...»

ایت الله سیدمحمدتقی معصومی اشکوری وایت الله سعیدی کاشمری

آیه الله سید محمد تقی معصومی اشکوری

wecrrr56sa2x91371xth.gif

تمثال مبارک حضرت آیه الله العظــــــمی حاج سیـــــد

محمد تقی معصومی اشکوری رضوان الله تعالی علیه .

صاحب کتاب مستطاب دو چوب و یک سنگ و عالم به

اسم اعظم خداوند متعال جلت عظمته .


حضرت آیه الله سعیدی کاشمری

تمثال مبارک حضرت آیه الله العظمی حاج شیخ محمد

صادق سعیدی کاشمری رضوان الله تعالی علی

ایت الله سید موسی زرابادی

 

حكيم و زاهد متالّه آيت اللَّه "سيد موسي زرآبادي قزويني" (1313 ش): آيت‏اللَّه سيدموسي زرآبادي در حدود سال 1256 ش (1294 ق) در قزوين به دنيا آمد. ايشان در قزوين و تهران از محضر حضرات آيات: ميرزا ابوالحسن جلوه، ميرزا حسن كرمانشاهي، شيخ فضل‏اللَّه نوري و... استفاده كرده و در علوم عقلي و نقلي به استادي رسيد. سيد موسي در علوم غريبه يكي از استادان مسلم ومتبحر بوده است و در مراحل تقوي و تهذيب نفس و سلوك شرعي نيز از نخبگان عصر خود بود، ليكن استادان و مربيان او در اين زمينه‏ها شناخته شده نيست. آيت‏اللَّه زرآبادي به همراه ميرزا مهدي اصفهاني و شيخ مجتبي قزويني خراساني، سه ركن عمده را در سده چهاردهم هجري تشكيل مي‏دهند. بر اساس آموزه های این بزرگان ناب سازي و خالص ماندن شناخت‏هاي قرآني و فهميدن اين شناخت‏ها و معارف به دور از تاويل و مخلوط شدن با افكار و نيز بر كنار از تفسير به راي از اهداف آن به شمار مي‏رود. آيت‏اللَّه زرآبادي ساليان متمادي به تدريس پرداخت و شاگردان فرهيخته‏اي پرورش داد كه دانشمندان نام‏آوري همچون شيخ مجتبي قزويني، شيخ علي‏اكبر اللّهيان تنكابني، شيخ علي‏اصغر شكرنابي و سيد ابوالحسن حافظيان مشهدي و شيخ هاشم قزويني خراساني و... در محضر او به درجات بالاي علمي دست يافتند. هم‏چنين حاشيه برمنظومه سبزواري و حاشيه بر شرح اشارات از جمله تاليفات ايشان است. آيت‏اللَّه زرآبادي سرانجام در بيست و چهارم تير ماه 1313 ش برابر با دوم ربيع‏االثاني 1353 ق در 59 سالگي به سراي باقي شتافت و در صحن امامزاده حسين قزوين به خاك سپرده شد.

شیخ مناجاتیان(شرح حال عارف کامل حضرت آیت الله میرزا جوادآقاملکی تبریزی(ره))

 
 

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

ولادت
آیت الله حاج میرزا جوادآقا ملکی تبریزی فرزند حاج میرزا شفیع در تبریز متولد شد.از تاریخ ولادت ایشان اطلاع دقیقی در دست نیست امّا از نوشته ای که در پایان یکی از تألیفات ایشان است،چنین معلوم می شود که به سال۱۳۱۲ه.ق، میرزا جواد آقا در اوایل جوانی بوده است.
مرحوم ملکی پس از تحصیل مقدمات و سطوح،عازم نجف اشرف شد و دوران جوانی را در این شهر به تحصیل علم و دانش سپری نمود.
از محضر اساتیدی چون حاج آقا رضا همدانی،آخوند خراسانی و محدّث نوری بهره ها برد.اخلاق و عرفان علمی و عملی را از سر سلسله عرفانی نجف، استاد اکبر، ملاّ حسینقلی همدانی فرا گرفته و به مدت۱۴سال در محضر ایشان به تکمیل و تهذیب نفس پرداخت.
مرحوم ملکی در سال۱۳۲۱ه.ق به ایران آمد و در تبریز به ترویج احکام و تربیت و تهذیب نفوس پرداخت و در سال۱۳۲۹به دلیل نامساعد بودن اوضاع تبریز به قم مهاجرت نمود و در تشکیل حوزه قم که به همت حاج شیخ عبد الکریم حائری تأسیس شد، سهم بسزایی داشت.در مقام و منزلت او همین بس که حکیم و فقیه نامدار، شیخ محمد حسین غروی اصفهانی با این که از نظر علمی و عملی دارای مقامی بلند بوده است، طی نامه ای از میرزا جواد آقا که با همدیگر رابطه دوستی داشته اند دستور العملی می طلبد و ایشان هم در نامه ای کوتاه مطالب سودمند و ارزنده ای برای مرحوم غروی می نویسد!
مرحوم ملکی به تمام معنا اهل عبادت و تجهّد بود و از بکّائون(کسانی که بسیار گریه می کنند) زمان خویش محسوب می شد و سه ماه رجب، شعبان و رمضان را به طور متوالی روزه می گرفت.در احوال ایشان آمده است ،هنگامی که برای تهجد بر می خاست در بسترش صدا به گریه بلند می کرد و خلاصه از وقت بیدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب، چند جا می نشست و بر می خاست و می گریست، و در هنگام نماز دیگر حالش قابل وصف نبود.
وفات:
سر انجام مرحوم ملکی پس از عمری عبادت و بندگی در روز عید قربان سال۱۳۴۳ه.ق دیده از جهان فانی فرو بست و در قبرستان شیخان قم در جوار منوّر میرزای قمی به خاک سپرده شد.
آیت الله سید احمد فهری در مقدمه کتاب رساله لقاء الله آورده است که:((از مرحوم حاج حسین فاطمی قمی که از دوستان مرحوم ملکی بودند شنیدم که فرمود:از مسجد جمکران که باز می گشتم در منزل به من گفتند آقای حاج میرزا جواد آقا جویای حال تو شده است.من با سابقه کسالتی که از ایشان سراغ داشتم با عجله به خدمتش رفتم .دیدم ایشان استحمام کرده و خضاب بسته و پاک و پاکیزه در بستر بیماری افتاده و آماده ادای نماز ظهر و عصر است.در میان بستر شروع به گفتن اذان و اقامه کرد و دعای تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیرة الاحرام رسید وگفت:الله اکبر، روح مقدسش از بدن اقدسش به عالم قدس پروازکرد.))


خاطرات و کرامات
شنیدن صدای فرشتگان
مرحوم ملکی، به تمام معنا اهل عبادت و تهجّد بود و از بُکّائون(اهالی گریه ی بسیار) زمان خویش محسوب می شد.او در کتاب ((اسرار الصلوة))خود می نویسد:
((...این روایات را بپذیر و انکار نکن، خدا را شاهد می گیرم که من از متهجدّین و شب زنده داران کسی را می شناسم که به هنگام سحر صدای فرشته ای که او را بیدار می کند، می شنود، فرشته با لفظ((آقا)) به او خطاب می کند و آن شخص با این سخن بیدار می شود و به نماز می ایستد.))
تصور می شود این شخص که با صدای فرشته برای اقامه نماز شب در سحرگاهان از خواب بر می خیزد، خود میرزا جواد آقاست که برای پرهیز از توهم خودستایی، این حقیقیت را بدین عبارت بیان کرده است.
دیدار یار
یکی ازشاگردان خاص میرزا جواد آقا ملکی می گوید:
شبی در شاهرود خواب دیدم که در صحرایی حضرت صاحب الامر(علیه السلام)با جماعتی تشریف داشتند و گویا به نماز جماعت ایستاده اند.نزدیک رفتم که جمال مبارکش را زیارت کنم و دست شریفش را ببوسم، شیخ بزرگواری را کنار حضرت دیدم که آثار بزرگواری و وقار از سیمایش پیدا بود.
هنگامی که بیدار شدم درباره آن شیخ فکر کردم و در اندیشه این معنا رفتم که او کیست که تا این اندازه به امام عصر(عج)مربوط و نزدیک است؟
برای یافتنش به مشهد مشرف شدم، وی را ندیدم.در تهران آمدم، به او برخورد نکردم.به قم مسافرت کردم و در مدرسه فیضیه او را در یکی از حجره ها مشغول تدریس دیدم.پرسیدم این آقا کیست؟
گفتند:آقای حاج میرزا جواد آقا ملکی است.خدمتش رسیدم، از من تفّقد کرد و فرمود کِی آمدی؟گویا مرا شناخته و از قضیه آگاهند!
از آن پس ملازمتش را اختیار کرده و او را چنان یافتم که دیده بودم و می خواستم.
تا شب یازدهم ذی الحجه۱۳۴۳که نزدیک سحر در بین خواب و بیداری دیدم درهای آسمان به روی زمین گشوده شده و حجاب مرتفع گشته و من تا زیر عرش الهی را مشاهده کردم.آن مرحوم را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات و گریه است و من از مقام قرب او به حق تعالی تعجب کردم که صدای کوبه در خانه را شنیدم. فوراً برخاستم.در را باز کردم، دیدم یکی از دوستان است،گفت: فلانی بیا منزل آقا.گفتم چه خبر است؟گفت:تسلیت می گویم،آقا ازدنیا رفت!
صحنه مرگ رباخوار
حضرت آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:
شبی یکی از شاگردان میرزا جواد آقا برای نماز شب بلند شده بود که ناگهان یک مکاشفه ای برایش رخ می دهد و صحنه ی عذاب وحشتناکی را بر یک مرد می بیند و هر چه می خواهد کمکی به آن مرد کند نمی تواند. با وحشت از خانه بیرون آمده و به سمت منزل استادش میرزا جواد آقا می رود. در می زند و آقا از همان پشت در می فرمایند:
(( دست و پاتو گم نکن )) و سپس در را گشوده و می فرمایند:
((خداوند در آن مکاشفه لحظه ی جان دادن یک بازاری ربا خوار از بازاریان تهران را که در همان موقع در حال جان دادن بود ، به تو نشان داد، حالا آرام باش و برگرد که آن صحنه برطرف شده است.))
برکت غذای چند صد نفره!
حضرت آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:
میرزا جواد آقا طبق رسم و روال هر سالشان روزهای عاشورا یک مجلس ساده می گرفتند و چند نفری از آشنایان را هم اطعام می کردند. از قضا عده ای رِند (که آن زمانها زیادتر بودند و به مجالس اطعام هجوم می آوردند و خلاصه فکر آبروی صاحب مجلس نبودند و دلی از عزا در می آوردند) از ماجرا با خبر شده و گوش به گوش به یکدیگر خبر میدهند و خلاصه آن روز حدود دویست نفر به منزل عزا می آیند تا آنجا که دیگر گویا جای نشستن نبود! آشپز مجلس، آقا را با نگرانی صدا زده و اظهار نگرانی می کند. آقا می فرمایند:
(( شما نگران نباشید!)) و سپس سر مبارکشان را روی دیگ آورده و دستها را به محاسن کشیده و مانند ابر بهار گریه می کنند و کسی هم متوجه نمی شود که چه خبر است و ایشان منظورشان چیست؟ بعد به کناری آمده و می فرمایند:
(( دیگر نگران نباشید و هر چه می خواهید غذا بکشید!))
خلاصه آن روز آشپز چند صد ظرف غذا از همان دیگ چند ده نفره کشید و نه تنها غذا کم نیامد بلکه اضافه هم بود!))
شما؟
وقتی میرزا جواد آقا نزد ملا حسینقلی همدانی تحت تربیت عرفانی بودند، پس از مدتها ملا حسینقلی به میرزا جواد آقا که گویا برای مسئله ای سوالی پرسیده بودند، میفرمایند: (( شما؟))
میرزا جواد آقا پاسخ می دهند: (( استاد، الان مدتهاست که من در خدمت شما هستم و شما هنوز بنده را نمی شناسید؟ من میرزا جواد ملکی تبریزی هستم دیگر !))
جناب ملا حسینقلی می فرمایند: (( درست است، پس یعنی با فلان خاندان از تبریز که سالهاست بین ملکی ها و آنها قهر و دشمنی است نسبت داری؟ برو جوان، برو و هر وقت توانستی پا بر روی خودت بگذاری و کفشهای اهل این خاندان را جلوی پایشان جفت کنی نزد من بیا و توقع آشنایی و پیشرفت کن!))
میرزا جواد آقا که خود از اشراف زادگان تبریز بود و زمانی برای خود برو و بیایی داشت چنین کاری برایش سخت بود. اما امر استاد را پذیرفت و به خدمت به اهل آن خاندان که ملکی ها با آنها قهر بودند پرداخت. خلاصه کار به جایی رسید که جواد آقا کفشهای آنها را پیش پایشان جفت می کرد و انانیّت خود را زیر پا نهاد. خبر این دوستی ها به تبریز می رسد و رفته رفته بین این دو خاندان صلح می افتد و کینه ها از بین می رود. روزی جناب ملا حسینقلی همدانی جواد آقا را می بینند و می فرمایند: (( حالا خوب شد جواد آقا! نزد من بیا و کارت را ادامه بده!))
انانیّت ممنوع!
چون میرزا جواد آقا از اشراف زادگان تبریز بودند، مهمترین مانع سر راه سلوکشان نیز همین ناز پروردگی و انانیّت ابتداییشان بود و حتی استادشان جناب ملا حسینقلی همدانی نیز ایشان را با امتحانی از زیر پانهادن انانیّت هایشان پذیرفتند. ماجرا از این قرار است که همان ابتدا که پدر جواد آقا ،ایشان را نزد استاد برای تربیت برد، استاد مقدار ناچیزی که در نزد خانواده ای که جواد آقا در آن رشد کرده بود به حساب هم نمی آمد، پول به او داد و فرمود: (( برو از بازار برایم به اندازه این پول( سبزی یا ماست) بخر و بیاور!))
جواد آقا به بازار می رود و جلوی در مغازه مذکور مردّد می شود و خجالت می کشد که چنین مقدار کمی را طلب کند و خلاصه با چند بار عقب و جلو رفتن بالاخره خود را زیر پا گذاشته و می خرد و نزد استاد برمی گردد و می گوید: (( استاد بفرمایید، خریدم))
استاد می فرمایند:(( بله جواد آقا خریدی، و لی فکر کردی که این دیوارها می تواند مانع شود تا من نبینم که شما جلوی آن مغازه در ابتدا چقدر مردد بودید و سعی صفا و مروه می کردید؟!!!))
یک بار هم میرزا جواد آقا به همراه استاد و جمعی از دوستان به جایی وارد شدند و میرزا جواد آقا همان دم در نشستند. یکی از دوستان می گوید: اینجا بد است جواد آقا، بفرمایید بالای مجلس بنشینید. میرزا جواد آقا می فرمایند: (( نه، همینجا خوب است، الحمدلله دیگر برای ما اینجا و آنجا فرقی نمی کند و حبّ جاه ندارم!)) در این لحظه استادشان جناب ملا حسینقلی همدانی به کنایه می فرمایند: (( ببینید جواد آقا چه می گوید؟! می گوید که دیگر حبّ جاه ندارد!))
خود میرزا جواد آقا می فرمایند: (( بعدها متوجه شدم که معاشرتم با یکی از خاندان تبریز به خاطر جاه و مقام آنها بود!))
آری، گاهی ادعای بی ادعایی خود یک ادعاست!!!
جایی دیگر نیز نقل است که اوایل، باز هم ملا حسینقلی همدانی به ایشان توجه خواصی ندارند. جواد آقا به ایشان عرض می کند:« آقا من به امید رسیدن کمال به خدمت شما رسیده ام، چرا توجهی نمی فرمایید؟» استاد می فرمایند: «تو که آدم بشو نیستی! می بینم که هنگام ورود به مجلس، جای خاصی را برای خود در نظر می گیری!» و نقل است که دیگر پای جواد آقا به بالای هیچ مجلسی نرسید!
البته بعدها ایشان چنان خودیّت خود را مندک کردند که جز نامی از ایشان نماند و جز این هم نیست، چرا که:
میان عاشق معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!

چهل روز مرا به زحمت انداختی!
روزی در جایی چند نفر که در نزدیکی میرزا جواد آقا ملکی نشسته بودند، شروع کردند به غیبت در مورد شخصی که حتی اصلاً میرزا جواد آقا او را نمی شناخت. ناگهان ایشان ناراحت شده و برخاستند و رو به آنها فرمودند: (( با این غیبتتان چهل روز مرا به زحمت انداختید!))
( توجه شود که با اینکه ایشان حتی آن فرد غیبت شونده را نمی شناختند، از چنان لطافت روحی برخوردار بودند که خود را به یک اربعین مراقبت مجدد نیازمند می دانند و نیز این خود درسی بزرگ و نهی از منکر بزرگتری بود برای آن افراد که: من که او را نمی شناختم حالا باید مراقباتم را یک اربعین دیگر از سر بگیرم، پس وای به حال شما که او را می شناختید و غیبتش را نمودید!)
اثر فرمایشات ایشان
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
وقتی میرزا جواد آقا در مجالس اخلاق و موعظه شان می نشستند و فقط می فرمودند: ((ای مردم یکی از نامهای خداوند ((غفاّر)) است)) همین را که می گفتند چند نفر از شدت گریه و جذبه ها بیهوش می شدند و آنها را از مجلس بیرون می بردند!
کتاب فیض بهتر است!
میرزا جواد آقا می فرمایند:
(( بنده یک کتابی نوشته بودم و پیش از چاپ متوجه شدم که مرحوم ملا محسن فیض کاشانی نیز کتابی در همین موضوع نوشته است.به همین دلیل مردّد شدم که آیا با وجود این کتاب آیا باز هم نیازی به کتاب من هست یا نه؟ متوسل به امام صادق (علیه السلام) شدم و در عالم رویا ایشان را زیارت نمودم و پرسیدم که آیا کتاب من بهتر است یا کتاب فیض؟ حضرت سکوت کردند و پاسخ ندادند. من عرض کردم: آیا کسی چون شما، سائلی را محروم می کند؟ آنگاه حضرت فرمودند: (( کتاب فیض بهتر است!)) ))
فیض سحر
یکی از شاگردان آقا نقل می کند:
یک بار آقا پس از پایان درس به سمت حجره طلبه ای رفتند و پس از احترام و مقداری جلوس از او تشکر کردند و برخاستند و رفتیم. علت این ملاقات را جویا شدم و ایشان فرمودند: ((دیشب هنگام سحر فیوضاتی غیبی به من افاضه شد که دانستم از ناحیه خودم نیست و چون توجهی کردم دیدم که این طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش مرا دعا می کند و اینها هم از دعای اوست.این بود که امروز خواستم تا از او تشکر کنم!))
حالات عشق
همسر ایشان نقل می کنند:
وقتی آقا شبها برای نماز شب بر می خواست، در همان جا به شدت می گریست و سپس آرام می شد و حرکت می کرد و باز به آسمان می گریست وباز به شدت گریه می کرد و این کار تا وقتی که به سجاده برسد همینطور ادامه داشت و اصلاً حال بسیار عجیبی داشت. خودم بارها دیده بودم که کفشها، پیش پایش جفت می شد.
و تو ای مخاطب گرامی، مپندار که آن بزرگ مرد در کفشها تصرف می نمود تا جفت گردند، بلکه او از خود بی خود بود و عالَم، خود مشتاق دیدار حضرتش بودند. افسوس که ما مردگانِ زنده نما، عالَم را مرده پنداریم و خود را زنده!
ذکر باد و ذکر خاک و ذکر گِل هست مخصوص خواص اهل دل
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نا محرمان ما خامُشیم
حضرت آیت الله خامنه ای نیز می فرمایند:
(( میرزا جواد آقا در قنوت نماز های مستحبشان این شعر را می خواندند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن))
حضرت آیت الله فاطمی نیا نیز می فرمایند:
معمولاً شاگردان میرزا جواد آقا نماز شب را در خانه خودشان می خواندند و برای نماز صبح به منزل میرزا جواد آقا می آمدند و نماز صبح را با اقتدای به ایشان ، جماعت می خواندند. وقتی شاگردان نماز را ابتدای وقت ، شروع می کردند، حدود انتهای وقت و طلوع آفتاب بود که قنوت نماز میرزا جواد آقا تمام می شد و سپس نماز را تمام می کردند!

یک هفته دیگر میهمان شیخ محمد بهاری هستم!
یکی از شاگردان می گوید:
روزی در مجلس آقا نشسته بودم که یک دفعه آقا چشمان نورانیشان را متوجه من کردند و فرمودند:(( اهل کجایی؟)) عرض کردم: همدان. فرمودند: (( کجای همدان؟)) عرض کردم: اطراف همدان. فرمودند: ((اهل بهاری؟)) تا گفتم بله، اشک صورتشان را پر کرد و فرمودند: ((قبر شیخ محمد بهاری زیارتگاه شده؟ انشا الله پنج شنبه آینده مهمان ایشان هستم!)) و همینطور هم شد و پنج شنبه ی هفته ی بعد در نماز جان را به جان آفرین تسلیم نمودند و رفتند.

ما مشتریهایمان را می شناسیم!
حضرت علامه حسن زاده آملی می فرمایند:
(( در قبرستان شیخان قم به دنبال قبر میرزا جواد آقا می گشتم، ولی آنرا پیدا نمی کردم و غروب هم شده بود و من با نا امیدی خواستم تا از شیخان بیرون روم. ناگهان شخصی از در شرقی قبرستان وارد شد و مستقیم به سمت من آمد و گفت: ((آقا، قبر میرزا جواد آقای ملکی را می خواهید؟)) و مرا نزد قبر آن مرحوم برد و خود از درب غربی رفت تا خارج شود.من ناگهان به خود آمدم و او را صدا زدم و گفتم: آقا، من قبر ایشان را می خواستم ولی شما از کجا می دانستید؟ آن شخص در حالتی که در حال خروج بود، نیم رخ به سمت من برگشت و گفت: (( ما مشتری هایمان را می شناسیم!)) ))



اساتید و شاگردان
اساتید:
استاد سلوک و عرفانشان عارف کامل، موّحد کبیر، ملا حسینقلی همدانی بودند که چهارده سال از محضر ایشان بهره بردند و ده سال دیگر هم در نجف ماندند و سپس به تبریز بازگشتند.
شاگردان:
شاگردان سلوک ایشان بسیار بودند که از جمله ایشان می توان به: حضرت امام خمینی، آقا شیخ حسین فاطمی قمی، میرزا عبد الله شالچی و ... اشاره نمود.

فرمایشات، نصایح، نظرات
-برحذر باش که فکر دنیا بر قلبت مستولی نشود و غصّه زندگی دنیا، تو را از مطلوب حقیقی دور نکند.
-انسان باید توجه داشته باشد که هر حرکتی که از روی اختیار ازاو سر بزند،در روح و حقیقت و قلبش اثری خواهد گذاشت.
-اگر به خدا و رسول او و کتابی که نازل کرده است ایمان داری، باید به دستورات الهی عمل کرده و با تمام توان جهت رفع مصیبت های بزرگی که بر خود وارد کرده ای، تلاش کنی.
-مبادا شیطان تو را با کَرَم خداوند فریب داده و یا فریب حلم و بردباری خدا را بخوری، زیرا اگر چه حلم او زیاد است ولی مجازات او نیز شدید است.
-کمترین درجه خوف از خداوند، اثرش خود داری از گناهان است.
مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی از زبان بزرگان
امام خمینی:
((در قبرستان شیخان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است. بوی آدمیّت از مزار او به آسمان پیچیده است!))
آیت الله علامه حسن زاده آملی:
((عارف الهی، سالک مستقیم، محقق ربّانی، فقیه صمدانی و مربی نفوس،آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی(رحمة الله علیه)از اعظام علمای الهی عصر اخیر و به حق ازعلمای فقه و اصول و اخلاق و حکمت و عرفان بوده است.)

اثر موعظه استاد

آیت الله سید حسین فاطمی قمی نقل می کنند :
معصوم علیه السلام فرمود: موعظه چون از قلب بیرون آید داخل قلب می شود و اگر مجرد زبان شد از گوش تجاوز نمی کند.
مواعظ ایشان ـ طاب ثراه ـ چنان بود که گویی آتش در دل جُلساء مشتعل می نمود، چنان بود که گویا انسان را از این نشئه خارج و به عالم دیگری داخل می کند، ولی چون از مجلس ایشان خارج می شدیم با هر یک از مجلسیان آن مرحوم تماس می گرفتم باز همان حال غفلت در او بازگشت کرده بود؛ از بعد ایشان پیوسته آرزوی یک چنین مجلسی را دارم و به دست نمی آورم.

مراتب حب جاه

از فرمایشات مرحوم ملکی ـ رحمة الله علیه ـ این بود که فرمودند:
در مجلس استادم جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی مذاکره حب جاه شد.
من عرض کردم: بحمدالله من حب جاه ندارم!؟
[ آخوند همدانی] رو کرد به مرحوم حاج شیخ کاظم و فرمود:
ببین میرزا جواد چه می گوید؟!

این مطلب گذشت تا موقعی که عده ای از ملکی های تبریز آمدند به زیارت کربلا، بر من ظاهر شد که معاشرتم با آنها همه ناشی از حب جاه است!


امر به معروف

آیت الله سید حسین فاطمی قمی ( از شاگردان برجسته میرزا جواد آقا ) می فرمودند :
این گونه بود فرمایشات ایشان که مؤثر واقع می شد.
حقیر در شبی از شبهای ماه رمضان برای کاری بیرون شهر رفته بودم ، دیدم عده ای از جوان ها و چند نفر هم از اهل علم برای تفریح و گردش بیرون رفته بودند، این منظره بر من ناگوار آمد.
روز بعد پس از نماز ظهر و عصر و خاتمه فرمایشات ایشان به عادت همه روز در ایوان مدرسه فیضیه ، حقیر ذکر مصیبت می کردم ، آن روز قبل از ذکر مصیبت قضیه شب گذشته را عنوان کردم به این نحو که چرا باید ماهی که فرمودند « دعیتم الی ضیافه الله» که روزش بهترین روزها و شبش بهترین شب ها؛ نفس ها در آن ، ثواب تسبیح دارد؛ خواب در آن، عبادت است؛ چرا باید اهل علم به تفریح بروند؟ و به سایرین از جلالت این ماه تذکر ندهند؟

آن روز گذشت. صبح روز دیگر در مسجد بالا سر پس از نماز خواستم سؤالی از ایشان بکنم تا چشم شریفش به من افتاد، مرا در معرض عتاب درآورده فرمود: دیدی روز قبل چه کردی در حضور اشخاص مختلفه از عوام و غیره؟! چرا باید به این نحو اسم اهل علم و علما را ببری؟
مگر تفریح غیر مشروع است و یا باید علما منبر بروند و به اهل علم مطالبی را بگویند؟ ممکن است به نحو دیگری به آنها بگویند.

سرم به زیر افتاد عرض کردم: خطا رفتم اکنون بفرمایید چه بایدم کرد؟
فرمود: برو منبر و بگو من خطا کردم!
ولی برای من مشکل بود اظهار کنم خطای خود را و لیکن در ذهنم بود ، تا یک روز آقا شیخ ابراهیم تُرک زیر بغل مرا گرفت
و گفت: تو باید امروز منبر بروی به جای من و به سختی مرا بلند کرد، رفتم منبر، فرمایش آن مرحوم به یادم آمد گفتم: در آن روز که گفتم چرا باید اهل علم در ماه رمضان به تفریح بروند من خطا کردم! چیزی از اهل علم ندیدم؛ ذکر مصیبت کرده فرود آمدم.



اثر سخنان میرزا جواد آقا

خطیب محترم استاد فاطمی نیا تبریزی در کنگره بانو اصفهانی، فرمودند:
« در مورد جمال السالکین، آیة الله آقا میرزا جواد آقای تبریزی می نویسند که وقتی در مجلسی می نشست می فرمود:
ای مردم! یکی از نام های خدا « غفار» است! همین را که می گفت، چند نفر غش می کردند و آنان را از مجلس بیرون می بردند!

آیة الله شیخ علی پناه اشتهاردی هم فرمودند: میرزا جواد آقا تبریزی در مدرسه فیضیه درس اخلاق داشت و آن چنان تأثیر آتشین بر دل ها می گذاشت که در درسش از اثر صحبت ایشان، غش می کردند و بی هوش می شدند.
روزی به میرزا جواد آقا عرض کردند که تأثیر صحبت شما چنان است که یکی از تجار در این جلسه حضور داشته بی هوش بر زمین افتاده است!
فرموده بودند: این که چیزی نیست مولایشان امیرالمؤمنین همیشه از خوف خدا چنین حالتی بهش دست می داد!



تأثیر شگفت انگیز درس آخوند همدانی

علامه حسن زاد ه آملی از قول علامه طباطبائی این مطلب را نقل کرده اند که:
مرحوم آیت الله سید علی قاضی فرمود:
من که به نجف تشرف حاصل کردم روزی در معبری آخوندی را دیدم شبیه آدمی که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمی کند، راه می رود.
از یکی پرسیدم که این آقا اختلال فکر و حواس دارد؟
گفت: نه، الأن از جلسه درس اخلاق آخوند ملاحسینقلی همدانی به در آمده و هر وقت آخوند صحبت می فرماید در حُضار اثری می گذارد که بدین صورت از کثرت تأثیر کلام و تصرف روحی آن جناب، از محضر او بیرون
می آیند.
مقام میرزا جواد آقا

حجت الاسلام فاطمی نیا می فرمودند :
... اینها حیف است، اینها سینه به سینه است، اگر ناقلش مثل من بیافتد و بمیرد دیگر کسی پیدا نمی شود بگوید، هی منتظر شوی که رادیو خواهد گفت، یا تلویزیون. دیگر تمام شد!

... آقا شیخ محمد حسین بهاری خودش به من فرمود که آقا میرزا جواد آقا تبریزی ـ رضوان الله علیه ـ روی منبر نشسته بود و من پای درس ایشان بودم.
شیخ محمد حسین تا سه چهار سال پیش زنده بود خیلی مرد بزرگی
بود منتهی دیگر چون آسم شدیدی داشت آن هم در یک گوشه شهرستان! ایشان مجهول القدر مانده بود...
ایشان می فرمود جوان بودم میرزا جواد آقا روی منبر درس می گفت، می گوید یک دفعه دیدم این دو چشم های نورانی را متوجه ما کرد گفت: اهل کجایی؟ ـ من خلاصه عرض می کنم ـ گفتم: اهل بهار!
تا گفتم اهل بهار، به پُری صورتش اشک ریخت!
سپس گفت: شیخ محمد بهاری، قبرش زیارتگاه شده یا نه؟ قبر شیخ محمد مزار شده یا نه؟
بعد گفت: ان شاء الله من در پنجشنبه هفته آینده مهمان ایشان هستم! ـ یا گفت: به او ملحِق می شوم ـ این حرفی که می زد مثل اینکه پنجشنبه بوده می فرمود: پنجشنبه آینده!

یک شاگردی داشت آن شاگرد بی قرار شد، گریه کرد، آمد خودش دست به
ضریح حضرت معصومه علیها السلام شد.
گفتیم: چه خبر است؟ والله! من این آقا را می شناسم اینکه گفت: من پنجشنبه آینده مهمان شیخ محمد بهاری هستم، دیگر تمام شد!
گفتیم: حالا امام نیست، پیامبر نیست که حرفش را این قدر زود باور می کنید. حالا که آقا میرزا جواد آقا سر حال است.
به هر حال، گفت: پنجشنبه آینده جنازه آقا میرزا جواد آقا تبریزی تشییع شد.

مهم این است که ایشان می گفت:
طلبه های دارالشفاء، فیضیه و جاهای دیگر، ـ ببینید اینها مهم است، قریب به دویست و پنجاه طلبه، قریب به دویست و پنجاه طلبه!! - از حوزه علمیه خواب دیده بودند صبح که پا شده بودند برای نماز، به همدیگر می گفتند: خواب دیدیدم! یک الف این خواب ها با هم فرقی نداشت. خیلی حرف است! 250 نفر خواب ببینند یک الف هم با هم فرق نداشته باشد!!
خلاصه؛ که در شب پنجشنبه خواب دیده بودند که جنازه آقا میرزا جواد آقا تبریزی روی تابوت حرکت می کند، حضرت سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جلوی جنازه حرکت می کند!


برکت قم و قبرستان شیخان

علامه طهرانی می فرماید:
« جناب آقای سید هاشم حداد [ عارف نامی و شاگرد برجسته سید علی آقا قاضی] از قبرستان معروف به « شیخان» بسیار مبتهج بودند و می فرمودند: بسیار پر نور و پر برکت است و خدا می داند چه نفوس زکیه و طیبه ای در اینجا مدفونند.
پس از قبر مطهر بی بی که فضای قم و اطراف قم را باز و گسترده و سبک و نورانی نموده است و به واسطه برکات آن حضرت است که گویا خستگی از زمین قم و از خاک قم برداشته شده است، هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان نورانی و با رحمت نیست! و سزوار است طلاب و سائرین بیشتر از این، به این مکان توجه داشته باشند و از فضایل و فواضل معنوی و ملکوتی آن بهره مند شوند و نگذراند این آثار محو شود و دستخوش نسیان قرار گیرد. ا

***

قبر بسیاری از أعلام شیعه مانند زکریا بن ادریس و زکریا بن آدم و محمد بن قولویه در اینجاست؛ و اخیرا" قبر مرحوم هیدجی سالک دل سوخته و وارسته، و قبر مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، و قبر مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی و امثالهم در اینجاست که هر یک استوانه ای از عظمت و جلال می باشند.


تمجید امام از مقام میرزا جواد آقا

علامه طهرانی می فرمود :
مرحوم صدیق ارجمند آیة الله شیخ مرتضی مطهری ـ رحمة الله علیه ـ به حقیر گفت: من خودم از رهبر انقلاب، آیه الله خمینی ـ اعلی الله تعالی مقامه ـ شنیدم که می فرمود:
در قبرستان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقای تبریزی است!


شاهکار ملاحسینقلی همدانی در تربیت شاگردان

علامه طهرانی می فرماید:
« ... گویند علت انحراف حسین بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهیه، فقدان تعلم و شاگردی او در دست استاد ماهر و کامل و راهبر راهرو و به مقصد رسیده بوده است.
او از نزد خود به راه و سلوک افتاد، و بدین مخاطر مواجه شد و لذا بزرگان از ارباب سلوک و عرفان ، او را قبول ننموده و رد کرده اند و در مکتب معرفت دارای وزنی به شمار نیاورده اند.
و مانند شیخ احمد احسائی که از نزد خود خواست به مقام حکمت و عرفان برسد و صِرف مطالعه کتب فلسفیه خود را صاحب نظر دانست و
اشتباهات فراوانی مانند التزام به تعطیل و انعزال ذات مقدس الهی از اسماء و صفات و ... به بار آورد که موقعیت او را در نزد ارباب و نقادان بصیر و خبیر شکست و تألیفات او را در بوته نسیان و عدم اعتناء قرار داد.

در مکتب تربیتی آیة الحق مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی ( استاد میرزا جواد آقا ملکی ) هیچ یک از این خطرات در هیچ یک از شاگردان او دیده نشده است.
با اینکه هر یک از آنها در آسمان فضیلت و کمال چنان درخشیدند که تا زمان هایی را بعد از خود روشن نموده و در شعاع وسیعی اطراف محور و مرکز وجود مثالی و نفسی خود را نور و گرمی بخشیده و می بخشند. معارف الهیه و سلوک علمی آیاتی از شاگردان او را مانند سید احمد کربلایی طهرانی و حاج شیخ محمد بهاری و حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و سید محمد سعید حبوبی ، کجا تاریخ می تواند به دست محو و نابودی سپرده و در محل انزوا بایگانی کند ....؟! »



سلیقه معنوی میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

مرحوم میرزا عبدالله شالچی تبریزی می فرماید:
... مرحوم استادم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی که هم مجتهد در فقه بود و رساله عملیه داشت و هم در معارف اسلامی صاحب نظر، دستوراتی می دادند که انسان در خوردن، خوابیدن، نشستن، صحبت و عمل کردن چگونه رفتار کند. یکی از دستورات ایشان این بود که :
انسان نباید معصیت کند.

خوش سلیقگی را ببینید آقا! این عالمی است که خوش سلیقه است و پیروانش را به راه راست هدایت می کند. اولین دستوری که می دهد این است که انسان نباید معصیت کند. می فرمود:
انسان در خوردن نباید به قدری نخورد که ضعف پیدا کند و نه به قدری بخورد که کسل شود و از اطاعت باز بماند. ایشان به شب خیزی خیلی اهمیت می داد.



استفاده از مقبره استاد

مرحوم شالچی تبریزی می فرمود :
ایشان اینجا در قم بودند و فوت شدند. قبرشان هم در شیخان است. من حالا هم از قبرش استفاده می کنم. بروید سر قبرش، فاتحه بخوانید، حوائجتان را هم بخواهید. گمان می کنم که نتیجه بگیرید.
من حالا هم گاهی شده است که عرضی داشته باشم می روم سر قبر ایشان و نتیجه می گیرم. خواب هم می بینم و استفاده می کنم.


انتقال معارف با نگاه عارفانه

از قول مرحوم شالچی نقل شده :
یک وقت بنده رفته بودم خدمت آقا، ایشان آمد رو به روی من نشست به طوری که زانوهای من به زانوهای ایشان چسبید و نگاه های ممتدی به من کرد.
من فهمیدم مطلب چیست، من هم شروع کردم به ایشان نگاه کردن چون بعضی از بزرگان با نگاه کردن معارفی را منتقل و القاء می کنند؛ بعد [ میرزا جواد آقا] فرمودند: پاشو برو!


چرا تکلیف را انجام ندادی؟!

مرحوم شالچی فرمودند:
« روزی در درس حاج میرزا جواد آقا شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرمودند تا انجام دهم. من با این که تصمیم به انجام آن در نیمه های شب داشتم به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم. فردا چون به درس استاد رفتم هنگام بازگشت چون برخاستم بیایم استاد فرمود: شما تشریف داشته باشید!

آنگاه که شاگردان رفتند، فرمود: چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟! من به یکباره در حیرت شدم که من با کسی این حال نگفتم و کسی جز خدا از این واقعه خبردار نبود.
پس، از ایشان عذر تقصیر خواستم. این بی توفیقی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطر نشان کرد که دستورش را انجام نداده ام. پس از آن با تلاش و همت دو چندان موفق به انجام دستور استاد شدم و از آن بهره مند گشتم.»


دید ملکوتی

استاد شالچی تبریزی می فرمود :
« یکی از روزها صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق میرزا جواد آقا به فیضیه رفتم.
استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله چه می بینی؟!
این صحبت استاد گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد.
دیدم اشخاصی را که در فیضیه هستند و در ظاهر می بینم، اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم به صورت های گوناگون اند!
بار دیگر فرمودند: فلانی چه می بینی؟ و من چون توجه کردم دریافتم ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند!

پس از آن استاد به من فرمودند: میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای؟! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.»


تسلیم به قضای الهی

حاج آقا شالچی فرمودند:
« روزی همراه استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی قدم می زدیم که ایشان در جایی نشستند و مشغول خواندن چیزی شدند.
ما احساس کردیم ایشان مشغول فاتحه خوانی هستند و در عین حال قبری را هم آنجا نیافتیم! از ایشان سؤال کردیم: آیا قبر بزرگی در اینجاست که مشخص نیست و ما نمی دانیم؟
ایشان با لبخندی گذشتند. ما فهمیدیم که ایشان مایل به جواب گفتن نیستند. پس از این ماجرا، هفته بعد فرزند ایشان فوت کرد و در همانجا دفن گردید و معلوم شد که مرحوم ملکی خبر این حادثه را از قبل می دانستند!»

تشکر از واسطه فیض الهی

آیت الله سید احمد فهری زنجانی نقل می کنند :
دوستی داشتم به نام مرحوم سرهنگ محمود مجتهدی که درک محضر ایشان را کرده بود و نیز از انفاس او بهره ای داشت، او می گفت:
روزی پس از پایان درس، عازم حجره یکی از طلبه ها که در مدرسه دارالشفاء بود، گردید و من نیز در خدمتش بودم ، به حجره آن طلبه وارد شد و مراسم احترام معمول گردید و پس از اندکی جلوس ، برخاسته و حجره را ترک گفتند و چون منظور از این دیدار را پرسیدم ، فرمود:

شب گذشته به هنگام سحر، فیوضاتی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم دیدم که این آقای طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شب اش به من دعا می کند و این فیوضات اثر دعای اوست، این بود که به عنوان سپاسگزاری از عنایتش، به دیدار او رفتم!




قلیان را چاق کن!

از قول آیت الله میرزا علی اکبر مرندی نقل کرده اند که :
اولین بار که میرزا جواد اقا ملکی تبریزی خدمت ملاحسنقلی همدانی می رسد، آن مربی بزرگ عرفان نگاهی بر او می اندازد و می فرماید:
برو برایم قلیان را چاق کن بیاور!
میرزا جواد آقا با آن مرتبه علمی و مراتبی که برای خودش قائل بود وقتی در میان جمع زیادی از علما و فضلای نجف این دستور ملاحسینقلی را دریافت می کند می رود و اولین قدم را در اولین دیدار بر روی نفس اماره می گذارد و تکبر و خودخواهی را درهم می شکند و مثل یک آبدارچی قلیان را آماده می سازد و خدمت استاد می آورد.


درگذشت فرزند و اکرام مهمان

آیت الله فهری نقل می کنند :
« میرزا جواد آقا ملکی تبریزی پسری داشته که شمع فروزان شبستان خانواده بوده است .
در روز عید غدیر که ایشان در منزل جلوس کرده و قشرهای مختلف به زیارتشان می آمده اند، خادمه منزل به کنار حوض خانه می آید و ناگاه چشمش بر پیکر بی جان پسر که بر روی آب بوده می افتد. بی اختیار فریاد می زند، اهل خانه که از اندرون به صدای خادمه بیرون می آیند و با منظره دلخراشی این چنین مواجه می شوند، بی اختیار همه فریاد می کشند.

مرحوم ملکی متوجه می شود که صدای شیون، خانه را پر کرد، از اطاق خود بیرون می آید. می بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است. رو به زنها کرده و خطاب می کند: ساکت!

همگی سکوت می کنند و همین سکوت ادامه می یابد تا آنکه مرحوم ملکی از همه میهمانان پذیرایی می کند و طبق معمول سنواتی ، عده ای از آنان ناهار را در منزل ایشان صرف می کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن می شوند، مرحوم ملکی به چند نفر از خواص مهمانان می فرماید که شما اندکی تأمل کنید که با شما مرا کاری است و چون بقیه مهمانان بیرون می روند، واقعه را برای آنان بازگو می کند و از آنان برای مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک می گیرد.
این داستان گذشته از آنکه حاکی از اعلا درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است، نشانگر قدرت روحی و نیروی تصرف در نفوس دیگران نیز هست

اخلاص

مشروح درس اخلاق آیت الله قرهی دلیل اینکه خدای متعال، اخلاص را به بندگان خاصش هبه کرده است و مخلصین عالم به درجات عالی رسیدند -که از سر حضرت حق، یعنی اخلاص، بهره‌مند شدند- چیست؟ عرض کردیم حسب روایات، اخلاص سر خداست و ذوالجلال والاکرام این سر را به بندگان خودش، آن هم بندگان خاصش مرحمت می‌کند.

دلیل اصلی و عمده‌ای که اولیاء خدا بارها و بارها برای قرب حضرت حق هم این مطلب را تذکار دادند، این است که مخلَصین عالم، از گناه دورند! گناه عاملی است بر این که انسان به آن مقام الهی سر حضرت حق، نرسد.

لذا در باب این که چرا یک عده به این مقام می‌رسند، وجود مقدس مولی‌الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن ابی‌طالب(ع) می‌فرمایند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی»(1) اگر کسی بخواهد به اخلاص کامل برسد، تنها راه، دوری کردن از گناهان است!

چه می‌شود مخلِصین عالم مخلَص می‌شوند؟ مولی‌الموالی(ع) می‌فرمایند: دلیل این است که گناه نمی‌کنند. وقتی جدی چشم، دست، زبان و یک‌یک اعضاء و جوارح گناه نکردند و بالجد از گناه دور شدند، آن موقع است که انسان لذت عبادت مخلصین را می‌چشد.

اصلاً کسی که می‌خواهد دیگری عملش را ببیند، به تعبیر آن مرد عظیم‌الشأن و الهی، سلطان‌العارفین، آیت‌الله العظمی سلطان‌آبادی غرق در گناه است؛ چون گناه یعنی آن چیزی که غیر از خدا باشد.

مولی‌الموالی(ع) می‌فرمایند: مخلصین عالم به این خاطر به مقام اخلاص رسیده‌اند که مراقبه کردند و اجتناب از گناه داشتند. دیدید پیش هر کدام از این بزرگان و اولیاء الهی که انسان می‌رود و می‌گوید: آقا چه کنم راه را سریع طی کنم؟ همه یک چیز می‌گویند و آن این که گناه نکنید. گاه انسان متعجب می‌شود، می‌گوید: بله، گناه نکنم، اما یک راه دیگری را به من نشان دهید! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: راه دیگری ندارد، تنها راه همین است!

اگر می‌خواهی به اخلاص برسی، جزء مخلصین عالم شوی و برسی به آن مقامی که سر خداست - وقتی خدا سر قرار داده، معلوم است که به همه این مقام را نمی‌دهد. دیگر بالاتر از این نعمت که قلب کسی مرکز اخلاص شود، نعمتی نیست که خدا به بنده‌اش بدهد - راهش فقط و فقط دوری از گناه است «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی».

اگر انسان قرب الی الله می‌خواهد، باید دوری از گناه داشته باشد. اگر اخلاص می‌خواهد، با دوری از گناه است؛ یعنی کلید واژه‌ همه مطالبی که می‌تواند انسان را به اوج برساند، همین است. لذا نباید از این مقوله به شوخی بگذریم.

محک اخلاص
خدا حاج اسماعیل آقای دولابی را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند: اگر خواستید امتحان کنید چه کسانی به مقام اخلاص رسیدند؛ یعنی کارشان فقط و فقط برای خداست، ببینید چقدر نسبت به مراقبه‌ این که گناه نکنند، جدی هستند. هر چقدر آن‌ها نسبت به این مطالب جدی شدند، بدانید طبعاً نسبت به مقام اخلاص نزدیکترند. این حال مخلصین عالم است!

پس راه رسیدن به اخلاص، این سر الهی از دیدگاه مولی‌الموالی(ع) این است: گناه نکن، به اخلاص می‌رسی!

چه زمانی انسان به کمال اخلاص می‌رسد و مقام مخلَصین عالم را پیدا می کند؟ - إنشاءالله عرض می‌کنیم که اگر کسی به مقام اخلاص رسید، چه خصوصیاتی برای او به‌وجود می‌آید. یکی این است که روایات ما می‌فرمایند: آسمان‌ها بر او سجده می‌کنند «وَ السمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِیَدِ الْمُخْلِص» - در فرمایش دیگری، حبیب خدا، طبیب دل‌ها، محمد مصطفی(ص) می‌فرمایند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ اِجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» آن موقعی که از محارم الهی اجتناب کند!

یعنی مقام اخلاص به ذکر و دعا نیست. فقط به این است که انسان گناه نکند و دوری از محارم داشته باشد. در این صورت است که پروردگار عالم آن سر الهی خودش یعنی اخلاص را به او مرحمت می‌کند.

در جلسات قبل عرض کردیم که چرا پروردگار عالم، اخلاص را به عنوان سر گفته و چیز دیگری را به عنوان سر بیان نفرموده است. به آن مباحث مراجعه بفرمایید. مگر آن سر عظمای حضرت حق را - با آن تعابیر و مسائلی که اولیاء هم تمثیل‌هایی زدند و عرض کردیم - به هر کسی می‌دهند؟! اگر بنا بود سر را به همه بدهند که دیگر سر نمی‌شد. به چه کسی می‌دهند؟ به آن کسی که گناه نکند و از محارم دور باشد. آن‌وقت ببیند که چقدر ذوالجلال والاکرام درب‌ها را برای او باز می‌کند.

معنای اجتناب از گناه
آیت‌الله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی فرموده بودند: گاهی پروردگار عالم برای امتحان کردن بندگانش، ابواب گناه را هم به وسیله ابلیس ملعون، جلوی آنها قرار می‌دهد.

کنز خفی الهی، آیت‌الله مولوی قندهاری به نقل از آیت‌الله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی می‌فرمودند: اتفاقاً آن‌ها که می‌خواهند به سر عظمای خدا یعنی اخلاص برسند، بدانند که پروردگار عالم آن‌ها را به ابوابی مبتلا می‌کند که در آن ابواب، امکان ورود به گناه است و اگر اجتناب کردند به اخلاص می‌رسند.

جالب است که در هر دو روایت هم لفظ اجتناب است. مولی‌الموالی(ع) فرمودند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ تَجَنبُ الْمَعَاصِی» پیامبر(ص) هم فرمودند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ».

آیت‌الله العظمی آسید ابوالحسن اصفهانی فرموده بودند: میرزای شیرازی بزرگ از برادر عرفانی و عالی خود آیت‌الله سلطان‌آبادی بزرگ پرسیده بودند: نظر شما راجع به اجتناب چیست که هر‌گاه می‌خواهند بگویند از گناهان دور شوید، هم پروردگار عالم و هم در روایات، لفظ اجتناب را آورد‌ه‌اند؟

آیت‌الله العظمی سلطان‌آبادی بزرگ(2) تعبیر بسیار زیبا و نابی را بیان فرمودند، فرمودند: اجتناب این نیست که پروردگار عالم می‌خواهد بگوید: در مقابل گناه قرار نگیری! برعکس، یک‌دفعه می‌بینید یک معامله شیرین برایتان پیش می‌آید، هیچ کسی هم از آن معامله شیرین خبر ندارد و می‌توانید راحت هم در آن معامله لقماتی را به دست بیاورید که صورت ظاهرش هم قانونی و حلال است اما خودتان می‌دانید که این لقمه، لقمه حرام است.

اجتناب یعنی این که پروردگار عالم می‌آورد آن را درب خانه‌ات می‌گذارد، حالا شما باید بگویید: نه. اجتناب یعنی آن زمانی که شما تصمیم گرفتید دیگر گناه نکنید، برعکس می‌شود و وسایل گناه برای شما فراهم می‌شود.

بارها شده است که جوان‌های عزیز به ما بیان فرمودند: آن موقعی که دیگر تصمیم می‌گیریم چشممان را کنترل کنیم و دیگر گناه نکنیم، برعکس، یک کسی با عشوه و رفتار آن چنانی در مقابل ما قرار می‌گیرد. اجتناب یعنی آن لحظه که گناه برایتان فراهم شد، گناه نکنید. آیا اجتناب یعنی این که گناه را برای شما برمی‌دارند؟! خیر، برعکس، گناه در مقابل شما قرار می‌گیرد و شما نباید انجام دهید.

«تَجَنبُ الْمَعَاصِی» یعنی اگر خواستید در مقام مخلصین عالم قدم بگذارید و به سر عظمای حق پی ببرید، گناهان برای شما پشت سر هم یکی، دوتا، ده تا، صد تا، مدام می‌آیند و شما باید آن قدر قوی باشید که این گناهان را انجام ندهید و از آنها دور شوید. بهدست آوردن لقمه حرام در معاملههای مختلف، برای شما پیش می‌آید. پول‌های کلان جلوی پای شما قرار میگیرد. گاهی شاید تا آخر عمر هم هیچ احدی نفهمد. زمینه فراهم است، خودتان هستید و پروردگار عالم، این‌جاست که باید اجتناب کنید؛ یعنی گاهی معاصی را جایی قرار می‌دهد که هیچ کس از آن‌چه که بین شما و خدا می‌گذرد، خبردار نمیشود.

باز شدن ابواب گناه!
لذا کنز خفی الهی، آیت‌الله مولوی قندهاری تعبیر بسیار عالی را داشتند. ایشان می‌فرمودند: به نظر می‌رسد اتفاقاً گاهی برای انسانی که می‌خواهد به سمت پروردگار عالم برود و قرب الهی را بگیرد، ابواب ذنب، معاصی و محارم (حرام‌ها) بیشتر باز می‌شوند. این‌جاست که شما باید مراقبه و اجتناب کنید. اجتناب یعنی راه باز است، راحت هم می‌توانید گناه کنید.

آشیخ رجبعلی خیاط راحت می‌توانست گناه کند. منزل خالی بود، اما خودش می‌گوید: وقتی آن دختر به من اعلان کرد، وحشت کردم و از منزل فرار کردم.

ابن‌سیرین جوانی بود که خدا جمال زیبا به او داده بود، ولی مقاومت کرد. شاگرد بزاز بود. آن‌قدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز می‌رفت، پارچه می‌خرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر می‌شد. یک روز رفت، چند طاقه پارچه ‌خرید - شیطان هم حمایت و کمکش ‌کرد - گفت: من نمی‌توانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.

ابن‌سیرین آمد، درب را زد، زن ‌گفت: پارچه‌ها را داخل بیاور. همین که داخل آمد، زن درب را بست و خود را در مقابل ابن سیرین با بی‌حیایی برهنه کرد و اعلان کرد که اگر با من نباشی فریاد می‌زنم که این می‌خواست با من عمل منافی عفت انجام دهد.

ابن‌سیرین چه کند؟! گناه جلوی او ظاهر شده است. این‌جاست که «اجْتِنَابُ الْمَعَاصِی» معنا می‌دهد. او توکل به خدا کرد و از پروردگار عالم یاری ‌خواست و به ظاهر اعلان کرد که من میروم تا آماده شوم. به بیت‌الخلاء رفت، در آنجا از آن کثافات بر‌‌داشت – چون در قدیم چاهی نبود و آن‌ها را برای کود حیوانی بر می‌داشتند- و به سر و صورت و لباس خود مالید. وقتی بیرون ‌آمد، زن دید آن جمال زیبا به کثافات انسانی متعفن شده است، در را باز ‌کرد و گفت: برو گمشو بیرون!

ابن‌سیرین می‌توانست به دامن گناه برود و بگوید: خدا! من دیگر چارهای نداشتم، او می‌خواست داد بزند و بعد هم به ظاهر اظهار توبه کند، اما این کار را نکرد. اجتناب از معاصی یعنی این که جلوی او گناه آماده بود، اما او از آن دوری کرد.

آن مرد الهی و عظیم‌الشأن، آیت‌الله العظمی ادیب فرموده بودند: ایشان از گناه اجتناب کرد و رفت با یک درهم یا دیناری خود را شست و تمام شد، اما در مقابل، پروردگار عالم به او چه‌ها که نداد! طوری شد که ابن‌سیرین هر‌جا می‌رفت بدون این که عطر بزند، بدنش بوی عطر می‌داد. تعبیر خواب پیدا کرد، ریاضی‌دان شد. یک شاگرد بزاز از گناه اجتناب کرد، خدا مقامی به او مرحمت کرد که همان مقام مخلصین است.

لذا راه ورود به اخلاص، آن سر عظمای الهی، همین اجتناب از معاصی است؛ یعنی مهم این است که به گناه و حرام نه بگویی و محکم بایستی.

سرعت جوان در رسیدن به اخلاص
جالب این است که پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی(ص) برای مخلصین عالم چهار نشانه بیان میکنند و در نهایت هم می‌فرمایند: در جوانهاست که این نشانه‌ها سرعت می‌گیرد و سرعت آن هم زیاد است.

جوان‌های عزیز! فرزندان عزیزم! شما راحت‌تر می‌توانید، چون طبیعی است گناه سراغ شما بیشتر می‌آید. گرچه سراغ همه می‌آید، اما بیشتر سراغ جوان می‌آید. اگر جوان اراده قوی داشت و به گناه نه گفت، چنان پروردگار عالم او را بالا می‌برد که اصلاً نمی‌شود حساب کرد.

آیت‌الله العظمی ادیب که یکی دو تا جوان را انتخاب کرده بود تا آنها را تربیت کند، به آیت‌الله العظمی دزفولی فرموده بودند: من می‌خواهم این‌ها طوری شوند که منِ احمد در مقابل این‌ها شاگردی کنم. آیت‌الله دزفولی تعجب کرده بودند، فرموده بودند: چطور؟

فرموده بودند: چون جوان در رسیدن به این مطالب سرعت می‌گیرد اما همانطور که پیر در جسم پیر شده و نمی‌تواند خیلی حرکت کند، در آن حالت روحی هم دیگر نمی‌تواند آن سرعت را داشته باشد، مگر آن که کسی در جوانی یاد گرفته باشد، که چنین کسی در پیری هم این سرعت را دارد.

دیدید یک کسی در کبر سن هم هست، می‌گویند: در زمستان یخ‌ها را می‌شکند و در آب سرد می‌رود؛ چون از جوانی تمرین کرده بود، جسم عادت کرده است.

اگر انسان از جوانی اخلاص و دوری از گناه را تمرین کند، چه اوجی می‌گیرد! اگر راه اخلاص «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» و «اجْتِنَابِ الْمَعَاصِی» است، راه دیگرش این است که پیامبر(ص) می‌فرمایند: جوان می‌تواند سرعت بگیرد.

برای همین آیت‌الله العظمی ادیب فرموده بودند: من می‌خواهم کاری کنم که این دو نفر خلص همه اولیاء الهی بشوند؛ چون جوان هستند.

پس گفتیم: اینطور نیست که گناهی نباشد، اتفاقاً گناهان جلوی پای انسان قرار میگیرند، اما اگر از همان اول کنترل کردی و اجتناب از معاصی داشتی و محکم جواب نه دادی، برنده می‌شوی و راه رسیدن به اخلاص همین‌ است.

نشانه های مخلص
پیغمبر اکرم، حضرت محمد مصطفی(ص) فرمودند:«اما عَلَامَةُ الْمُخْلِصِ فَأَرْبَعَةٌ»(3) مخلصین عالم چهار نشانه دارند.

1- دلسوزی برای بندگان
اولین نشانه این است: «یَسْلَمُ قَلْبُهُ». مهم همین قلب است. میفرمایند: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ»(4). انسان نباید کسی را در این حرم الهی قرار دهد. از نشانه‌های مخلصین این است که قلب سلیم دارند - اصلاً راجع به قلب سلیم یک بحثی داریم که به فضل الهی بعدها که به آن برسیم، بیان میکنیم که قلب سلیم یعنی چه؟

یکی از نشانه‌های قلب سلیم این است که برای بندگان خدا خیر می‌خواهد و هیچ‌گاه بد کسی را نمی‌خواهد؛ یعنی برای بندگان خدا دل می‌سوزاند.

شب ولادت حضرت ثامن‌الحجج(ع) روایتی را خواندیم که وقتی از حضرت راجع به «لَتُسْئَلُن یَوْمَئِذٍ عَنِ النعِیمِ‏» سؤال کردند و آن‌ها طور دیگری گفتند، آن امام رئوف با یک حالت عصبانی و با صدای بلند جواب دادند: خیر، این‌ها نیست(5).

ذیل این مطلب شیخ مفید نکته بسیار عالی و بکری را دارند، ایشان می‌فرمایند: دلیل این که گاهی معصومین(ع) مطلبی را بلند بیان می‌کردند و داد می‌زدند درحالی‌که مرکز رحمت و رأفت بودند، این است که دلشان می‌سوخت، آنها خوبی را برای مردم می‌خواستند. اگر آنها یک موقعهایی تشر می‌زدند، تشر آن‌ها همان انذار است، «مُبَشراً وَ نَذیراً»(6) که نکند بندگان خدا به گناه مبتلا شوند. چون آنها خیرخواه امت هستند.

مگر خود خدا به حبیبش نفرمود: «لَعَلكَ باخِعٌ نَفْسَكَ»(7) حبیب من! بس است دیگر، داری خودت را به هلاکت می‌اندازی «أَلا یَكُونُوا مُؤْمِنینَ» که چرا این‌ها ایمان نمی‌آورند.

پس یکی از خصایص قلب سلیم این است که دلش می‌سوزد. گاهی دیدید پدر و مادر از روی دل‌سوزی این حالت را دارند. مثل الآن که زمستان است، اگر بچه پای بخاری برود، می‌گویند: جیز است، اگر یک موقعی متوجه نشود، گاهی روی دستش هم می‌زنند. آیا زدن روی دست دشمنی است؟ خیر، او را دوست دارند، به او عشق می‌ورزند، نمی‌خواهند او بسوزد. او را می‌زنند که یادش باشد رفتن به سمت بخاری خطر است.

قلب سلیم این خصوصیت را دارد. برای دیگران بد نمی‌خواهد. نمی‌گوید: برو خودت را در آتش بینداز. دلش می‌سوزد، می‌گوید: حیف است. این‌ها به سمت گناه نروند.

پیغمبر(ص) و مولی‌الموالی(ع) دلشان برای من و تو سوخته است. این حالت آنها است. مخلصین عالم هم همین حال را دارند، قلبشان سلیم است.

به خدا قسم این‌قدر پیغمبر(ص) و مخلصین برای ما دل‌سوزی کردند که یک مواقعی آسید هاشم حداد می‌فرمودند: وقتی آیت‌الله قاضی میخواستند بفرمایند: «وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»، گاه می‌دیدیم آقا به حالت ده دقیقه نمی‌توانستند ادامه دهند، دائم می‌گفتند: «وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمد ...»، « وَ أَشْهَدُ أَن مُحَمد ...» ... و همین‌طور اشک اجازه نمی‌داد. یک مرتبه فرمودند: این دل‌سوزی نبی مکرم و قلب سلیم پیامبر(ص) جلوی چشمم می‌آید، کباب می‌شوم. این حبیب خداست. آنها این‌طور هستند.

چه کنیم مخلص شویم؟ «اجْتِنَابِ الْمَعَاصِی»، «اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ». آن‌وقت چطور می‌شود که قلبمان سالم شود؟ معلوم است قلبی که در آن گناه و حرام نبود، به سمت قلب سلیم می‌رود، یعنی سالم میشود. اصلاً اسلام هم از سلم است، یعنی سالم است.

اگر گناه نکردی، سالم هستی. بعد ببین چه می‌شود! ملک مقرب چنان با اشتیاق میآید که عرض کردم آسید هاشم حداد - که خودشان هم همین‌طور بودند – فرمودند: آیت‌الله قاضی را میدیدیم گاه در نماز با دست اشاره می-کردند. میپرسیدیم: آقا چه هست؟ می‌فرمودند: ملائکه‌الله دور من هستند، رکوع می‌روم، به من رکوع می‌کنند. سجده می‌روم، به من سجده می‌کنند. قیام می‌کنم، رو به من قیام می‌کنند، نه رو به قبله. من برای این که حواسم پرت نشود، با اشاره دست میگویم بروید که حواسم به خدا باشد.

خدا علامه طهرانی را رحمت کند، ایشان نکته بسیار نابی را به نقل از آسید هاشم حداد میفرمودند. میفرمودند: یک موقعی آیت‌الله قاضی در اواخر عمر فرمودند: هرچه ما به این‌ ملائکه‌الله می‌گفتیم بروید، نمی‌رفتند، می‌گفتند: ما با اشتیاق کامل مِن ناحیه الله مأمور هستیم، به شما سجده کنیم. بنده خدا این است. خدا هم فرموده است: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»8- این‌ها اشتیاق داشتند.

2- تسلیم بودن اعضا و جوارح
وقتی بنده خدا از گناه دور شد، قلبش سلیم شد و پاکِ پاک شد، دیگر معلوم است اعضاء و جوارح او هم تسلیم خداست. دیگر تسلیم گناه نیست، تسلیم خداست. لذا حضرت می‌فرمایند: دومین خصوصیت مخلص این است: «وَ یَسْلَمُ جَوَارِحُهُ» اعضاء و جوارحش تسلیم خداست.

وقتی گناه نبود، معلوم است تسلیم نور است. وقتی ظلمات نبود، معلوم است این حرم (قلب)، حرم خدا می‌شود. حرم که حرم خدا شد؛ چون جایگاه امر به اعضاء و جوارح قلب است، اعضاء و جوارح هم الهی و تسلیم خدا میشوند، دیگر تسلیم شیطان نیستند، دیگر تسلیم گناه و حرام نیستند.

آن مرد الهی، آیت‌الله العظمی ادیب تعبیر بسیار عالی را داشتند، می‌فرمودند: این‌جاست که دیگر هر کسی خودش می‌تواند بفهمد که چقدر من به گناه علاقه یا تنفر دارم.

در آن مباحث گناه بیان کردم، بعضی از اولیاء نمی‌توانستند اسم گناه را به زبان بیاورند. مثلاً فقه تدریس می‌کردند اما اسم زنا را بیان نمیکردند، می‌گفتند: آن عمل شنیع! یک بار اسم آن را می‌آوردند، دیگر می‌گفتند: نمی‌توانم! آنها از اسم زنا فراری و متنفر هستند، چه برسد نعوذبالله نستجیربالله به فکر زنا. اسمش برای آنها زشت جلوه می‌کند.

در مثال مناقشه نیست، دیدید وقتی کسی در عشق‌های مجازی دنیا - که گاهی خیلی هم بدبخت می‌شوند - از کسی ضربه می‌خورد، می‌گوید: دیگر اسمش را هم نیاور. یا یک کسی به مواد مخدرگرفتار شده بوده، حالا رفته آن دوره‌ها را دیده جسمش پاک شده، می‌گوید: دیگر از اسمش بدم می‌آید و تنفر دارم؛ چون هرچه ضربه خورده، همسر و بچههایش را از دست داده، از این مواد لعنتی بوده، حالا می‌گوید: دیگر از اسمش هم متنفرم.

مخلصین عالم از اسم گناه هم بدشان می‌آید. لذا اعضاء و جوارح آنها تسلیم خدا می‌شوند. وقتی اعضا و جوارح دیگر دست شیطان نبود، معلوم است دست کیست؟ دست خدا است. بالعکس اگر دست خدا نبود، دست شیطان است.

معلوم است اگر دست خدا باشد، این ید، یدالله می‌شود. این عین، عین‌الله می‌شود و این لسان، لسان‌الله می‌شود. می‌دیدیم امثال آیت‌الله حق‌شناس یک روایتی را می‌خواندند، گاهی انسان این روایت را قبلاً خودش خوانده و به تعبیر طلبه‌ها منبرش هم رفته بوده اما وقتی ایشان می‌خواند، کأن تازه بود، چرا؟ چون وقتی از قلب تسلیم شده خدایی بیرون بیاید این زبان هم زبان خدا می‌شود، بر دل مینشیند. ولو به این که لحظاتی به دل قسی من بنشیند بعد بروم فراموش کنم، اما حداقل آن موقع چنان آرامش به انسان می‌دهد که احساس می‌کند برای اولین بار است که این مطلب را می‌شنود؛ چون از لسان‌الله بیرون آمده. لسانی که گناه نکند، لسان خدا می‌شود.

بلوتوث روشن!
این که امام فرمودند: من از چهره آیت‌الله شاه‌آبادی بیشتر علم گرفتم، برای این است که وقتی وجه الله بشوی، همین‌طور می‌شود. آن‌وقت است که «النظَرُ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ»(9) نظر به چهره عالم عبادت می‌شود، چرا؟ چون این وجه عالم الهی و ربانی، وجه خداست. این صورت دیگر صورت آشیخ محمدعلی شاه‌آبادی نیست، این وجه خدا است که نگاه به او علم می‌دهد.

البته آن طرف هم زمینه‌اش را باید داشته باشد، مثل بلوتوث. برای بلوتوث کردن باید بلوتوث طرف مقابل هم روشن باشد و گیرایی داشته باشد. با این موبایل‌هایی که اصلاً بلوتوث ندارند، نمی‌شود. اگر وجود انسان هم گیرایی نداشته باشد که نمی‌شود. امام آن گیرایی را داشت، آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی هم علم را میداد. خیلی‌ها پیش آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی بودند، چرا نگرفتند؟!

این که وجه عالم مرکز عبادت می‌شود، همین است؛ چون صورت خدایی شده، زبان خدایی شده، چشم خدایی شده. عرض کردیم یک نگاه نافذ حاج میرزا علی‌اصغر هرندی آن شخص را که خودش قمار‌باز قهار، تلکه‌بگیر و به تعبیری رئیس قمار‌بازها بود، نجات داد. خودش می‌گوید چنان نگاه نافذ این مرد الهی روی قلبم اثر گذاشت که همین که داشت به سمتم می‌آمد، فهمیدم می‌خواهد یک خبرهایی شود.

البته خود ایشان هم ارادت به علما داشت. خودش می‌گفت: من هرجا عالم می‌دیدم، سریع تعظیم میکردم و میگفتم: سلام علیکم آقاجان! لذا یک نگاه نافذ این مرد الهی، او را دیگر از گناه بیرون آورد و تغییر داد. اینجاست که عین، عین الله النافذه می‌شود؛ چون اعضا و جوارح تسلیم خدا شده و این دومین خصوصیت مخلصین است.

3- خیرخواه بندگان
نشانه سومی که دارند، این است: «وَ بَذَلَ خَیْرَهُ» خیرخواه مردم هستند و بذل می‌کنند.
عرض کردم آیت‌الله دزفولی از جمهوری الآن (شاه‌آباد سابق) رد می‌شدند. وقتی وضعیت آن خانمی را که به خاطر آن حالت مستی برهنه‌اش کرده بودند و خودکشی کرده بود و آن‌طور افتاده بود، دیدند، عبای خودشان را بر روی او انداختند و به او خیر رساندند، نگذاشتند حیثیت و آبروی او برود.

مرحوم سراج در مورد ایشان می‌فرمودند: گاه مخصوصاً آیت‌الله دزفولی می‌رفتند ببینند اگر کسی یکخورده از این وضع بدمستی که خودش در آن‌جا پیدا کرده، حالت پشیمانی دارد و وضعش بد است - دعای مادری، کسی پشت سر اوست - سریع او را ببرند و روی او کار کنند. خیرشان می‌رسید. یکی هم این که انسان خیر مادیاش برسد، کمک کند و دست دیگران را بگیرد. مخلصین عالم خیرشان به دیگران می‌رسد.

«وَ كَف شَرهُ» و شرش به هیچ عنوان به کسی نمی‌رسد و از بدی کردن خودداری می‌کند. مخلصین عالم اینگونه هستند. اصلاً از بدی بدشان می‌آید، آنوقت چطور می‌توانند بدی کنند؟!

آیت‌الله العظمی آسید احمد آقای خوانساری - که امام فرمودند: ایشان اتقی‌الاتقیاء هستند - همسری داشتند که خیلی آقا را اذیت می‌کرد. حتی اگر در خانه آقا می‌آمدند، می‌گفتند: با آیت‌الله العظمی خوانساری کار داریم. می‌گفت: کدام آیت‌الله؟ بروید و به آقا فحاشی می‌کرد! گاهی آقا را با خاک‌انداز می‌زد. یک مرتبه دیدند سر آقا شکسته، به خصیصینشان گفته بودند: این مرحمتی خانم است!

مرحوم فلسفی تعریف می‌کردند: یکی از آقایان (ظاهراً آیت‌الله خنده‌آبادی) به ایشان گفته بود: آقا! شما چرا این‌طور صبوری می‌کنید؟ طلاقش بدهید برود. گفته بودند: کجا رهایش کنم، بیچاره جایی را ندارد برود، من صبر می‌کنم! احساس می‌کردند اگر او را رها کنند، برایش شر می‌شود.

مخلصین عالم اینگونه هستند. البته این امتحان‌ها را خدا برای هیچ کسی نیاورد. یک موقع خانمی یک چیزی می‌گوید، آقا سریع موضع‌گیری می‌کند و نعوذ بالله ... بشکند دست مردی که روی زنش بلند شود، او مرد نیست، نامرد است.

مخلصین عالم شرشان به هیچ کس نمی‌رسد، مواظب هستند. این را پیامبر دارند میفرمایند. این فرمایش حبیب خدا، خاتم انبیاء، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) است. این حال مخلصین عالم است. اگر بخواهیم این حال را پیدا کنیم، باید از گناه و همه بدی‌ها دور بشویم. اگر خواستیم به خدا نزدیک شویم راهش فقط اخلاص است.

توسل شبانه
یک نکته هم به ما که ضعیفیم گفتند و آن این که توسل داشته باشیم. از وجود مقدس آقاجانمان امام زمان(‌صلوات الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهیم. بگوییم: آقاجان، امام زمان! ما بلد نیستیم، ما جاهلیم، ما نمی‌دانیم چه کنیم.

بارها عرض کردم، شب‌ها موقعی که داری می‌خوابی، از بستر جدا شو، یک چند دقیقه‌ای را با آقا جانت، امام زمان(‌صلوات الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف)‌ خلوت کن. حرف بزن. این‌قدر آقاجان دوست دارد انسان با او حرف بزند.

بگوییم: آقا جان! ما نمی‌فهمیم، ما جاهلیم. آقاجان! تو دست ما را بگیر. ما را به سمت اخلاص ببر. ما را به سمت بندگی خدا ببر. آن‌وقت چه مزهای دارد، چه شیرینی دارد، چه لذتی دارد که آقا دست ما را بگیرد و به این صراط مستقیم ببرد.

یابن‌الحسن! آقاجان! به فدایت شوم، اگر یک آن، عنایتت از ما برداشته شود، بدبختیم. اما تو به ملائکه‌الله دستور بده – که همه چیز در سیطره خلیفه خداست – و بگو: این را کنترل کنید، تا به سمت گناه رفت، تنفر از گناه در دلش بیاورید تا اجتناب کند. آقا جان! ما را رها نکن. ما گدایان کوی توییم یابن‌الحسن!

پی نوشت:
1- بحارالأنوار، ج: 74، ص: 215، باب: 8
2- فضایل آیت‌الله العظمی سلطان‌آبادی را در مباحث قبل عرض کردیم. شمه‌ای از آنها این بود که این مرد الهی غیب‌گو و آینده‌نگر بودند. به شیخ شهید، شیخ فضل‌الله نوری، در‌حالی‌که جوان بود، فرمودند: تو همان شیخی هستی که در تهران به دارت می‌زنند! به آیت‌الله العظمی حائری یزدی هم در جوانی بیان فرمودند: تو مؤسس حوزه علمیه قم هستی!
3- بحارالأنوار، ج: 1، ص: 121، باب: 4
4- بحارالأنوار، ج: 67، ص: 25، باب: 43
5- عیون اخبار الرضا، ج:2، ص: 129
6- اسراء/ 105
7- شعراء/ 3
8- یقره/ 34
9- بحارالأنوار، ج: 1، ص: 195

اقا نجفی اصفهانی


عوامل گوناگونی در ترقی عرفانی آقانجفی دخیل بوده است؛ مانند تولد و پرورش ایشان در خانواده و محیطی بسیار مساعد و معنوی ، داشتن عزم و همتی بلند و پشتکار زیاد، درک محضر استادان بزرگی که هر یک در علم و عمل اسوه زمان خود بودند.
اما به نظر می رسد در کنار همه اینها، برخورد آقانجفی به شخصیتی عرفانی چون آقا سید علی شوشتری رحمة الله و استفاده از محضر او، نقش بیشتری در این تحول معنوی و ترقی ایشان داشته است.

مؤلف لؤلؤ الصدف گوید:
... سید جلیل القدر، صاحب کرامات متواتره، حاج سید علی شوشتری رحمه الله ، ایشان از زهاد علما محسوب میشدند.
شیخ انصاری مرحوم، با آن نهایت زهد و ورع و کرامات، مع ذالک نهایت ارادت را نسبت به این سید جلیل داشته است و نهایت احترام از ایشان می نمود، ... و چنین می دانسته اند که آن جناب خدمت امام زمان علیه السلام میرسیده اند.

مرحوم شوشتری پس از تحصیل مراتب علم و تکمیل اجتهاد، از علمای نجف اشرف اجازه ای گرفته، به وطن باز می گردد و مشغول به تدریس و امر قضا میشود تا آن که در پی واقعه ای معنوی با یکی از اولیای الهی آشنا می شود و مسیر زندگی ایشان به طور کلی تغییر میکند.

علامه طباطبائی ماجرا را چنین شرح داده است:

در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر، عالمی جلیل القدر مصدر قضا و مراجعات عامه بوده است به نام آقا سید علی شوشتری رحمه الله.
ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدی امور عامه از تدریس و قضا و مرجعیت اشتغال داشته اند. یک روز ناگهان کسی در منزل را میزند.
وقتی که از او سؤال می شود میگوید: در را باز کن، کسی با شما کار دارد.
مرحوم آقا سید علی وقتی در را باز میکند می بیند شخص جولایی (بافنده) است.
می گوید چه کار دارید؟
مرد جولا در پاسخ می گوید: فلان حکمی را که نموده اید طبق دعوی شهود به ملکیت فلان ملک برای فلان کس صحیح نیست؛ آن ملک متعلق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محل دفن است. ا
ین راهی را که شما در پیش گرفته اید ناصحیح است و راه شما نیست.

آیت الله شوشتری می گوید:
مگر من خطا رفته ام ؟
جولا می گوید: سخن همان است که گفتیم. این را می گوید و می رود.
آیت الله در فکر فرو می رود که این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ و در صدد تحقیق بر میآید، معلوم می شود که در همان محل، قباله ملک یتیم مدفون است و شهود بر ملکیت فلان ، شاهد زور بوده اند.
بسیار بر خود می ترسد و با خود می گوید: مبادا بسیاری از حکم هایی که داده ایم، از این قبیل باشد و وحشت و هراس او را می گیرد.
در شب بعد همان موقع جولا در می زند و می گوید: آقا سید علی شوشتری راه این نیست که شما می روید و در شب سوم نیز عین واقعه به همین کیفیت تکرار می شود و جولا می گوید: معطل نشوید فوراً تمام اثاث البیت را جمع کرده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفی را که به شما گفته ام انجام دهید و پس از شش ماه در وادی السلام نجف به انتظار من باشید.

مرحوم شوشتری بی درنگ مشغول انجام دستورات می شود. خانه را می فروشد و اثاث را جمع آوری کرده و آماده حرکت به سوی نجف اشرف می شود در اولین وهله ای که وارد نجف می شود، در وادی السلام هنگام طلوع آفتاب مرد جولا را می بیند که گویی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید، در آن هنگام دستوراتی می دهد و پنهان می شود.
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می شوند و طبق دستورات جولا عمل می کنند تا می رسند به درجه و مقامی که قابل ذکر نیست.
مرحوم شیخ انصاری در هفته یک بار به درس اخلاق مرحوم آقا سید علی حاضر می شدند. این بزرگوار در سال 1238 هجری دار فانی را وداع نمودند.

آقانجفی اصفهانی درباره فوت مرحوم شوشتری می نویسد: من و برادرم، شیخ محمدحسین در مسجد سهله، مستغیث به مولای، صاحب الزمان – روحی له الفداء- بودیم.
من در زاویه و ایشان در وسط مسجد.
ناگهان مرا با عجله صدا کرد. وقتی به نزدیک او رسیدم
گفت: این مرد را ندیدی؟ گفتم: نه به خدا. گفت: (این مرد که از نظر پنهان شد) مرا خبر داد که آقای جلیل القدر و دانشمندم حاج سیدعلی شوشتری ، همین الآن در نجف رحلت نمود.
آقانجفی در ادامه می نویسد: وقتی فردای آن شب به نجف بازگشتم، دیدم آنچه آن مرد الهی فرموده بود واقعیت دارد.


راهیابی به محضر سید شوشتری

از نکته های درخور توجه و دقت در زندگی آقانجفی، این است که آشنایی ایشان با مرحوم شوشتری به شکل معارف و متداول نبود است؛ چنان که آشنایی شاگردان با استادان به طور معمول و متداول این گونه است که شاگرد یا از طریق شرکت در درس استاد، پی به تبحر او در زمینه مورد نظر می برد و یا به توصیه دیگران با استاد آشنا شده و ارتباط برقرار می کند.
ولی این امر درباره آقانجفی به گونه دیگری اتفاق افتاده که حاکی از آن است که ایشان از همان ابتدا مورد عنایت ویژه الهی بوده اند.
این واقعه در زمانی اتفاق می افتد که آقانجفی بدون داشتن استادی در زمینه اخلاق، خود مشغول به تزکیه و تهذیب و تحصیل اخلاق بوده اند، در عالم رؤیا او ار به محضر آقای شوشتری راهنمایی می کنند.
شگفت تر آنکه وقتی آقانجفی در مسجد کوفه به خدمت سید شرفیاب می شود، مرحوم شوشتری به او می فرمایند: از عالم معنا به من نیز برای دستگیری و کمک به شما اشاره ای نموده اند.




تشرف به خدمت یکی از اولیای الهی

مرحوم آقا نجفی در ایامی که مشغول تحصیل بوده اند، احساس می کنند که بسیاری از مسائل و مطالب عرفانی و فلسفی و کلامی برای او به هیچ وجه قابل حل نیست و به صورت یک معضل غیر قابل درمان درآمده و برای رهایی از این ورطه، راهی به نظر نمی رسد.
تا آن که به اشاره مرحوم سید علی آقا شوشتری مأمور به انجام اعمال و اذکاری می شوند و پس از گذشت یک اربعین به خدمت یکی از اولیای الهی رسیده، پاسخ پرسش خود را دریافت می کنند. البته بعید نیست که مرحوم شوشتری چون عالم بر امور خفیه بوده اند و می دانستند که سالهای زیادی در قید حیات نخواهند بود، چنین کرده اند، تا آقانجفی پس از رحلت ایشان در اموری این گونه سرگردان نماند؛ چرا که تشرف آقانجفی به نجف اشرف تقریباً هم زمان بوده با رحلت شیخ انصاری.

این واقعه را آقانجفی این گونه شرح می دهد:
... هنگامی که در ارض اقدس، نجف اشرف مشغول تحصیل علوم بودم، مسائل و مطالب بسیاری بر حقیر مشکل شده بود که راهی برای حل آنها پیدا نمیشد تا آن که به اشاره مرحوم سید علی شوشتری – اعلی الله مقامه – مشغول تزکیه اخلاق شدم و در هر شب بعد از فراغ از نماز شب مشغول تضرع و زاری و استغفار می شدم و از جمله ادعیه صحیفه و ختوم مأثوره را مواظبت می کردم تا این که شب چهلم را در مسجد سهله احیا داشتم؛ چون صبح شد به کنار شط فرات رفتم.

شخصی را دیدم بر روی آب راه می رود و به جانب من می آید، چون کنار خشکی رسید، از آب خارج شد و مرا امر به جلوس فرمود و فرمود: سؤال کن از آن چه می خواهی. حقیر سؤال کردم و جواب هر یک را شنیدم. پس خواستم آن شخص را بشناسم، از نظر من غائب شد.


بسم الله الرحمن الرحیم به خط مرحوم آقا نجفی



عنایت ربانی

پس از آن واقعه و ناپدید شدن آن مرد الهی، آقانجفی بسیار اندوهگین و متأثر میشوند و برای جامه عمل پوشاندن به رهنمودهای او به مدت یک سال تمام مشغول به مجاهدت و تحصیل اخلاق می شوند در پایان همان سال به قصد زیارت عسکریین علیهما السلام به سامرا مشرف شده و به مدت چهار روز تمام در آنجا مشغول اعمال مذکوره می شوند.
روز چهارم زیارت به حرم مشرف شده و هنگامی که وارد حرم مطهر می شوند دفعتاً چشمشان می افتد به همان مرد الهی که یک سال قبل از او دستگیری کرده بود.

آن مرد الهی پس از فراغت از نماز به سمت مقامی که سرداب مطهر در آن جا است رهسپار می شوند.
آقانجفی هم بدنبال ایشان راه می افتد. با آنکه آن شخص با کمال وقار و طمأنینه و آرامش راه می رفت ولی آقانجفی هر چه بر سرعت خود می افزود به آن مرد نمی رسید، تا آنکه وارد سرداب مطهر شده و ساعتی در آنجا مشغول زیارت و تضرع و زاری به درگاه الهی می گردد.

آقانجفی در حالی که نظاره گر احوالات او بود به ناگاه متوجه می شوند که هر آنچه در سرداب است مشغول تسبیح الهی می باشد در این هنگام آن مرد الهی روی به آقانجفی نموده و می گوید:
این است تسبیح ممکنات که از حقیقت آن سؤال نمودی «هداک و ثبتک فی الصراط المستقیم» و احدی تسبیح آن ها را نمی شنود؛ مگر کسی که تصفیه قلب و تزکیه نفس نموده باشد و قلب از غواشی ظلمانیه پاک شده باشد.

در این هنگام آقانجفی به سجده می افتد و شکر و حمد الهی را به جای می آورد. زمانی که سر از سجد بر می دارد می بیند که آن مرد الهی از نظر پنهان شده است.




قطره ای از آب حیات

مرحوم آقای نجفی می نویسد :
شبی با کمال پریشانی احوال،ما بین مسجد سهله و کوفه مشغول توجه و تضرع بودم و پریشان احوال، متذکر آیات عذاب بودم.
از آن سمت راه را گم کردم و در زمین پس و بلندی می افتادم. ناگاه باران شدیدی گرفت که مشرف به هلاکت شدم و از حیات خود مأیوس شدم. باد شدیدی هم می آمد که گاهی می افتادم. شخصی از بزرگان دین را دیدم.
دست مرا گرفت و به نزدیک مسجد صعصعه رسانید و در آن جا به قدر یک ساعت نصایح بالغه فرمود... مجلملاً چون خواست غایب شود، ظرفی به من داد که در آن شربتی مثل پالوده بود.
چون آشامیدم، دانستم آن چه را که دانستم. دیگر آن شخص را ندیدم تا در سفر مشهد مقدس در شب اربعین در توضیف خانه او را دیدم و آنچه باید بفرماید شنیدم و به درگاه الهی شاکر شدم.



توسل به حضرت مهدی علیه السلام و رفع عذاب قبر

در شب نیمه شعبان در بیابان تخت فولاد اصفهان، کنار بعضی از قبور در سجده مشغول ذکر یونسیه بودم. یک نفر عشار در روز قبل مدفون نموده بودند.
رایحه کریه استشمام نمودم و آتشی که مایل به سیاهی بود، سه مرتبه از آن قبر ظاهر شد. فقیر از شدت وحشت مدهوش افتادم، تقریبا تا یک ساعت متلفت نبودم.
بعد از آن مشغول به نافله شب شدم و بعد از نافله در سجده در محل دیگر مشغول ادعیه مأثوره بود. در سمت دیگر از دو قبر چنان آتشی ظاهر شد و ... استغاثه از قبر شنیدم که متوسل به حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه شدم. سپس دیدم نوری ظاهر شد هنگامی که از سمت آن دو قبر عبور نمودم، دیگر اثری از آن عذاب نیافتم.




برکات مرقد امام حسین علیه السلام

مرحوم آقانجفی اصفهانی از مرقد مطهر ابی عبدالله علیه السلام فایده های بسیاری برده و از فیوضات پر شماری بهره مند شده است.
از جمله آنها انکه شبی از شبهای جمعه، به حرم مشرف شده و تا سحر مشغول استغاثه به درگاه حضرت امام حسین علیه السلام و امام عصر علیه السلام می شود.
هنگام سحر پس از آنکه نماز شب را به جای می آورد، مدت زمان زیادی به سجده می رود تا اینکه صدایی می شوند که می گوید: ای بنده خدا بلند شو حاجتت بر آورده شد.
هنگامی که سر بر می دارد، مردی را می بیند که به او مقداری تربیت شریف و دانه ای سیب مرحمت می کند.
آقانجفی هنگامی بازگشت از مشاهد مشرفه، در یکی از منازل بین راه مبتلا به وبای شدیدی می شود، به گونه ای که به حالت احتضار می افتد و در حالتی قرار می گیرد که عالم برزخ و حالات آن را می بیند و یقین به مرگ می کند.
در این هنگام دوست او مقداری از آن تربت به خورد ایشان می دهد که بلافاصله زنده می شود، آن سیب به گونه ای بوده دائماً بوی مشک می داده و آقانجفی از حقیقت آن کسی را آگاه نمی کرد تا آنکه روزی یکی از نزدیکان، از حقیقت سیب سئوال می پرسد و ایشان نیز به ناچار حقیقت امر را برای او بازگو می کند و پس از این واقعه آن سیب ناپدید می شود.
خود ایشان احتمال می دهد که ناپدید شدن آن، به علت آشکار کردن سر آن نزد دیگران بوده است.


نمونه دستخط و مهر مرحوم آقا نجفی

کتمان سّر

مرحوم آقانجفی غالباً در نجف اشرف به نماز جماعت مرحوم حاج ملا علی بن میرزا خلیل تهرانی شرکت می کرد.
ایشان علت ارادت خود را این گونه بیان میکنند:
زمانی مرحوم حاج ملا علی، دعایی سودمند برای شفای زخمها و ناراحتیهای پوستی به ایشان می دهند و آقانجفی بارها آن را تجربه می کنند، و با تعجب می بینند که بلافاصله اثر کرده و زخم خوب می شود. تا آن که بعضی از رفقای خود را از این امر آگاه می کند.
پس از افشای این مطلب احساس می کند که تمام آن دعا از ذهنش پاک شده و آن را کاملاً فراموش کرده است. ناچار دوباره به خدمت ملاعلی رسیده و از او درخواست تعلیم دوباره دعا را میکند؛ اما برخلاف انتظار، مرحوم ملاعلی منکر همه چیز شده و می گوید من چیزی نمی دانم و اصلاً چنین چیزی به تو یاد نداده ام! و احتمالاً این برخورد مرحوم ملاعلی به سبب تنبیه بوده که چرا دست به افشای سرزده است.




در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام

مرحوم شیخ محمد تقی اصفهانی این واقعه را این گونه شرح می دهد:
در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند.
پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و فرمودند: این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید.
عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟
فرمودند: گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمی فرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است.



مرحوم آقا نجفی

سلوک صراط شریعت

آنچه که مسلم و محرز است، شیوه ایشان و استادانشان با راه و روش بسیاری از نحله ها و دسته هایی که ادعای عرفان دارند تفاوت بسیار دارد.
روش ایشان کاملاً در چارچوب شریعت و مطابق با آن و تمام اعمال و رفتار و ریاضت هایشان ریشه در شریعت دارد و در همه احوال در تلاش بودند تا کوچکترین تخطی از شریعت و موازین آن نداشته باشند.
مقام ایشان، نتیجه عمل به شرع و التزام به دستورات شرعی بوده است و نقطه افتراق سیر و سلوک عرفانی ایشان با دیگر مدعیان عرفان، در همین تعبد به شرع و تسلیم در مقابل دستورات آن است.

از دیدگاه عرفانی و سیر و سلوک ربانی مرحوم محمدتقی اصفهانی و استادانشان، «طریقت» عین «شریعت» و «شریعت» عین «طریقت» است و بدون التزام به « ظاهر شریعت» نمی توان به «باطن شریعت»دست یافت.



خضوع و خشوع حیوانات به درگاه حضرت امیر علیه السلام

در حالات آن مرحوم بسیار دیده می شد که وی برای انجام اعمال عبادی به مکانهای دور از شهر و آبادی می رفت و یا برای رفتن به برخی اماکن متبرکه مانند مسجد سهله و غیره با پای پیاده مسافتهای زیادی را در بیابانها به تنهایی می پیموده است.
در یکی از شبها در مکان دور از آبادی در دل شب، تک و تنها با یک شیر درنده مواجه می شود، در حالی که توانایی بر فرار هم نداشته است.
در این هنگام به سجده می افتد و متوسل به اهل بیت علیهم السلام می شود. ناگهان صدای مردی به گوشش می رسد که در حال صحبت با شیر درنده است. تا آقانجفی سر خود را بلند می کند آن شخص ناپدید می شود و می بیند که آن شیر در حالی که صورت به زمین نهاده و با خضوع و خشوع به سمت نجف ایستاده، به زبان خود به درگاه امیر مؤمنان علیه السلام انابه و استغاثه می کند.





غروب غم انگیز

مرحوم نجفی در اواخر سال 1330 هـ.ق. به بیماری استسقاء مبتلا می شود و دو سال به بستر ناتوانی می افتد ولی در همه این مدت هیچ گونه ناله و شکایتی نمی کند و در عین حال، با ستمگران نیز در مجادله بود.
چند ساعت پیش از وفاتش به تنظیم وصیتنامه و وقفنامه و انفاق به فقرا و شفاعت نزد حاکم بختیار اشتغال داشت. در واپسین لحظات عمر، مکتوب نهایی شفاعت را برای رفع ظلم و اصلاح کار یک شخص بیچاره به حکمران وقت، صمصام السلطنه بختیاری نوشته بود.
آن مکتوب وقتی به دست حاکم رسید که صدای شیون از خانه و محله آقانجفی بلند بود. حکمران با تحیر گفت: اگر اوست که مرده، پس کیست که این کاغذ را می نویسد؟!
در سوگش مردم ولایت اصفهان تا چهل روز بسیار سوگواری کردند و از مذاهب گوناگون در سوگ وی شرکت جستند.

احیاسنتهااز لسان بهجت خوبان

الله بهجت همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد. روزی فرمودند:

مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی (8) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند.

با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده (و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند)؛ به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند.

بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد.


اخوند ملا عباس تربتی

هر که کتاب فضیلت های فراموش شده را خوانده بعدها با خودش می گوید ، خدایا مگر میشود این داستانها و این فضیلتهایی که پسر مکرم حاج آخوند درباره او نوشته راست باشد .

من که وقتی خودم خواندم اصلا باورم نمیشد که همچین افرادی در این دنیای فانی زندگی کرده باشند . یک روز هم از زبان آقا شیخ حسین انصاریان شنیدم که میفرمود : من هم وقتی فضیلت های فراموش شده را خواندم ، بهت زده شدم که این حاج آخوند چه مرد بزرگی بوده .



مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی در سال 1288 قمری مصادف با 1250 یا 1251 شمسی و در پانزده کیلومتری شرقی تربت حیدریه ، ده « کاریزک ناگهانی‏ها» متولد گردید و تا حدود چهل سالگی ساکن آن ده بود.


زمانی که مرحوم «حاج شیخ علی اکبر تربتی» که از شاگردهای مجتهد حوزه درس مرحوم «آخوند ملا محمد کاظم خراسانی» بود از نجف به تربت حیدریه بازگشت ، مرحوم ملا محمد کاظم او را به عنوان «مجتهد جامع الشرایط» معرفی کرد.

حاج آخوند ملاعباس راشد تربتي را بايد در زمره متشرع ترين عارفان و عارف ترين متشرعان قرار داد. او از مردمي ترين شخصيتهايي است كه در همان حال از عابدترين آنان بوده است . مردي كه براي خدا خود را وقف مردم كرده بود. برخستگي و گرسنگي غلبه مي كرد بويي از رياكاري و عوام فريبي و دنياداري در وجودش نبود.


مردم او را چنان مي ديدند كه يك تنه برابر چهار تن كار مي كند در سواركاري چالاك و ورزيده است هوشمند و مبتكر است يكپارچه ادب و معرفت است قهرمان مقاومت و استقامت است و با اين وجود حالات او در تنهايي و اجتماع از حيث خلوص و خداجويي يكسان است . چه آنگاه كه در وسط بيابان و در فصل زمستان آرام و استوار و با خضوع و طمانينه برروي يخ ها به نماز مي ايستد چه آن گاه كه در هنگامه قحطي دوران جنگ بين الملل اول و زلزله سال 1301 شمسي در خدمت به مردم سر از پاي نمي شناسد .

فرزند بزرگوارش مرحوم شيخ حسينعلي راشد درباره پدربزرگوارش مي گويد : « من حسينعلي راشد با برادرم هر دو جزو و طلاب علوم ديني بوديم و پدر من در تمام عمر يك شاهي از وجوهي كه نزد او مي آوردند به ما نداد حتي ما را چنان ترسانده و تربيت كرده بود كه واقعا اگر مي خواستيم دست به آنها بزنيم خيال مي كرديم دست به مار و عقرب مي زنيم .


قبل از انقلاب (در سالهاي دهه پنجاه ) برخي از شاگردان و ياران امام خميني در نجف اشرف در باب فضاي سياسي و جو اجتماعي ايران آن روز با امام گفتگو و مباحثه مي كنند. امام در مقام توضيح و تشريح مواضع خويش و تبيين لزوم عمل به مقتضاي تشخيص و تكليف . سرانجام سخني به اين مضمون بر زبان مي آورند كه : « مرحوم حاج آخوند ملاعباس پدر آقاي راشد يك وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانه اي مي شود. به محض ورود همراهان ايشان مي بينند كه در آنجا چند جوان بساط عيش و نوش پهن كرده اند و مشغول به فسادند. ناراحت و متحير مي مانند كه چه بكنند.

حاج آخوند يكراست مي رود و به گوشه اي و بدون ذره اي توجه و اعتنا سجاده اش را مي اندازد و مشغول به نماز مي شود. انگار آنها را اصلا نديده است . همراهان هم به نماز مي ايستند افراد ديگري هم كه حاج آخوند را مي بينند و مي شناسند به ايشان اقتدا مي كنند. نماز كه تمام مي شود مي بينند از آن جوان ها و آن بساط شان خبري نيست و خودشان رفته اند » .

راوي اين خاطره ـ آقاي سيدمحمود دعايي مي گويند كه حضرت امام با استناد به عمل حاج آخوند ملاعباس در مقام بيان و استغناي خويش از اقبال و ادبار ديگران بوده اند. آنگاه با سخناني بدين مضمون چنين نتيجه گيري كردند كه « حاج آخوند ملاعباس آنچه را به عنوان تكليف تشخيص داد عمل كرد. »

مرحوم آیت اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی از مراجع تقلید آن زمان، در مورد مرحوم ملاعباس تربتی چنین می فرمود: «حاج ملاعباس، نه تنها از خوبان عالَم اسلام، بلکه از خوبان دنیاست».
فرزندش، در باب اوصاف پدر چنین بیان می کند: «با اطمینان می گویم که او مردی بود که نفْس خود را کشته بود».


این داستان رو هم بد نیست بشنوید که من بارها از آیت الله شیخ احمد مجتهدی طهرانی شنیده ام که و اینبار از زبان استاد امجد بشنوید :


همه علما و زهاد و عبادي كه مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتي را ديده‌اند، با ديده تعجب به شخصيت او مي‌نگرند. بنده كه ايشان را درك نكرده‌ام ولي خيلي چيزها شنيده بودم كه بعضي از آنها را در كتاب فضيلت‌هاي فراموش شده مطالعه نمودم.

اين كتاب در افراد، خصوصاً اهل علم، اثر عميقي گذاشته و تعبيرات جالبي از آقايان مي‌شنوم. خداوند بر رفعت و مقام و عزت نويسنده بزرگوارش بيفزايد. از مطالبي كه خيلي شنيده‌ام، اين است كه صاحب منتهي‌الامال، مرحوم حاج شيخ عباس قمي، آن مرد حق و خدا، در مسجد گوهرشاد روي منبر بوده و مجلس پرجمعيت، تا مي‌بيند حاج آخوند ملاعباس تربتي وارد شد، مي‌فرمايد: اينجا، حق و محل حاج آخوند است. و خود از منبر پايين مي‌آيد و احترام مي‌كند. هر وقت حاج آخوند ملاعباس در مشهد بود، مشهدي‌ها در بردن ايشان به منزل خود، سبقت و تشاح داشتند. قبرش مزار است و خوبان به قبر ايشان مقيدند، تبركاً و تيمناً.‌


زندگينامه حاج آخوند ملاعباس راشد تربتي تاكنون در كتابها و مجلات و روزنامه هاي معتبر كشور به چاپ رسيده است ازجمله :

كتاب ادبيات فارسي سال سوم راهنمايي تحت عنوان درس (اسوه ي زهد و تقوي )

كتاب (فضيلت هاي فراموش شده ) به قلم فرزند بزرگوارش مرحوم شيخ حسينعلي راشد

جلد چهارم و پنجم در گلشن ابرار

مرحوم شيخ حسينعلي راشد


از فرزند بزرگوار ايشان نيز تاكنون 2 جلد كتاب از سخنراني هاي راديويي وي تنظيم و به چاپ رسيده است همچنين كتاب در فيلسوف شرق و غرب و كتاب اسلام و قرآن نيز از ايشان به يادگار مانده است .


مرحوم راشد نقل می کند :
پدرم در روز یکشنبه 24 مهرماه سال 1322 شمسی هجری مطابق با 17 شوال سال 1362 قمری هجری در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته از دنیا رفت .
نماز صبحش را همچنان که خوابیده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پایش را به سوی قبله کردند و تا آخرین لحظه هوشیار بود و آهسته کلماتی می‏ گفت، مثل این که متوجه جان دادن خودش بود و آخرین پرتو روح با کلمه لا اله الا الله از لبانش برخاست.
حدود دو سال قبل از فوت بیمار شدند و در این مدت گاهی در تربت و گاهی در مشهد بودند. حاج آخوند، در تربت حیدریه، در خانه شخصی خود، همان اتاق و محلی که نماز شبهای بسیاری خوانده و «العفو» گفته بود و گریسته بود از دنیا رفت.

جنازه حاج آخوند، در مشهد مقدس در آخرین غرفه صحن نو حرم امام رضا علیه السلام (در آن زمان) در زاویه شمال غربی به خاک سپرده شد و چنانکه وصیت کرده بود این آیه قرآن بر سنگ قبرش که بر دیوار آن غرفه نصب شد نوشته شد: « و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» (آیه 18 سوره کهف) و در زیر آن نوشته شده بود:


«مرقد بنده صالح خدا عالم عامل مرحوم حاج شیخ عباس تربتی پسر مرحوم ملا حسینعلی کاریزکی که هفتاد و اند سال عمر خود را به درستی و پاکی و زهد و عبادت و ترویج دین و خدمت به نوع گذرانید...»


و این شعر نیز نوشته شده بود: به تاریخش رقم زد، کلک سالک به حق دست ارادت داد عباس

بعداً سنگ قبر ایشان توسط حکومت وقت خراب شد و بعد از انقلاب آستان قدس رضوی سنگ قبر جدیدی بر مزار حاج آخوند ملا عباس تربتی نصب کرد. اما عبارات روی این سنگ، عیناً همان عبارات حک شده بر روی نخستین سنگِ مزار آن مرحوم نیست

شنيدن دعاي امام زمان ( عليه السلام )سید بن طاووس

 


فقيه حله در كتاب مهج الدعوات خاطره اي از سفر به سامرا را چنين بازگو مي كند:


((در شب چهارشنبه سيزدهم ديقعده سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداي آخرين پيشواي معصوم حضرت بقيه الله عليه السلام را شنيدم كه براي دوستانش دعا مي كرد و مي گفت :... پروردگارا! آنها را در روزگاري سرفرازي، سلطنت، چيرگي و دولت ما به زندگي بازگردان.))


بنده خودم از علما شنیده ام که در طول تاریخ تنها کسی که برای ملاقات با امام زمان (عج) بار عام داشت و پیوسته به حضور ایشان میرسید ، سید بن طاووس است .


در سرداب سامراء


سيد در سحري ديگر در سرداب سامرا صداي مولايش را شنيد كه براي پيروانش دعا مي كرد و پروردگار را چنين مي خواند:
پروردگارا! شيعيان از پرتو نور ما و باقيمانده گل وجود ما آفريده شده اند و گناهان فراواني به پشتگرمي دوستي و ولايت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان ميان تو و آنها فاصله اي پديد آورده ميان آنها را اصلاح كن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور كرده، در بهشت جاي ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خويش نيفكن.



میر ز ا ابوالحسن جلوه

ميرزا ابوالحسن طباطبایی زواره ای نائینی متخلص به ‌جلوه در احمد آباد گجرات‌ در ذيقعده‌ 1238 ه.ق‌.، متولد و در هفت‌ سالگي‌ به‌ همراه‌ پدر به‌ اصفهان‌ مي‌آيد و پس‌ از رحلت‌ پدر و از دست‌ دادن‌ ثروت‌ وي‌، چندي‌ به‌ بازيگوشي‌ و بازي‌ مشغول‌ بود تا روزي‌ به‌ آسيابان‌ برخورد مي‌كند و او، ميرزاابوالحسن‌ را نصيحت‌ مي‌كند و از اجداد بزرگ‌ و عالم‌ او ياد مي‌كند، كه‌ در ميرزا اثري‌ عميق‌ مي‌گذارد، آن‌ طور كه‌ همان‌ روز عازم‌ حركت‌ به‌ اصفهان‌ مي‌شود.

ميرزاي‌ جلوه‌ آن‌ چنان‌ كه‌ خود آورده‌ از اصفهان‌ به‌ جهت‌ شيوه‌ تهيدستي‌ و اصرار در عيب‌ جويي‌ و متعرض‌ شدن‌ مردمان‌ به‌ يكديگر و واجب‌ الاطاعه‌ دانستن‌ برخي‌ خويش‌ را و دلتنگي‌، در سال‌ 1273 ه.ق‌. به‌ تهران‌ هجرت‌ مي‌نمايد و در مدرسه‌ي‌ دارالشفاء تهران‌ رحل‌ اقامت‌ مي‌افكند. و‌ چهل‌ و يك‌ سال‌ در همين‌ مدرسه‌ مشغول‌ به‌ تدريس‌ و تربيت‌ شاگردان‌ بسيار در حكمت‌ مي‌شود .

آثار برجا مانده‌ از ميرزاي‌ جلوه‌ به‌ سه‌ بخش‌ تقسيم‌ مي‌شود كه‌ مشتمل‌ بر تصحيحات‌ ، تعليمات‌ و رسالات‌ است‌. از جلمه‌ امتيازات‌ علمي‌ ميرزاي‌ جلوه‌ دقت‌ در خواندن‌ متن‌ وتصحيح‌ آن‌ قبل‌ از تدريس‌ بوده‌ است‌ .

ميرزاي‌ جلوه‌ از منتقدان‌ فلسفه‌ي‌ ملاصدرا است‌ كه‌ البته‌ ايرادهاي‌ او را سطحي‌ مي‌انگارند. تعليقات‌ او براسفار در بعض‌ جاها در واقع‌ كتاب‌شناسي‌ و اشاره‌ به‌ منابع‌ و مراجع‌ اسفار مي‌باشد.



جلوه در زمان ناصرالدین شاه قاجار مى‏زیست. از این رو حوادث جالبى بین او و ناصرالدین شاه اتفاق افتاد كه در اینجا به یک نمونه آن اشاره مى‏ کنم.


قلیان جلوه و ناصرالدین شاه


روزى ناصرالدین شاه به دیدن میرزا ابوالحسن طباطبایى حكیم و عارف مشهور ملقب به جلوه رفت، جلوه در حجره خود نبود شاه از اطاق دار كه سید مهدى نام داشت پرسید:
میرزا كجا رفته است؟
اطاق دار به جاى اینكه بگوید، چون شب جمعه است به زیارت اهل قبور رفته گفت:
قربان به قبرستان رفته است!
شاه خنده ‏اى كرد و گفت:
تو چرا به دنبالش نرفتى؟
سیدمهدى گفت:
من ماندم كه براى او غذایى تهیه كنم.
آن روز گذشت یك بار دیگر ناصرالدین شاه با عده‏اى از اعیان و اشراف به دیدن جلوه رفت. وقتى وارد حجره شد جلوه در حال نماز بود.

ناصرالدین شاه فوراً قلیان را برداشته به طرف حوض رفت تا آب قلیان را عوض كند.

ملتزمین ركاب، همگى پیش دویده با فروتنى به عرض رسانیدند :

قربان، ما غلامان همه حاضر باشیم و قبله عالم چنین كارى كنند!

شاه نگاهى به آنها نمود و گفت:



چه زبان نفهمى هستید كه نمى ‏دانید من این كار را براى ثواب مى ‏كنم كه از بركت وجود آن سید آمرزیده شوم. زیرا تا امروز نتوانسته ‏ام به او خدمتى كرده باشم. چونكه نه چیزى از من مى ‏خواهد و نه من مى ‏توانم چیزى به او بقبولانم. اكنون هم در حال نماز بود و الا نمى ‏گذاشت هیچكس براى او آب قلیان عوض كند.


جلوه و مرید و مراد

جلوه همیشه مراتب فلسفى و حكمتى را به زبان شوخى و فكاهى ادا می‏كرد. مى‏گویند وقتى سر به جیب تفكر فرو برده بود و با كسى تكلم نمی‏كرد و مثل این بود كه مشغولیات ذهنى مهمى دارد روز سوم با چهره گشاده و خندان گفت:
بالاخره قضیه حل شد!
یكى از او پرسید:
این مسئله غامض چه بود كه ما را چند روز از محضر استاد محروم كرد؟
جلوه گفت:
در تمام این مدت فكر مى‏كردم كه آیا مرید خرتر است یا مراد، بالاخره دانستم كه مراد گوى سبقت را از میدان خربت برده است زیرا مرید به تصور اینكه در پیش مراد خبرى هست سر تسلیم فرود آورده ولى مراد كه خود مى‏داند درون خرقه چیزى و داخل صندوقش پشیزى نیست باز هم دست از لاف و گزاف بر نمى‏دارد و خودش را رجل مى‏پندارد!
شاید مقصود جلوه از این نمایش آن بوده كه این موضوع را با آب و تاب فراوان به شاگردان بفهماند و براى دیگران به طور یادبود و زبان عامیانه یادگارى فكاهى و در عین حال حكمتى باقى گذارد.

«جلوه‌ که یکی از چهار حکیم بزرگ مکتب طهران است در مدت‌ عمر زن‌ نگرفته‌ مجرد زيست‌؛ تا اينكه‌ در شب‌ ششم‌ ذيقعده‌ در خانه‌ حاج‌ محمد كاظم‌ ملك‌ التجار واقع‌ در بازار بين‌ مسجد شاه‌ و مسجد جامع‌ طهران در سال‌ هزار و سيصد و چهارده‌ وفات‌ يافت‌. آن‌ گنجِ حكمت‌ را در ابن‌ بابويه‌ در جوار شيخ‌ صدوق‌ - عليه‌ الرحمة‌- در دل‌ خاك‌ پنهان‌ كردند .

توصیه‌ های کلی آیت الله العظمی وحید خراسانی جهت پیشرفت در معنویات


برای این‌که در معنویات پیشرفت نمائیم چه توصیه‌هایی می‌نمایید؟

ایشان بصورت مختصر اظهار داشتند :



  • 1- نمازهای واجب خود را اول وقت بخوانید.
  • 2- بعد از نماز صبح دعای عهد بخوانید.
  • 3- در شبانه‌روز لااقل یک‌مرتبه سورة یس را خوانده و به حضرت زهراء (سلام الله علیها) هدیه نمایید.
  • 4- هرچه می‌توانید قرآن بخوانید و به حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هدیه نمایید.


عارف ربانی سید محمد حسن الهی طباطبایی



عالمی که با ارواح انبیاء جلسه می گذاشت !! - zarati313 - ۱۰/خرداد/۹۰ ۲۰و در این دنیای خاکی ، گروهی هستند که از میان کثرت و هیایوی دنیا تنها یکی را دیدند و طلب کردند و چون به یاد و ذکر او می نشینند، گروهی از فرشتگان به همراهی با آنان آواز سر می دهند:

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد آرام تویی دام تویی دانه تویی تو


اینان همان قرار و آرام جهانند تا ازهم نپاشد. همان ستارگانی که می درخشند تا راه را گم نکنیم .

عارف ربانی سید محمد حسن الهی طباطبایی برادر علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان

عارف ربانی سید محمد حسن الهی طباطبایی از افراد ناشناخته دوران خودش بوده است و الان هم تا حدودی کسی این بزرگ مرد را نمی شناسد.

شخصی که برادرش علامه طباطبایی میگوید : ((من خودم از اخوی استفاده می کنم))
سید الحکماء مرحوم سید جلال آشتیانی نیز در احوالات ایشان گفته است :
((دست آقا سید محمد حسن در مراتب سیر و سلوک از برادرش علامه بازتر است ))


[تصویر: b4805.jpg]

ولادت:1325ق.

محل ولادت:تبریز

وفات:1388ق

محل دفن :قم

محل تحصیل: تبریز ، نجف

اساتید: حضرات سید ابوالحسن اصفهانی، میرزا محمد حسین نائینی ، سید حسین بادکوبه ای و آیت ا.. قاضی ره

شاگردان: حسن حسن زاده آملی ، میرزا محمد علی ارتقایی، میزرا موسی تبریزی و ....

تالیفات: رساله ای در علم موسیقی و روابط معنوی روح با صداها ( که خود آن را از بین برد).

او از شاگردان مبرز مرحوم سید علی قاضی بود. در سعه صدر و پاکی و حسن خلق زبانزد بود. سیر و سلوک را یک دوران خاص و با اعمال خاصی نیم دانست بلکه آن را در متن همین زندگی عادی تعریف می کرد و زندگی رسول الله (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) را شاهد این مطلب می آورد. می فرمود: مراقبه یعنی آدم در همین زندگی روزمره غفلت را از خودش دور کند.

ایشان پس از یازده سال اقامت در شهر ساقی کوثر، به دلیل وضع نامناسب معیشتی مجبور شد همراه برادر خویش، علامه طباطبایی ، به تبریز باز گردد. در تبریز به تدریس فلسفه و تربیت جویندگان کمال پرداخت. ارتباط ایشان با مرحوم قاضی از طریق نامه برقرار بود.

عباراتی چون " جعلت فداک " و " عزیز دلم " که آیت الله قاضی در این نامه ها خطاب به آقای الهی به کار می برد گویای عظمت شان ایشان نزد استاد است .

استاد سید محمد حسین قاضی می فرماید : با اینکه خود آقا به علامه و بردارش گفته بود که به ایران برگردند اما دوری آن ها برایشان بسیار ناگوار بود و هر وقت یاد آن ها می افتاد گریه می کرد.


این گفتار علامه طباطبایی مشهور است که می فرمود: من خودم از اخوی استفاده می کنم توصیه همیشگی ایشان هنوز در خاطر اطرافیان است : از حسنات اعمالتان که خیال می کنید حسنه است توبه کنید ، تا چه رسد به معاصی!

کتاب الهیه با زبان بسیارشیوا به همراه شعر و آیات و روایات در شرح حال این بزرگان نوشته شده است که انسان با خواندن این کتاب احساس آرمش میکند.

دراینجا من یک کرامت ازایشان را از کتاب نقل میکنم:

((آقای الهی زمانی که در قم بود به روضه ای که در منزل مرحوم میرزا تقی زرگری تشکیل می شد می رفت. آنها بعد از روضه یک جلسه خصوصی داشتند. یک بار پس از اتمام روضه وقتی برای ایشان سینی مسی چای می آوردند ایشان انگشت خود را بر لب میگذارد و بعد به سینی مسی میزند سینی تبدیل به طلا میشود. اما ایشان می گوید ما طلا را میخواهیم چه کنیم ، دوباره انگشت بر لب می گذارد و به سینی می زند و سینی دوباره به حالت اولیه اش بر میگردد)


عارف واصل ایت الله میر حبیب مجتهد حایری مر اغه ای

عارفی وارسته وعالمی فاضل بود ،زادگاهش مراغه،بواسطه نبوغ وعشق وعلاقه اش به كسب علوم اسلامی به سرعت وباموفقیت توانست به مرحله ای اجتهاد رسیده درزمره ی مجتهدین وعالمان طراز اول شهر گردد.

اوفاضلی خوش محاوره وبدیع المحاضره بود. اكثرفضلا و اعیان ومحترمین شهر بواسطه فضل واستغنای طبعش بوی ارادت داشتند.مردی باشهامت وجسارت بود،دارای صراحت لهجه وزبانی تند برای نامحرمان ومتملقین داشت.درسال 1326شمسی به هنگام بازدید محمدرضای پهلوی از شهرمراغه،مرحوم میر حبیب در حیاط داخلی مسجد جامع به تندروی ها وخطاهای رضاخان اشاره كرده میگوید:انشاْالله كه سیاست و روش حكومت شما مانند پدرتان نباشد.

درسالهای 1324و1325شمسی كه سالهای بحران ونا امنی برای مراغه وآذربایجان بودوقدرت هواداران حزب توده در منطقه بسیار شدت گرفته بود،عده ای به تحریك جمعی كه بازیچه ی دست آنان شده بودند دراعتراض به اقلیت ارمنیان حاضر در شهر،جهت غارت منازل واموال ارامنه به سوی آنان رهسپار می شوند . خبر حركت مردم به گوش مرحوم میر حبیب آقا می رسد وفورا سوار درشكه شده به حمایت از ارامنه وجلوگیری ازاقدام ابلهانه ی مردم برمی خیزد ومانع كشتار ارامنه می شود.

مرحوم میر حبیب مجتهد حائری پس از عمری مجاهدت بانفس،وعظ و ارشاد مردم،روحش به ملكوت اعلی پیوست و جنازه ی آن بزرگوار در مراسمی بی نظیر بر دوش هزاران نفر در قبرستان آقالار به خاك سپرده شد .

هم اكنون مزار آن مرحوم در بوستان آقالارجنب موزه سنگ نبشته ها زیارتگاه

اهالی شهر میباشد.ه

Untitled

 

حاج ر حیم ار باب

Haj--agha-rahime-arbab.jpg
در باب دوستي و علاقه ي شديد ايشان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مطالبي نقل شده است: مرحوم منصورزاده مي گفت: ولايت ايشان عجيب بود، به خصوص عشق و علاقه به حضرت امير عليه السلام و صديقه ي طاهره سلام الله عليها کم نظير بود. درجه ي علاقه مندي آيت الله ارباب در اين مورد به گونه اي بود که اگر شخصي براي يک کار مهمي مراجعه مي کرد و مي گفت: چه بکنيم براي حل اين مهم؟ مي فرمودند: برويد تسبيحات حضرت صديقه طاهره (س) را بخوانيد، يعني سي و چهار مرتبه الله اکبر، و سي و سه مرتبه الحمدالله و سي و سه مرتبه سبحان الله و خودشان نيز همين طور عمل مي کردند (4)
مرحوم ارباب در هنگام گفتن اقامه، بعد از «اشهد أن علياً ولي الله» مي فرمودند: «صل علي علي أميرالمؤمنين و ذريته». ديگر اين که هر وقت سوره ي «إنّا أعطيناک الکوثر» را در نماز مي خواندند، بلافاصله مي گفتند: «الحمدالله» و اين کثرت را که خدا به پيامبر (ص) داده است حمد مي گفتند. يکي ديگر هم اين که شب عيد غدير فوت ايشان واقع شد. تمام اينها دلالت بر ولايت ايشان مي کند، اصلاً غرق ولايت بودند (5).
يکي از شاگردان آيت الله ارباب مي گفت:
حاج آقا رحيم به مراثي اهل بيت عصمت و طهارت بسيار علاقه داشتند. زماني که ديوان مرحوم آيت الله آشيخ محمد حسين غروي اصفهاني معروف به «کمپاني» را نزد ايشان بردم و چون ديوان شعر آقاي کمپاني در مدايح و مراثي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است آقاي ارباب پس از مطالعه ي آن به من فرمودند: با توجه به اين که ايشان (آيت الله کمپاني) بر مکاتب و کفايه حواشي نوشته است، لکن علاقه ي من بيشتر به خاطر آن اشعاري است که وي در مناقب اهل بيت عصمت و طهارت سروده است
(6).
يکي از مداحان اصفهان مي گفت: مرحوم آيت الله حاج آقا رحيم ارباب از من درخواست نمودند که شبي از شبهاي هفته بروم منزل ايشان و در مدح و منقبت اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) اشعاري را بخوانيم و با اين کار ذکر مصيبتي بشود (7).
يکي از خصوصيات حاج آقا رحيم ارباب اين بود که جلوتر از سادات مطلقاً راه نمي رفتند حتي اگر کساني عنوان شاگردي را داشتند و سيد بودند حتماً بايد آن سيد جلوتر بود. آيت الله ارباب، اين قدر براي سادات ارزش قايل بودند (8).
براي سادات جنبه ي مولويت قايل بودند و اين روش حاج آقا رحيم به حاج ميرزاعلي آقا شيرازي و حاج محمدحسن عالم نجف آبادي نيز انتقال يافت. به طوري که در مدرسه ي امام صادق (ع) (چهارباغ) انجمن سادات تشکيل شد و به سادات اعلام کردند: اگر هم عمامه نگذاشتيد، لااقل دکمه ي سبزي به لباستان بگذاريد، زيرا ديگران موظفند احترام سادات را داشته باشند (9).
اعتقاد و علاقه ي آقاي ارباب نسبت به اميرالمؤمنين (ع) به حدي بود که اين عشق و ارادت با گوشت و خونش آميخته شده بود و بسياري مواقع احاديثي را مي خواندند که رسول گرامي اسلام (ص) در فضايل اميرالمؤمنين (ع) فرموده بود. در خطبه هاي نماز جمعه نيز اين گونه بود. به طوري که معمولاً در اين خطبه ها به بيان فضايل و مناقب علي (ع) مي پرداختند و به اين مطلب اصرار داشتند و مي فرمودند: تبليغات امويان اين بود که با انکار فضايل خاندان عترت و لعن و سبّ اميرالمؤمنين (ع) ظلم و ستم را توجيه و به انحرافات دامن بزنند و ما براي ياري دادن ارزش ها و فضيلت ها، خلاف آن روش انحرافي، بايد از کمالات و فضايل آن حضرت سخن بگوييم (10).
ايشان اين قدر علاقه به حضرت صديقه ي طاهره، فاطمه ي زهرا (س) داشتند که در نمازهايشان سوره ي کوثر را قرائت مي فرمودند و مي گفتند: من نمي توانم اين سوره را در نماز نخوانم، چون آن متعلق به وجود مقدس حضرت زهرا (س) است (11)